اگر چه اصطلاح ناتوانی یادگیری از سال ۱۹۶۳ مورد استفاده قرار گرفته است، اما هیچ تعریف پذیرفته شده و کلی برای آن وجود ندارد. اخیراً گروههای مختلفی در حوزه سلامت و آموزش تعاریف خاصی از ناتوانی یادگیری بیان کردهاند. این تعاریف شامل برخی از ویژگیهای مشترک هستند که همه آن ها در این زمینه به توافق نرسیده اند، این عدم وجود تعریفی منسجم، نشان دهنده یک مانع اساسی است برای افرادی که ناتوانیهای یادگیری دارند. از این جمله تعاریف موجود میتوان به تعریف انجمن ناتوانی یادگیری اونتاریو(۲۰۰۱) پرداخت:
“در تعریف جدید خود اصطلاح ناتوانی یادگیری چنین تعریف میکند، ناتوانی یادگیری به مجموعه اختلالاتی در فراگیری، نگهداری، فهم، و سازماندهی اطلاعات کلامی و غیر کلامی است. این اختلالات به علت اختلال در یک یا چند فرایند روانشناختی مربوط به یادگیری در ترکیب با دیگر تواناییهای متوسط فردی برای تفکر و استدلال بوجودمیآید. ناتوانی یادگیری، اختلالات خاص جهانی نیست و همچنین با ناتوانی ذهنی فرق میکند”.
انجمن ملی وابسته به ناتوانیهای یادگیری۱(۱۹۹۰) در تعریفی گزارش کردهاست:
“ناتوانیهای یادگیری، گروه ناهمگن از مشکلات است که به صورت مشکلات اساسی در کسب و کاربرد گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، استدلال کردن و یا توانایی ریاضی تظاهر پیدا میکند.”
در ناتوانی یادگیری به صورت ذاتی در فرد وجود دارد فرض بر این است که علت آن ناشی از عملکرد سیستم عصبی مرکزی است و در سراسر طول عمر ممکن است رخ دهد. مشکل در رفتارهای خود تنظیمی، اجتماعی و تعاملات اجتماعی میتواند با ناتوانیهای یادگیری همراه باشد، اما به خودی خود ناتوانی یادگیری را به وجود نمیآورند. اگرچه ناتوانیهای یادگیری با شرایط ناتوان کننده دیگر و یا تاثیرات بیرونی همزمان رخ دهد اما ناتوانیهای یادگیری در نتیجه این موقعیت با تاثیرات نیست.
دولت فدرال ایالات متحده در قانون آموزش و پرورش افراد دارای ناتوانی۲(IDEA) ناتوانی یادگیری را چنین تعریف میکند:[۳]
“ناتوانی یادگیری به معنی اختلالی است که مشکلاتی در یک یا چند فرایند روانی اساسی، درگیر در فهم،کاربرد زبان، صحبت کردن و نوشتن میباشد.که با نقص در توانایی گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، املاء و انجام محاسبات ریاضی نمایان میشود.
این اصطلاح شامل مشکلاتی مانند معلولیتهای ادراکی، آسیب مغزی، اختلال خفیف مغزی، نارساخوانی(ناتوانی در مطابقت حروف با صدا که باعث ناتوانی در خواندن میشود)، آفازی رشدی۱ (از دست دادن کل یا قسمتی از توانایی به استفاده و یا درک کلمات)، ناتوانی در نوشتار(از دست دادن کل یا قسمتی از توانایی نوشتن) و ضعف در یکپارچه سازی دیداری- حرکتی(هماهنگی دست و چشم) است اما این اصطلاح برای کودکانی که مشکلات یادگیری در نتیجه معلولیتهای بینایی و شنیداری حرکتی و عقب ماندگی ذهنی، اختلال عاطفی و وضعیت نامساعد محیطی، فرهنگی یا اقتصادی است به کار برده نمیشود (قانون آموزش و پرورش افراد دارای ناتوانی۲،۲۰۰۴).
از تعاریف مختلفی که متخصصان در زمینهی کودکان با ناتوانیهای یادگیری ارائه دادهاند، میتوان ویژگیهایی به خلاصه زیر برای آن ها اشاره داشت:
-
- این کودکان دارای بهره هوشی متوسط یا بالاتر هستند.
-
- این کودکان از نظر حواس مختلف(بینایی،شنوایی،…) سالم هستند.
-
- این کودکان از امکانات محیطی و آموزشی مناسبی برخوردار هستند.
- این کودکان دارای نابهنجاریهای شدید رفتاری نیستند.
پیشرفت آموزشی این کودکان به طور قابل ملاحظهای کمتر از بهره هوشی و امکانات آموزشی برخوردارند است(سیف نراقی و نادری،۱۳۸۶).
ملاکهای اولیه که کودکان ناتوانی یادگیری دارند عبارتند از: تأخیر در رشد گفتار و زبان، هماهنگی حرکتی، ادراک، استدلال، تعامل اجتماعی، پیش نیازها به پیشرفت تحصیلی و سایر زمینههای مربوط به دستیابی به اهداف آموزشی است. این ملاکها ممکن است همزمان مشکلاتی در خود تنظیمی، توجه و یا تعامل اجتماعی رخ دهد. ناتوانیهای یادگیری تنها یک اختلال نیست بلکه یک دسته کلی از ناتوانی در آموزش ویژه است که شامل ناتوانی در یکی از هفت حوزه ویژه است:[۴] ۱- زبان دریافتی(گوش دادن) ۲- زبان بیانی(زبان) ۳- مهارتهای پایه خواندن ۴ – ادراک مطلب خواندن ۵- بیان نوشتاری ۶ – محاسبه ریاضی و ۷- استدلال ریاضی میباشد(لیون، شایوتز و شایوتز،۲۰۰۳).
۲-۳- تعریف ناتوانی یادگیری:
هر چند که ناتوانی یادگیری یک قلمرو نسبتا جدیدی است، لکن رشد مفهوم آن ظاهراً بسیار سریع بوده است، بهطوری که از طریق آمیختگی پیشههای متعدد به صورت یک پیشه گسترده میان رشته ای جلوه گر شده است. درست به دلیل تداخل پیشه های گوناگون، تعجبآور نخواهد بود که پارهای از مباحث و نوشته های اخیر در مورد آن پر از عقاید و اصطلاحات ظاهراً متعارض و ضد ونقیض باشد.
در کوشش های مکرر که برای تعیین جمعیت کودکان ناتوان در یادگیری به عمل آمده است، ابعاد مختلف مسئله مورد توجه قرار گرفته است و هر گروهی بر اساس دیدگاه خود و با شیوه متفاوتی مسئله را بررسی و تعریفی از آن به دست دادهاند.
در اینجا چند برداشت مختلف را ذکر خواهیم نمود:
الف: ناتوانی یادگیری به مثابه اختلال در کارکرد عصبی و آسیب مغزی:
جانسون و میکلباست در تعریف خود تنها به بعدی از مسئله توجه کرده و ناتوانی یادگیری را حاصل علل جسمی و اختلال کارکرد عصبی و مغزی دانسته اند.
…..ما به کودکانی که ناتوانی یادگیری روانی عصبی دارند می گوییم که این رفتار آن ها در نتیجه ی اختلال در کارکرد مغز به وجود آمده و این اختلال به تغییر یک فراگرد مربوط می شود نه به ناتوانی عمومی بدن برای یادگیری.
ب: ناتوانی یادگیری به مثابه نمونه کلی رشد ناهمطراز:
گالاگر(۱۹۶۶) در تعیین جمعیت ناتوان در یادگیری به عامل ناهماهنگی رشدی در نواحی مختلف مغزو مهارت های ذهنی تکیه کرده و میگوید:”کودکان با عدم تعادل رشدی کودکانی هستند که در فراگردهای ذهنی مربوط یادگیری متناسب با سنشان تفاوت های رشدی از خود بروز میدهند و معمولا چهار سال یا بیشتر عقب میمانند. این کودکان متناسب با طبیعت و میزان انحراف شان از فراگرد های رشدی نیاز به برنامه ریزی آموزشی در زمینه ی اعمال و حرکات جبرانی دارند”.
ج: ناتوانی یادگیری در ارتباط با قلمرو کودکان استثنایی: