« منابع کارشناسی ارشد با موضوع انتخاب ... | دانلود مقالات و پایان نامه ها در مورد محاسبات انرژی ... » |
فردوسی در اینجا داستان جمشید را رها میکند و به داستان ضحاک میپردازد و بعد در نقطهای ایندو را به هم پیوند میزند.
مردی از سرزمین عربستان که در عین شاهی بسیار نیکمرد بود و مرداس نام داشت. او پسری به نام ضحاک داشت که اندک بهرهای از مهر نداشت. روزی ابلیس شوم به سان نیکخواهی بر ضحاک ظاهر گشت و او را از راه نیک به در برد و جوان به گفتار او گوش فرا داد. او مقابل ابلیس سوگند یاد کرده بود که از او اطاعت کند و از آنچه ابلیس با او میگوید: با کسی در میان ننهد. ابلیس او را به کشتن پدر تشویق کرد چراکه پادشاهی او تنها برازنده ضحاک میدانست و به ضحاک گفت که اگر از این سخن و سوگندی که خوردهای سر بتابی، سوگند برگردن تو میماند و تو خوار میشوی و پدرت ارجمند میگردد. پس بدان دلیل ضحاک سر به فرمان ابلیس نهاد و پدر را به قتل رساند و خود بر تخت پادشاهی نشست. پس برای بار دوم ضحاک در هیئت خوالیگری بر ضحاک ظاهر میگردد و خود را به او معرفی میکند و خورشتخانه را بهدست میگیرد. آن زمان تنوع غذایی نبود و کمتر از کشتنیها خورش میساختند پس ضحاک به شکلی تنوع غذایی ایجاد رد و به ضحاک از انواع گوشت پرندگان و چارپایان خوراند. بدین ترتیب ضحاک از کم خردی دل به مهر ابلیس سپرد و سر سپرده او گشت و بدو گفت هر درخواست داری بگو تا آن را اجابت کنم. پس ابلیس گفت: اگرچه من در مقابل شکوه شاهی تو جایگهی ندارم اما دوست دارم که کتف تو را ببوسم و چشم و روی را بدان بمالم. پس ضحاک خواسته او را اجابت میکند. ابلیس ضحاک را میبوسد و ناپدید میشود و از بوسهگاه ابلیس دو مار سیاه میروید. ابلیس برای بار سوم در هیئت پزشکی بر ضحاک ظاهر میشود و بدو میگوید تنها راه حفظ درمان و آرامش این است که به مارها مغز سر مردم (انسان) خورشت دهی. همزمان در ایرام مردم پیمان و پیوند از جمشید گسسته بودند و هر سوی کشور شورش و جنگ و جوش بود. پس ایرانیان که خبر پادشاهی ضحاک را شنیده بودند به نزد او آمدند و از او خواستند که پادشاه ایران گردد و آنها را از دست جمشید دروغزن مغرور نجات دهد. پس ضحاک که مثل هر پادشاه دیگری به فکر گسترش قلمرو شاهی خود بود از این موقعیت استفاده کرد و جمشید هم که بخت خود را کندرو دید و تنها مانده بود و یاریگری نداشت میدان را خالی کرد و تاج و تخت شاهی را به ضحاک سپرد و بدین ترتیب ضحاک ماردوش پادشاه ایران گردید. جمشید از ترس ضحاک بهمدت صد سال ناپدید شد. و بالاخره در کنار دریای چین در دست ضحاکیان گرفتار شد و ضحاک از او نگذشت و با اره به دو نیم کرد و زمانه او را چنان از صفحه زندگیش محو کرد که کهربا کاه را. و بدین ترتیب زندگی هفتصد ساله جمشید به پایان رسید.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲ـ۴ـ۳ـ سیرت
در ارتباط با سیرت اشخاص، اولین نکته این است که سیرتها پسندیده باشد. این داستان دارای چهار شخصیت میباشد: جمشید، مرداس، ضحاک، ابلیس.
جمشید: نباید وی را در تمام دوره زندگیش دارای سیرتی نیکو دانست؛ چراکه در اواخر عمر، گرفتار کبر میگردد و ادعای خدایی می کند. در واقع کبر و غرور، زندگی جمشید را به دو دوره اهورایی و اهریمنی تقسیم میکند.
مرداس: چنین می کند که در تمام دوره حیاتش دارای شخصیتی مثبت و سیرتی پسندیده است و حکیم طوس نیز نسبت به سیرت او نظری کاملاً مثبت دارد.
ضحاک و ابلیس: از شخصیتهای کاملاً اهریمنی این داستان بهشمار میروند.
سیرت اشخاص باید با طبیعت و سرشت آنها مناسبت داشته باشد. در این داستان ضحاک و ابلیس، چنانکه از سرشت آنان انتظار میرود، جز شومی و شرارت پیشه نمیکنند. ضحاک فریب ابلیس میخورد و به بیراه میرود و زندگی اهریمنیای را برای خود برمیگزیند. مرداس که دارای طبیعت پاک و نیکویی است، پاکدینی و خداترسی و نیکمردی را برمیگزیند. جمشید نیز چنانکه اقتضای انسان ظلوم جهول میکند، تمام سالهای نیک سیرتی و اهورایی خود را به ادعایی ناروا میفروشد و تا پایان عمر در رسوایی و خفت به سر میبرد.
سومین نکته مشابهت با اصل که همان شباهت سیرت اشخاص داستان با افراد، در زندگی واقعی است، میباشد. با اندکی تأمل درمییابیم که هر کدام از شخصیتهای این داستان، نمونهای از افراد در دنیای خارج و اطراف ما هستند: جمشیدها، مرداسها، ضحاکها و ابلیسها. انسان با خواندن این داستانها میکوشد دنبالهرو مرداسها باشد و به دام ابلیسها نیفتد و از ضحاکها دوری جوید و از زندگی جمشیدها عبرت بگیرد.
چهارمین نکته ثبات شخصیت افراد داستان است حتی در بیثباتیشان.
جمشید چنانکه اقتضای انسان زمینی است، این ویژگی را داراست. او دو طریقه و روش مختلف را در زندگی برمیگزیند، یکی سر به راه دارد و دیگری به بیراه. در دورهای مطیع و فرمانبر کیهان خدیو بودن و دورهای دیگر سر به سرکشی و جدال با او برداشتن. این تحول در سیرت و شخصیت برای او عاقبتی جز بدبختی و با اره دو نیم شدن ندارد.
مرداس بر نیکمردی و نیککرداری خود تا پایان عمر پابرجا میماند. وی نیک سیرتترین شخصیت داستان است.
ضحاک و ابلیس نیز تا پایان در بد سیرتی خویش میمانند.
۲ـ۴ـ۴ـ شخصیت
۲ـ۴ـ۴ـ۱ـ اشخاص بازی پیچیده، بازی ساده
الف) اشخاص بازی پیچیده:
جمشید دارای شخصیتی پیچیده است. او پادشاهی است که به گفته خویش دو مقام شهریاری و موبدی را با هم دارد و از فره ایزدی برخوردار است. جهان را از آشوب و آشفتگی برمیکشد. دوره حکومت او دورهای همراه با آرامش و آسایش است؛ اما دریغ که ناگاه به خود مینگرد و جهان را تحت سیطره خویش میبیند، پس خودبین میگردد، فره ایزدی از او میگریزد و ایران به مدت هزار سال تحت سیطره ضحاک مار دوش میرود.
خواننده داستان از جمشید انتظار چنین عمل و در نتیجه آن چنین سرنوشتی ندارد.
ابلیس وجود خارجی دارد و هر بار در هیئتی بر ضحاک ظاهر میگردد و او را به بیراهه میکشاند. مخاطب او را دروغگوی و دروغزنی میبیند و در طول داستان از پیشبینی نیرنگهایش ناتوان میباشد. او ضحاک را به زوال و نابودی میکشد و پس از آنکه او را بیچاره دو عالم نمود، ناپدید میگردد.
ب) اشخاص بازی ساده:
دو شخصیت دیگر داستان مرداس و ضحاک دارای شخصیتی سادهاند. مرداس تنها برای مدت زمانی کوتاه در داستان ظاهر میگردد و چیزی نمیگذرد که به توطئه ابلیس بهدست پسرش ضحاک از میان میرود. او فردی پاکدین و خداترس است.
ضحاک شخصیتی منفور و منفی داستان است که تا پایان عمر خود، بر سیرت زشت خود میماند. فریب خورده ابلیس است و در طی نقشهای که توسط ابلیس از پیش طراحی شده بود، کشنده پدر میگردد. دوران حکومت و پادشاهی او همراه با ظلم و بیداد است.
۲ـ۴ـ۴ـ۲ـ ترسیم سیمای اشخاص
۱ـ توصیف طبع و رفتار و حرکات اشخاص
الف) توصیف طبع و رفتار:
جمشید: او پادشاه فرهمند ایرانی بود. در دوران اهورایی زندگیاش همه او را مطیع و فرمانبردار بودند و دست بدان از زندگی ایرانیان کوتاه بود. پادشاهی او مصادف بود با انواع اکتشافات و اختراعات. در دوره اهریمنی زندگیاش هرج و مرج ایران را فرا گرفت چراکه او به خویشتن مغرور گردید و ادعای خدایی نمود.
مرداس: پادشاه پاکدین و نیکسرشت عربستان. او خداترس، اهل نماز و نیایش، سخاوتمند و عدالت کار بود.
ضحاک: کشنده پدر، نامهربان، ناپاک، کمخرد و دلیر.
ابلیس: فریبکار و هزار چهره.
ب) حرکات اشخاص:
جمشید: قدرتمندی و لیاقت او در کشورداری را میتوان با بررسی دوره اهورایی زندگی او مشاهده کرد. او در این دوره پادشاهی با کفایت بود. دیوان را به خدمت انسان گرفت و خدمات ارزندهای به مردم ارزانی داشت. دوره دوم زندگی او دوره ذلت و خجلت و عزلت بود. او به قدرت خود مغرور گردید و ادعای خدایی نمود. پس همگان سر از اطاعت او پیچیدند.
ضحاک: بد سیرتی او را در خداترسی و نیایش به درگاه پروردگار در نیمههای شب و عدالتورزیهایش جلوهگر است.
ابلیس: نشان زشتکاری و بدسرشتی او در فریب ضحاک و به هیئتهای مختلف بر او وارد شدن و او را به کارهای ناپسند وادار نمودن، دیده میشود.
۲ـ توصیف اعتبار و آبروی اشخاص
جمشید: پسر طهمورث، پادشاه ایران، جانشین پدر، پادشاهی با فره ایزدی که مقام شهریاری و موبدی را با هم داراست در دوره اهورایی مورد پسند و اقبال همگان و در دوره اهریمنی زندگیاش منفور همگان.
ضحاک: پسر مرداس پادشاه دشت سواران نیزهگذار (عربستان) قاتل پدر، فریب خورده ابلیس، مستبد و نامهربان، کمخرد و ناپاک، ایرانیان پس از ادعای خدایی نمودن جمشید بدو پناه بردند و او را بهعنوان پادشاه ایران برگزیدند.
ابلیس: بهدلیل نابکاریها و بد طینتیهایش، منفور همگان.
مرداس: پادشاه عربستان، که دارایی و ثروت بسیار داشت و به عدالتکاری و پاکدینی مشهور بود.
۲ـ۴ـ۴ـ۳ـ اشخاص بازی اصلی (درجه یک) و درجه دو
الف) اشخاص بازی درجه یک و اصلی: جمشید، ضحاک، ابلیس
ب) اشخاص بازی درجه دو: مرداس
۲ـ۴ـ۴ـ۴ـ شخصیت پویا و ایستا
الف) شخصیت پویا: جمشید، دارای شخصیتی پویاست چراکه او در پایان داستان شخصیتی کاملاً متفاوت از ابتدای داستان دارد.
ب) شخصیت ایستا: مرداس، ضحاک و ابلیس، بهدلیل داشتن یک شخصیت تا پایان داستان.
۲ـ۵ـ اندیشه و گفتار
الف) اندیشه
همان موضوع و مضمون حاکم بر داستان است. خواننده پس از خواندن این داستان به این نتیجه میرسد که ناسپاسی به درگاه حق و کبر و غرور در برابر او انسان را هرقدر که در مقام و موقعیتی والا باشد، به حضیض ذلت میکشاند.
ب) گفتار
قدمعلی سرامی در اثر خود با عنوان از رنگ گل تا رنج خار معتقدند که داستان جمشید جزء آن دسته از داستانهایی است که خود به تنهایی دارای کیفیت داستانی میباشد؛ اما چون همه مشخصات داستان را دربر ندارد، آن را باید جزء نیمه داستانهای شاهنامه بهحساب آورد (سرامی، ۱۳۷۳: ۵۰).
از عناصر مهم داستان گفتار است. فردوسی به اهمیت گفتارگذاری در کار داستانپردازی وقوفی تام تمام دارد او بهوسیله گفتار در روند داستان کیفیات روحی قهرمانان داستان خود را به مخاطب نشان میدهد. مخاطب اشخاص داستان را در تنگناهای نیایش و نفرین، رایزنی و خوداندیشی میشناسد و با او پیوند روحی، روانی برقرار میسازد (سرامی، ۱۳۷۳: ۳۶۱).
ابیاتی که در ادامه در ذیل مبحث گفتار خواهد آمد کمتر از زبان جمشید و بیشتر گفتوگوهای میان ضحاک و ابلیس است. حکیم طوس آن بخش که مربوط به حضور ضحاک است را هرچند که کوتاه میباشد، به مدد گفتار به پیش میبرد.
خواننده به مدد گفت و شنودهای ضحاک و ابلیس از اهداف و درونیات آنها آگاه میشود.
۲ـ۶ـ تک گفتارها
فرم در حال بارگذاری ...