ما به چهار وضعیت در مورد خودمان و دیگران میرسیم:
۱- من خوب نیستم، شما خوب هستید.
۲- من خوب نیستم، شما خوب نیستید.
۳- من خوب هستم، شما خوب نیستید.
۴- من خوب هستم، شما خوب هستید.
این چهار دیدگاه را وضعیتهای زندگی مینامیم. وضعیتهای زندگی نشاندهنده تصمیمی اساسی هستند که شخص نسبت به ارزش اساسی که در خود و دیگران مییابد، گرفته است. این معنایی بیش از این دارد که شخص صرفاً نظری درمورد رفتار خود و دیگران داشته باشد(برن، به نقل از ترکان، ۱۳۸۵).
وضعیت اول: من خوب نیستم، شما خوب هستید(وضعیت انزوا و گوشهگیری یا وضعیت افسردگی).
در اوائل زندگی هر طفلی به این نتیجه میرسد که “من خوب نیستم” درباره پدر و مادر خودش هم به این نتیجه میرسد که “شما خوب هستید.” این ا ولین چیزهایی است که طفل درباره زندگی و دنیایی که باید عمری را در آن بگذراند، احساس میکند. این نتیجهگیری به طور دائمی در او ضبط می شود و در تمام کارهایی که میکند تأثیر خواهد داشت. انتخاب یک وضعیت، مهم ترین تصمیمی است که در تمام عمر می گیریم. با وجود این از آن جا که این یک تصمیم است میتواند تغییر کند، اما فقط با یک تصمیم دیگر و نه پیش از آن که این تصمیم اولیه فهمیده شود(هریس، ترجمه فصیح، ۱۳۷۶).
اگر وضعیت دوران کودکی من “من خوب نیستم، شما خوب هستید” باشد، احتمال دارد که من زندگی خود را اساساً از موضع افسردگی و احساس حقارت به پیش ببرم، به طور ناخودآگاه احساس های بد را انتخاب کنم و رفتارهایی تکراری داشته باشم تا به خود ثابت کنم که حق من در این دنیا همین وضعیت است. این گونه افراد نوعاً به جای برآوردن نیازهای خود، به تأمین نیازها دیگران میپردازند و معمولاً احساس قربانی شدن دارند. از موقعیت دیگران حمایت و خود را انکار میکنند (نوابی نژاد، ۱۳۸۳). اگر دچار مشکلات روانی شوند، احتمالاً بر آن ها تشخیص عصبی یا افسرده میدهند. اگر هم شدیداًً در این وضعیت باشند احتمالاً به خودآزاری یا خودکشی خواهند رسید(بولینگ و همکاران، ۲۰۰۵).
وضعیت دوم: من خوب نیستم، شما خوب نیستید(وضعیت بیهودگی و پوچی)
“من خوب نیستم” شما خوب نیستید”. در این وضعیت رشد “بالغ” متوقف می شود، زیرا یکی از ابتداییترین وظایفش یعنی دریافت نوازش مختل شده است، و ممکن است این احساس به وجود بیاید که منشأ نوازش دیگر وجود ندارد و شخصی که در این وضعیت قرار دارد به هیچ چیز اهمیت نمی دهد. امیدی وجود ندارد. او زندگی را فقط می گذراند و بالاخره ممکن است با وضع اعتزال حاد و رفتار و حالتی قهقرایی در گوشه یک تیمارستان بیفتد و آن چنان به درون تلخ خودش فرو برود که گویی میخواهد به زندگی کهنه و بسیار دورافتادهای باز گردد- مثل دنیای یک سالگیاش، آنجا که نوازش بود… آنجا که او را بغل میکردند و غذایش میدادند(هریس، ۱۹۷۳، ترجمه فصیح، ۱۳۷۶).
“من خوب نیستم، تو خوب نیستی” موقعیت افرادی است که همه امیدهای خود را از دست دادهاند، رغبتی به زندگی ندارند و زندگی را بدون نوید و چشمداشت میبینند خود- تخریبی از ویژگیهای این افراد است که در سازگاری با دنیای واقعی ناتوانند، و ممکن است این وضعیت به کناره گیری شدید، بازگشت به رفتار کودکانه یا رفتار خشونتآمیزی منجر شود که باعث آسیب رسانیدن به خود یا دیگران گردد(نوابی نژاد، ۱۳۸۳).
وضعیت سوم: من خوب هستم، شما خوب نیستید (وضعیت خود بزرگ انگاری)
بچهای که برای مدتی طولانی مورد ضرب و شتم شدید پدر و مادری قرار میگیرد و ابتدا احساس میکند آن ها”خوب” هستند به وضعیت سوم یا وضعیت جنایی تغییر میکند (هریس، به نقل از سالاری، ۱۳۸۶).
شخصی که در وضعیت “من خوب هستم، شما خوب نیستید” به سر میبرد از محرومیت نوازش نیز در رنج است، اما نوازش میتواند فقط به اندازه نوازش دهنده خوب باشد و در نظر او نوازش دهنده “خوب” وجود ندارد. چون هیچکس خوب نیست. بنابرین نوازش خوب وجود ندارد. چنین شخصی ممکن است یک عده ملتزمین “بله قربان گو” برای خود پیدا کند که مدام او را تحسین کنند و مجیزش را بگویند و نوازش کنند. گرچه او میداند این نوازش ها واقعی نیست، چون خودش این ها را دست و پا کردهاست، تا آن جا که بالاخره تمام آنآموزشها را دور میریزد و عدهای “بله قربانگو”ی تازه میخواهد (هریس، به نقل از سالاری، ۱۳۸۶).
“من خوب هستیم، تو خوب نیستی” موقعیتی است که در آن افراد مشکلات خود را برون فکنی میکنند و دیگران را به خاطر آن سرزنش و تحقیر کرده و پیوسته آنان را مورد انتقاد قرار میدهند. این افراد در نقش یک برتر عمل میکنند(من خوب هستم) که خشم، بیاعتمادی و سرزنش و احساس حقارت خود را در فردی پایینتر از خود به عنوان سپرِ بلا (تو خوب نیستی) نشان میدهند. به بیان کوتاه، این موقعیت فردی است که قربانی بیعدالتی است و به این طریق میخواهد حس «خوب بودن» را درخود حفظ کند(نوابینژاد، ۱۳۸۳).
وضعیت چهارم: من خوب هستم، شما خوب هستید(وضعیت موفق و سالم)
وضعیت چهارمی هم وجود دارد (وضعیت آخر) که امید ما به آن است؛ و آن وضعیت “من خوب هستم، شما خوب هستید” است. از لحاظ کیفیت، اختلاف بارزی بین سه وضعیت اول و وضعیت چهارم وجود دارد. سه وضعیت اول همه ریشههای ناآگاهانه دارند، چون تصمیم گیری آن ها در اولین سال های زندگی اتخاذ می شود. تصمیم گیری های هر یک از این وضعیت ها شاید اولین کار “بالغ” است که میخواهد مفهوم و معنایی برای زندگی پیدا کند تا بتواند مقیاسی برای پیشبینی و برخورد خود با دیگران در میان آن همه آشفتگی و احساسهای خود داشته باشد و به کار ببرد. این وضعیتآموزشها ناشی ازنتیجهگیری طفل بر مبنای اطلاعاتی است که از “والد” و “کودک” دریافت میکند و بر پایه احساسات درونی و اثرات روحی، و بدون استفاده اطلاعات یا توضیحاتی از خارج از وجود فرد که کار “بالغ” است، نتیجهگیری میشوند(هریس، به نقل از سالاری، ۱۳۸۶).
سه وضعیت اول بر پایه احساساتاند. چهارمی بر پایه تفکر، ایمان و قول و قرار خود شخص برای عمل است. سه وضعیت اول به چرا ختم میشوند چهارمی به چرا نه.
من خوب هستم، شما خوب هستید وضعیت سالم است. در این حال من زندگیم را به پیش می برم و مشکلاتم را حل میکنم و به گونه ای عمل میکنم که به پیامدهای موفقیتآمیزی که مورد نظر است دست یابم. این تنها وضعیتی است که بر مبنای واقعیات قرار دارد. این موقعیت معمولاً نمایانگر یک نگرش حاکی از اعتماد و راحت بودن شخص و تمایل به دادوستد و پذیرش دیگران آنگونه که هستند، میباشد. در این موقعیت هیچ بازدارنده ای وجود ندارد و فقط برنده وجود دارد(نوابی نژاد،۱۳۸۳).