بدین ترتیب، نظریه هویت اجتماعی بر مبنای دو پایه شناختی و انگیزشی تدوین شدهاست. پایه شناختی باعث می شود زمانیکه افراد در گروه ها قرار می گیرند تفاوت درون گروهی را کمتر و تفاوت بین گروهی را بیشتر برآورد کنند. این امر منجر به تأکید شناختی بر شباهت درون گروهی و تفاوت بین گروهی می شود. در واقع، فرایند شناختی اساسی در نظریه هویت اجتماعی دگرسانبینی خود یا “خودزدایی”[۸۰] است، بدین صورت که، فرد با عضویت در یک گروه و قائل شدن شباهت هرچه بیشتر بین خود و سایر اعضای گروه تفاوت خود را نادیده میگیرد و مطابق با هنجارهای آن گروه عمل می کند.
پایه انگیزشی این نظریه نیاز به عزت نفس و برخورداری از هویت اجتماعی مثبت است که فرد را بر میانگیزد تا گروه خود را به سایر گروه ها ترجیح دهد و اگرچه این امر موجب رقابت بین گروهی می شود اما عزت نفس و ارزشمندی را نیز برای افراد فراهم میآورد (دسچامپس و دوس، ۱۹۹۸). نژاد، مذهب، قومیت، جنسیت و شغل از جمله گروههایی هستند که افراد با عضویت در آنها می توانند به هویت اجتماعی دست یابند (دییوکس[۸۱]، ۲۰۰۱).
علاوه بر نظریه هویت اجتماعی، مارکوس و کیتایاما (۱۹۹۱) نیز بر اساس رویکرد محتوانگر و با توجه به تفاوتهای افراد در فرهنگهای شرقی و غربی و نحوهای که خود، دیگران و ارتباط بین خود و دیگران را تفسیر میکنند، دو نوع ساختار خود تحت عنوان “خود مستقل”[۸۲] و “خود همبسته”[۸۳] را معرفی کردند. مهمترین وجه تمایز این دو ساختار اهمیت و نقش دیگران در خود تعریفی است. در ساختار خود مستقل افراد دارای تعریف مستقل از خود بوده و در تعریف خود کمتر دیگران را مد نظر قرار می دهند و بیشتر به دنبال تمایز یافتن از دیگران میباشند. در مقابل، ساختار همبستهی خود در واقع تبیین خود در قالب دیدگاه شرقی است. مبنای تعریف خود در ساختار همبستهی خود، ارتباطات اجتماعی و روابط اجتماعی فرد با دیگران (دیگران خاص) است. در این ساختار، گروه تنها یک بافت اجتماعی نیست که در ارزیابیها به آن رجوع شود بلکه بخشی از هویت فرد است (میلر و پرینتیس[۸۴]، ۱۹۹۴، به نقل از جوکار و لطیفیان، ۱۳۸۵).
تریاندیس[۸۵] (۱۹۸۹) نیز به تأثیر فرهنگ بر ساختار خود توجه داشته است و با توجه به نقش فرهنگ در تعریف خود به دو بافت فرهنگی “جمعگرا”[۸۶] و “فردگرا”[۸۷] اشاره می کند. در فرهنگهای جمعگرا یک دیدگاه کلگرایی نسبت به دنیا وجود دارد و خود عنصری جدا از بقیه اجزاء نیست. فاصله بین خود و دیگران و طبیعت کم است و مردم نسبت به هم احساس وابستگی زیادی دارند. در این فرهنگها ارتباطات نقش مهمی داشته و “خود” از طریق تعاملات اجتماعی شکل میگیرد. هویت افراد نیز بر مبنای جایگاه و تعلقات گروهی تعریف می شود. در مقابل در فرهنگهای فردگرا هویت افراد مستقل از دیگران و طبیعت بوده و بر پایه مجموع خصوصیات فردی میباشد.
۲-۱-۳-۲- ابعاد سه گانه هویت چیک و همکاران
چیک، تروپ، چن و آندروود[۸۸] (۱۹۹۴) با توجه به رویکرد محتوانگر و با اقتباس از نظریه های موجود در این زمینه ابزاری جهت سنجش ابعاد و جنبه های مختلف هویت تهیه نمودند. آن ها بر اساس جهتگیری افراد در تعریف خویشتن و میزان توجهی که در این خود تعریفی برای خصوصیات درونی و یا محیط بیرونی قائلند، سه جنبه از هویت شامل هویت فردی[۸۹]، هویت اجتماعی[۹۰] و هویت جمعی[۹۱] را مطرح ساختند.
در هویت شخصی افراد خود را بر اساس ویژگیهای درونی شامل احساسات، افکار، ایده ها، عقاید و اهداف شخصی خود توصیف میکنند. هویت شخصی معادل هویت شخصی در نظریه هویت اجتماعی و ساختار خود مستقل در نظریه مارکوس و کیتایاما میباشد.
در هویت اجتماعی افراد خود را بر اساس ویژگیهای بیرونی، تعامل با دیگران و واکنشهای آنان تعریف میکنند. افراد با چنین جهتگیری در تعریف خود بر این تمرکز میکنند که دیگران در مورد آنان چه میگویند و با آن ها چگونه رفتار میکنند. بنابرین هویت اجتماعی بیشتر جنبه عمومی احساس خود شخص را منعکس می کند و به حیطههای بین فردی مانند محبوبیت و شهرت فرد نزد دیگران و تأثیر رفتارهای فرد بر دیگران در تعامل با آن ها مربوط می شود. لازم به ذکر است که هویت اجتماعی مطرح شده توسط چیک و همکاران با هویت اجتماعی در نظریه تاجفل یکسان نیست و معادل ساختار خود همبسته در نظریه مارکوس و کیتایاما میباشد.
هویت جمعی به احساس خودی در افراد مربوط می شود که بیشتر بر ویژگیهای اشتراکی و احساس تعلق به گروه اجتماعی بزرگتر تمرکز دارد. افراد با چنین هویتی هنگام توصیف خود بر میراث فرهنگی- قومی، وابستگیهای مذهبی، شغل، کشور و یا شهر خود تمرکز میکنند. هویت جمعی معادل هویت اجتماعی در نظریه تاجفل است. لازم به ذکر است که این ابعاد سهگانه در تمام افراد وجود دارند اما برجستگی و اهمیت آن ها در افراد مختلف، متفاوت است (چیک، بریجز[۹۲]، ۱۹۸۲).
این مقیاس توسط چیک، اسمیت[۹۳] و تروپ (۲۰۰۲) مورد بازنگری قرار گرفت و در ویرایش چهارم آن بعد دیگری تحت عنوان هویت ارتباطی [۹۴]به آن افزوده شد. در این بعد نقش ارتباط با افرادی چون دوستان، همسالان، همسر و … در شکلدهی شخصیت مورد تأکید است.
علاوه بر ابعاد مطرح شده، در سالهای اخیر با توجه به اهمیت معنویت به عنوان یکی از ابعاد وجودی انسان، بعد جدیدی از هویت تحت عنوان هویت معنوی مطرح شده است که در ادامه به توضیح آن خواهیم پرداخت.
۲-۱-۴- هویت معنوی
چنانچه بیان شد، یکی از دشواریهای بررسی هویت معنوی به گستردگی حوزه معنویت و عدم توافق محققان در تعریف معنویت مربوط است. لذا، به منظور ارائه تصویر روشنی از هویت معنوی لازم است پیش از پرداختن به این سازه، معنویت به اختصار توضیح داده شود.
۲-۱-۴-۱- معنویت
معنویت به عنوان یکی از عالیترین و برجستهترین مؤلفه های زندگی بشر علیرغم اهمیت بسیار، جزء دشوارترین امور جهت سنجش در علوم رفتاری میباشد. یکی از دلایل این امر به ماهیت پدیدارشناختی و ذهنی معنویت مربوط است. این امر باعث شدهاست تا برای معنویت تعاریف متعددی ارائه شود و این حوزه با گستردگی مفهومی بسیاری مواجه شود.