« منابع علمی پایان نامه : منابع کارشناسی ارشد با موضوع : تاثیر شفاف ... | منابع علمی پایان نامه : راهنمای نگارش پایان نامه و مقاله درباره تحلیل زمانی ... » |
و نیز آیات «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسىَ وَ هَارُونَ وَ کَذَالِکَ نجَْزِى الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یحَْیىَ وَ عِیسىَ وَ إِلْیَاسَ کُلٌٌّّ مِّنَ الصَّالِحِینَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطًا وَ کُلاًّ فَضَّلْنَا عَلىَ الْعَالَمِینَ وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّیَّاتهِِمْ وَ إِخْوَانهِِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَ هَدَیْنَاهُمْ إِلىَ صرَِاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»[۴۶۹]
و نیز آیات دیگر[۴۷۰] که فاعل «اجتباء» در همه این موارد خداوند متعال ذکر شده است. از سوی دیگر در این آیات نیز افرای که اجتباء شدهاند همه در شمار معصومان هستند.
۳-۱-۱-۶- آیات اعطاء مقام «نبوت» و «رسالت»
آیات اعطاء مقام نبوت و رسالت مانند آیات «أُوْلَئکَ الَّذِینَ ءَاتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَ الحُْکمَْ وَ النُّبُوَّهَ..»[۴۷۱] و «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ..»[۴۷۲] نیز دلالت بر مدعای مزبور دارد. توضیح اینکه این دسته از آیات به صراحت بیانگر این است که حق تعیین «نبی» و «رسول» تنها به خداوند اختصاص دارد و در قرآن کریم هرگز مثال نقضی بر این مطلب وجود ندارد. با این توضیح روشن مىشود که در خصوص مقام امامت که از مناصب الهی است و مقام وصایت پیامبران و رسولان الهی است نیز حق تعیین امام مختص به خداوند متعال است.
۳-۱-۱-۷- آیات «مکنت دادن» و «اعطاء ملک»
برخی از این آیات عبارتند از:
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ..»[۴۷۳]
«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً»[۴۷۴]
«..وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ..»[۴۷۵]
«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً»[۴۷۶]
یک نحوه از استدلال به این دسته از آیات چنین است که ملک و پادشاهی امری است که اعطاء آن از ناحیه خداوند صورت میگیرد و هر پادشاه و خلیفهای که از طریق خداوند به چنین مقامی نرسیده باشد، حاکمیتش مشروعیت الهی نخواهد داشت از سوی دیگر یکی از شؤون امام مُلک و تدبیر امور مملکت است و بىتردید شأن و منزلت امام بالاتر از شأن و منزلت مَلِک است بنابرین حال که نصب و تعیین مَلِک و رسیدن به پادشاهی باید از ناحیه خداوند باشد نه به قهر و غلبه و از این قبیل، پس به طریق اولی نصب و تعیین امام نیز تنها مختص به خداوند است.
لذا از مجموع این آیات بر میآید که حق تعیین افراد برای مناصبی چون امامت، خلافت، نبوت، رسالت، وزارت، ملک و موارد دیگر و نیز اموری چون اصطفاء، اجتباء و إخلاص، به خداوند اختصاص دارد حتی یک مورد مثال نقض هم در قرآن کریم ندارد لذا همه مناصب الهی از ناحیه خداوند به افراد عطا میشود و عموم مردم در هیچ یک از موارد مذکور نه حق انتخاب دارند و نه صلاحیت انتخاب را دارند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۳-۱-۲- وجوب نص بر امام
یکی دیگر از اساسی ترین شرائط و ویژگیهای امام، وجوب نص بر امام از ناحیه حجت الهی پیشین است حال آن حجت پیشین نبی باشد و یا اینکه امام باشد. در واقع پس از اینکه امام از ناحیه خداوند تعیین شد از آنجا که عموم مردم به اراده و انتخاب الهی آگاهی ندارند لازم است که شخص امام به صراحت از ناحیه پیامبر و یا امام معصوم به مردم معرفی شود. نمونههای زیر از قصص قرآن گویای این مطلب است:
۳-۱-۲-۱- نص در مورد خلافت هارون
آیه «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَهً وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ»[۴۷۷] که ناظر به ماجرای عبادت چهل روزه حضرت موسی(ع) میباشد به خوبی بیانگر نص بر خلافت و جانشینی است زیرا حضرت موسی(ع) در این آیه به صراحت هارون(ع) را به خلافت و جانشینی خویش منصوب کرده است. این در حالی است که هارون(ع) پیش از این از ناحیه خداوند در آیات «وَ اجْعَل لىِّ وَزِیرًا مِّنْ أَهْلىِ هَارُونَ أَخِى اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَ أَشْرِکْهُ فىِ أَمْرِى کىَْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا وَ نَذْکُرَکَ کَثِیرًا إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیرًا قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَامُوسىَ»[۴۷۸] و نیز آیه «وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا»[۴۷۹] به منصب خلافت، وزارت برای حضرت موسی(ع) از ناحیه خداوند منصوب شده بود.
گفتنی است که با ضمیمه نمودن حدیث منزلت به این آیات میتوان دریافت که حال که رسول خدا(ص) امام علی(ع) را نسبت به خویش به منزله هارون(ع) نسبت به موسی(ع) قرار داد، به جز اخوت و نبوت، امام علی(ع) نیز لزوماً عهده دار همان منزلت هارون(ع) نسبت موسی(ع) خواهد بود که در این آیات به منصب وزارت و خلافت هارون(ع) تصریح شده است افزون بر اینکه این آیات به صراحت گویای نص حضرت موسی(ع) بر خلافت و وزارت حضرت هارون(ع) نیز میباشد.[۴۸۰]
البته آیات «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا»[۴۸۱] و آیه «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ..»[۴۸۲] نیز بیانگر انتخاب هارون(ع) از ناحیه خداوند متعال است. در واقع نص بر خلافت هارون(ع) در طول انتخاب وی از ناحیه خداوند است بنابراین این دو دسته از آیات با یکدیگر منافاتی ندارند.
۳-۱-۲-۲- نص بر فرمانروایی طالوت
قصه طالوت یکی دیگر از آیات قصص قرآن است که وجوب نص بر امام را میتوان از آن استنباط نمود.[۴۸۳] این آیات حکایت از آن دارد که گروهی از بنی اسرائیل پس از دوران موسی(ع) که از وطن و دیار خویش بیرون رانده شده بودند، به نزد پیامبرشان آمدند و از او درخواست نمودند که برای آنها «مَلِک» یعنی پادشاهی برگزیند که به همراه وی در راه خدا جهاد کنند، پیامبر ایشان به صراحت فرمود: «وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً..» در واقع درخواست آنها این بود که آن پیامبر، پادشاهی برگزیند که پاسخ آنها چنین بود که خداوند طالوت را به پادشاهی بر شما مبعوث گردانیده است که این عبارت از یک سو همانگونه که اشاره شد گویای نصب و تعیین امام به عهده خداوند است و از سوی دیگر این انتخاب الهی توسط آن پیامبر به مردم ابلاغ شده است که این مطلب همان وجوب نص بر امام از ناحیه پیامبر است. در ادامه در آیات «..قَالُواْ أَنىَ یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِّنَ الْمَالِ..» حکایت از مخالفت آنها با حکم مذکور و تعجب آنها از این انتخاب دارد زیرا خود را به پادشاهی شایسته تر از طالوت میدیدند افزون بر اینکه طالوت از تمکن مالی برخوردار نبود. اما آن پیامبر فرمود: «..قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَهً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتىِ مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» که این فراز نیز دوباره تأکیدی بر معرفی طالوت بر پادشاهی است که از آن به لزوم نص نبوی یاد میکنیم افزون بر اینکه این فراز اشارهای بر شرائط و ویژگیهای امام و نیز اختصاص تعیین ملک به خداوند نیز دارد.
به گفته شیخ علی بحرانی بنی اسرائیل هنگامی که خواستند که پادشاهی داشته باشند که همراه با وی به جهاد با دشمن روند، از پیامبر خویش درخواست نمودند که فرمانروایی برای آنها برگزیند، بر این پایه اگر امامت با اختیار و انتخاب مردم جائز بود، بنی اسرائیل نیازی به تعیین از ناحیه آن پیامبر نداشتند چنانچه گفتند: ابْعَثْ لَنا مَلِکاً یعنی نصب کن، بلکه آنها هرکه را می خواستند برای فرمانروایی به انتخاب خویش برمی گزیدند. لذا درخواست مذکور از پیامبر(ص) دلیلی بر این مطلب است که آنها حق انتخاب امام نداشته اند. افزون بر اینکه خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً..» و آن پیامبر نفرمود من طالوت را برای شما نصب می کنم، که این فراز دلالت بر این دارد که پیامبر اختیار و حق انتخاب امام را ندارد و جز این نیست که وظیفه او این است که از ناحیه خداوند به مردم خبر دهد که خداوند فلان شخص مخصوص را به امامت نصب کرده است بنابر این امامت به نص است نه به اختیار و انتخاب امت. فراز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم..» نیز به خوبی گویای بطلان اختیار امت در تعیین امام است و اینکه امام باید از ناحیه خداوند انتخاب شده باشد و بر لسان پیامبر و یا وصی به مردم معرفی شود.[۴۸۴]
در مرحله سوم نیز نص سوم بر طالوت از ناحیه آن پیامبر به خوبی در آیات «وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ ءَایَهَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسىَ وَ ءَالُ هَرُونَ تحَْمِلُهُ الْمَلَائکَهُ..» دیده میشود با این تفاوت که نص سوم از ناحیه آن پیامبر نص همراه معجزه است که نشانه پادشاهی وی آوردن تابوتی است که نزد بنی اسرائیل از اهمیت و جایگاه ویژهای برخوردار بود که دلالت این فراز در بخش اعجاز و نیز بخش توسل ذکر خواهد شد.
گفتنی است یک نحوه از استدلال به این آیات چنین است که ملک و پادشاهی امری است که اعطاء آن از ناحیه خداوند صورت میگیرد و از سوی دیگر یکی از شؤون امام مُلک و تدبیر امور مملکت است و بىتردید شأن و منزلت امام بالاتر از شأن و منزلت مَلِک است، بنابرین حال که نصب و تعیین مَلِک و رسیدن به پادشاهی باید از ناحیه خداوند باشد نه به قهر، غلبه، شوری و از این قبیل، پس به طریق اولی نصب و تعیین امام نیز تنها مختص به خداوند است. و از سوی دیگر حال که تعیین و نصب مَلِک و رسیدن به پادشاهی باید از ناحیه خداوند باشد، از آنجایی که عموم مردم چون از علم غیب و اراده الهی در انتخاب مذکور آگاهی ندارند، به یقین باید این اراده و انتخاب الهی از ناحیه شخصی که از اتصال به عالم غیب و وحی برخوردار است به مردم ابلاغ و معرفی شود که این مطلب همان لزوم نص بر امام از جانب پیامبر و یا امام است.
۳-۱-۲-۳- عنصر وصیت در سیره انبیاء الهی
وصیت در سیره انبیاء الهی نیز ناظر به لزوم نص بر امام و وصی ایشان است در قرآن کریم آمده است:
«وَ وَصَّى بهَِا إِبْرَاهِمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یَابَنىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ أَمْ کُنتُمْ شهَُدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِى قَالُواْ نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ ءَابَائکَ إِبْرَاهِمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ إِلهًا وَاحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»[۴۸۵]
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ..»[۴۸۶]
از این آیات میتوان دریافت که وصیت و معرفی وصی که از جانب خداوند تعیین شده، دأب و سیره انبیاء الهی بوده است. ابنشهرآشوب مازندرانی با اشاره به این دو فراز قرآنی مینویسد: «وصیه دأب پیامبران بوده است. آدم به شیث، نوح به سام، و إبراهیم به إسماعیل، إسماعیل به إسحاق، و إسحاق به یعقوب، و یعقوب به یوسف، و شعیب به موسى، و موسى به یوشع، و یوشع به داود، و داود به سلیمان، و سلیمان به آصف، و آصف به زکریا و زکریا به عیسى و عیسى به شمعون و شمعون به یحیى وصیت نمود که کتاب و سنت شاهد این مطلب است. بنابراین وضعیت پیامبر اکرم(ص) از دو حال بیرون نیست یکی اینکه ایشان وفات کرد و به کسی وصیت نکرد همانگونه که اهل سنت میگویند، که این دیدگاه خطاست زیرا حضرت به فریضه واجب «وصیت» در آیه «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ»[۴۸۷] قطعاً عمل کرده است. و حضرت عملی مخالف با عمل انبیاء انجام نمىدهد در اموری که از آن نهی نشده باشد بلکه خداوند فرمود: «فبهدیهم اقتده» و حضرت امری را ترک نمىکند که خود مردم را بر آن تشویق میکند. افزون بر اینکه فرمود: «من مات و لم یوص مات میته جاهلیه»[۴۸۸] «هر که بمیرد و وصیت نکند به مرگ جاهلیت مرده است». دیگر اینکه حضرت هنگام هجرت از مکه در دوران غیبت خویش، علی(ع) را رئیس امت خویش برگزید و نیز در زمان غزوه تبوک آن امام را در مدینه جانشین خویش قرار داد. زید و نیز جعفر و عبد الله بن رواحه را نیز در سریهای فرمانده قرار داد. در همه سریهها روش حضرت این چنین بود لذا در سفری که امید است فاسد پس از بازگشت اصلاح شود حضرت این چنین احتیاط نمود(و جانشین تعیین کرد) اما در سفر قیامت مراعات چنین احتیاطی لازمتر و در اولویت است. دوم اینکه برخی بر این باورند که پیامبر اکرم(ص) به امام علی(ع) وصیت نمود اما فقط در شمشیر، رداء و مرکب وصیت کرد. این سخن نیز باطل است زیرا هرگز روا نیست که حضرت به یک امری وصیت کند و به امر دیگری وصیت نکند و امر عظیمی چون خلافت که در راستای دین، دنیا و آخرت میباشد را ترک نماید. لذا حال که این دو دیدگاه باطل شد، حالت دیگری نمىماند مگر این سخن که پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) و اولاد وی وصیت نمود وصیتی عام شامل امور دین و دنیا همانگونه که قرآن، سنت و اجماع بیانگر آن است.[۴۸۹]
در کتاب «کامل البهائی فی السقیفه» نیز چنین آمده است: «هیچ رسولی نداریم که به کسی وصیت نکرده باشد همانگونه که خداوند فرمود: «وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[۴۹۰] پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود: «هر که بمیرد در حالی که وصیت نکرده باشد، به مرگ جاهلیت مرده است» و این چنین روایاتی دلالت بر تشویق بر وصیت میکند لذا ناگزیر حضرت باید پیش از امت خویش به این عمل مبادرت ورزد زیرا لفظ به صیغه عموم بیان شده است و خداوند فرمود: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ..»[۴۹۱] از سوی دیگر اجماع بر این است که أبوبکر و عمر وصی رسول الله(ص) نبودند بلکه وصی ایشان امام علی(ع) بود که موافقان و مخالفان به این مطلب شهادت میدهند»[۴۹۲]
گفتنی است آیات «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ..»[۴۹۳] نیز به نوعی گویای معرفی وصی توسط حضرت سلیمان(ع) است که این امر با ظهور معجزهای به دستان آصف بن برخیا صورت پذیرفت قطب راوندی(د ۵۷۳ق) در خصوص این فراز مینویسد: «خداوند متعال از آوردن تخت بلقیس، توسط آصف بن برخیا؛ وصى حضرت سلیمان را خبر داده است. حضرت سلیمان در این موقع در بیت المقدس بود و آصف بن برخیا گفت: قبل از اینکه چشمت را بر هم زنى آن تخت را مىآورم. در یک چشم بهم زدن، هیچ زمانى متصور نیست. بین بیت المقدس و جایى که تخت در آنجا قرار داشت [سبا] پانصد فرسخ، رفت و برگشت راه، فاصله بود. اگر سلیمان خود این کار را انجام مىداد، معجزه مىشد؛ ولى مىخواست وصى خود را بر اهل زمانش معرفى کند، پس وصى او این کار را کرد. و این قوىتر از نص است»[۴۹۴]
امیرالمؤمنین(ع) نیز در نهج البلاغه میفرماید: «خداوند هرگز انسانها را بدون پیامبر، یا کتابى آسمانى، یا برهانى قاطع، یا راهى استوار، رها نساخته است، پیامبرانى که با اندک بودن یاران، و فراوانى انکار کنندگان، هرگز در انجام وظیفه خود کوتاهى نکردند. بعضى از پیامبران، بشارت ظهور پیامبر آینده را دادند و برخى دیگر را پیامبران گذشته معرّفى کردند. بدین گونه قرنها پدید آمد، و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند»[۴۹۵] آیه «وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ..»[۴۹۶] که بیانگر بشارت حضرت عیسی(ع) به پیامبر اکرم(ص) است یک نمونه از آیات قصص در تأیید مطلب مذکور است.
از سوی دیگر بىتردید انبیاء الهی همگی حلقههای متصل یک زنجیره را از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم الأنبیاء(ص) را تشکیل میدهند و بىتردید به منظور تکمیل اهداف هدایتی و تربیتی مردم ضروری است که به امر الهی پیامبر و یا وصی خویش را معرفی نمایند زیرا مردم از که از اراده الهی بر تعیین افراد آگاهی ندارند لذا معرفی وصی و به تعبیر بهتر نص بر وصی امری ضروری در راستای هدایت مردم بوده است.
بنابرین از مجموع این آیات و مطالب مذکور میتوان دریافت که اتصال وصایت امری ضروری در سیره انبیاء الهی بوده و اینکه وصایت و معرفی وصی یکی از امور ضروری در میان انبیاء الهی بوده است و وصایت سنت الهی در میان پیامبران است، سؤال این است که پیامبر اکرم(ص) آیا وصایت کرد یا نه؟ و در صورت وصایت به چه کسی وصایت کرد؟ اگر ایشان وصایت نکرده که یکی از سنتهای الهی در میان انبیاء به فراموشی رفته و این امر یعنی سرپیچی از دستور آیه «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ»[۴۹۷] بنابراین پیامبر اکرم(ص) بىتردید وصی در امر دین و زعامت مسلمین وصی خویش را معرفی کرده است. از سوی دیگر دلیلی بر وصایت بر ابوبکر، عمر بن خطاب و عثمان نیست. مؤید این مطلب برگزیدن ابوبکر در ماجرای سقیفه و نصب عمر بن خطاب به خلافت از سوی ابیبکر و شورای شش نفره عثمان است. زیرا نحوه انتخاب هرسه آنها با یکدیگر فرق میکند که این امر حاکی از عدم وصایت بر ایشان و فقدان نص درباره آنهاست. زیرا در صورت وجود نص حتما نص را ارائه میکردند و مستمسکی و دلیلی قویتر از نص نداشتند، از سوی دیگر افراد دیگری در مظان وصایت رسول اکرم(ص) به جز امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) مطرح نبوده است که نصوص متواترهای در میان شیعه و اهل سنت وجود دارد که وصایت حضرت و اولاد معصوم ایشان را نشان میدهد.
۳-۱-۳- علم و شجاعت از شرایط خلافت و امامت
یکی دیگر از شرائط امامت و خلافت و به تعبیری ویزگیهای امام افضل بودن در علم و شجاعت است که از آیاتی از قصص قرآن میتوان این مطلب را استنباط نمود:
۳-۱-۳-۱- قصه حضرت آدم(ع) و تعلیم أسماء
آیات تعلیم اسماء «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ..»[۴۹۸] که در سیاق قصه حضرت آدم(ع) است به خوبی گویای این مطلب است که علم از شروط خلافت و امامت است. توضیح اینکه در این آیات خداوند به ملائکه گوشزد نمود که آدم(ع) از فرشتگان شایستهتر به خلافت است زیرا او از فرشتگان نسبت به اسماء داناتر و در علم انباء برتر از آنها بود.[۴۹۹]
در واقع سیاق این آیات بیانگر این مطلب است که ملائکه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگى را ندارد، و از آنجا که لازمه این مقام آن است که خلیفه، عالم به اسماء باشد، خداوند متعال اسماء را از ملائکه پرسید، و آنها اظهار بیاطلاعى کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد، به این طریق شایستگی آدم(ع) براى تصدی این مقام، و عدم شایستگی فرشتگان ثابت گردید. افزون بر اینکه جمله «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» اشعار دارد بر اینکه ادعاى ملائکه ادعاى صحیحى نبوده، چون چیزى را ادعا کردهاند که لازمهاش داشتن علم است.[۵۰۰]
گفتنی است آیات «..أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى..»[۵۰۱] و «..قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ..»[۵۰۲] این استنباط را تأیید مىکند.
افزون بر اینکه محمد باقر مجلسی شرط اول امامت را این مىداند که امام باید افضل باشد از همه امت در جمیع جهات به ویژه در علم و گرنه تفضیل مفضول و ترجیح مرجوح لازم مىآید که به حسب عقل قبیح است. و در ادامه پس از استناد به آیات متعددی به آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..»[۵۰۳] استناد نموده و مىنویسد: «پس حقتعالى اسماء را به آدم(ع) تعلیم نمود و به وسیله آن بر ملائکه حجت را تمام کرد که چون او از شما عالمتر است، به خلافت سزاوارتر است پس معلوم شد که اعلم بودن موجب استحقاق خلافت است».[۵۰۴] سید عبدالله شبر نیز یکی از شروط امامت را افضل بودن امام از همه جهات بر همه امتش دانسته و در ادامه به آیات متعددی همچون «..فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۵۰۵] و «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» إستناد نموده است.[۵۰۶] میر سید حامد حسین در «عبقات الأنوار» نیز در ذیل قصه استخلاف آدم(ع) مىنویسد: «آیات این قصه دلالت دارد بر آنکه علم در خلافت شرط است بلکه عمده شروط آن مىباشد»[۵۰۷]
لازم به ذکر است که یکى از مباحث کلامی که برخی از مفسران اهلسنت از قصه مذکور برداشت ِنمودهاند اینِ است ِکه علم یکی از شروط خلافت است. به عنوان نمونه بیضاوی در تفسیرش مىنویسد: «این آیات بر شرافت انسان، ارزش و برترى علم بر عبادت دلالت مىکند و اینکه علم شرطی در خلافت، بلکه شرط عمده آن است».[۵۰۸] حقىبروسوی، ابنعجیبه، مراغی و زحیلی نیز همچون بیضاوی به این مطلب اشاره کردهاند.[۵۰۹]
۳-۱-۳-۲- قصه طالوت
آیه شریفه «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..»[۵۱۰] که در سیاق قصه طالوت قرار دارد به نیکی گویای این است که علم و قدرت از شروط بنیادین خلافت و امامت است.
به گفته شیخ مفید خداوند در این آیه فزونی در علم و نیرومندى طالوت و برگزیدهشدن او از ناحیه خداوند را علت برترى او بر دیگران قرار داده است. این آیات موافق با ادله عقلیه است که ثابت مىکنند اعلم از دیگران که در رتبه علمی او قرار ندارند، شایستهتر به امامت است و نیز دلالت بر وجوب تقدم امیرالمؤمنین(ع) در خلافت پیامبر(ص) و امامت بر امت بر همه مسلمانان دارد زیرا در علم و حکمت بر همه مقدم بوده و دیگران همتاى او نبودهاند.[۵۱۱]
وی در بخش دیگری از کتاب «الإرشاد» پس از مباحثی در خصوص علم امیرالمؤمنین(ع) مىنویسد: «هنگامى که ثابت کردیم امیر المؤمنین(ع) از میان همه افراد برگزیدهشده و از جهت صفت و علم برجسته است باید یقین کنیم که در خصوص امامت و سابقه و شایستگى ریاست مقدم بر دیگرانست و ما این معنى را از آیه که درباره طالوت در قرآن اشاره کرده ثابت مىکنیم: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..» خداوند در این آیه دلیل تقدم طالوت را بر سائر افراد آن عصر مساوى با دلیل تقدم على(ع) بر مردم زمان خود قرار داده یعنى او را برگزیده و نیروى بدنى و علم به او کرامت کرده و این معنى را به معجزه آشکار که براى امیر المؤمنین(ع) معین فرموده براى او نیز مقرر داشته و تأکید کرده چنانچه میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[۵۱۲] و همان خرق عادتى را که براى على(ع) اثبات کردیم و گفتیم آن حضرت عالم به غیب بود همانند خرق عادت برای طالوت است که تابوت به نزد مردم آمد»[۵۱۳]
گفتنی است در برخی مصادر روایی خطبهای از امیرالمؤمنین(ع) در آستانه رفتن به سمت شام نقل شده که در فرازی از آن، حضرت آیات ماجرای طالوت را در مقام موعظه تلاوت کردند و سپس فرمودند: «ای مردم در این آیات برای شما عبرتی است که بدانید خداوند خلافت و امارت را پس از انبیاء در نسل ایشان قرار داده و او طالوت را به دلیل برگزیدگی او از ناحیه خداوند و فزونی در علم و قدرت بر دیگران برتر و مقدم داشته است. آیا شما بر این باورید که خداوند بنى امیه را بر بنىهاشم برگزیده باشد و یا اینکه معاویه از لحاظ دانش و نیروى بدنى بر من برترى داشته باشد!؟»[۵۱۴]
شیخ طوسی و طبرسی نیز در ذیل این آیه تصریح کردهاند که پیشوا باید اعلم و اکمل و افضل از مردم دیگر و از نظر شجاعت و فضیلت سرآمد دیگران باشد تا شایسته این مقام گردد و لذا خداوند علت انتخاب و تقدیم طالوت را همین جنبه «اعلم و اقوى» بودن او معرفى مىکند.[۵۱۵] قطب الدین راوندی نیز بر این باور است که آیه یادشده دلالت بر این مطلب میکند که یکی از شروط امامت این است که امام اعلم از رعیت خویش باشد.[۵۱۶]
افزون بر اینکه قرطبی در تفسیرش با استناد به این آیه یکی از شرائط امام را افضل بودن در علم بر امت دانسته است.[۵۱۷]
لازم به ذکر است که در اینجا تأکید بر علم شده است اما مراد از آن چه نوع علمی است؟ علم اکتسابی یا لدنی و یا هر دو؟ به نظر میرسد آیه شریفه اطلاق دارد و هر دو گونه علم را در بر میگیرد هر چند که ظهور در علم لدنی دارد در واقع در هر دو حالت چه مطلق و چه مقید باشد قدر متیقن وجود علم لدنی است. لذا در انتخاب امام یک شرط اساسی این است که مجرای علم وی الهی و لدنی باشد که این شرط اساسی است. اما علم اکتسابی بنا بر مقید بودن شرط نیست هرچند بنا بر مثل مشهور چون صد آید نود هم پیش ماست.
۳-۱-۴- عصمت امام
عصمت نیز یکی دیگر از شروط اساسی در مسأله امامت است که در آیات قصص و غیر قصص به آن اشاره شده است اما با توجه به محدوده موضوعی این نوشتار این مطلب را در قصص قرآن پی میگیریم و پس از اشاره به برخی مستندات کلامی عصمت در قصص قرآن، به بررسی خاستگاه و سرچشمه عصمت میپردازیم:
۳-۱-۴-۱- آیات قصص بیانگر عصمت امام
آیات متعددی از قصص قرآن بیانگر این شرط اساسی است که علامه حلی در کتاب «الفین» همه این آیات را و نحوه دلالت آنها بر عصمت امام را تبیین کرده است. در اینجا تنها به چند نمونه از این آیات و نحوه دلالت آنها میپردازیم:
فرم در حال بارگذاری ...