« سایت دانلود پایان نامه : پایان نامه :بررسی حاشیۀ بازاریابی محصول پرتقال ... | اعسار از محکومبه دین ناشی از اسناد تجاری با ... » |
روانشناسان به این دلیل که نظریه لذتجویی به بحث تسلسلی می انجامد، آن را مردود دانستهاند. اساس این نظریه آن است که شخص به دنبال لذت است، پس اگر دنبال چیزی برود حتماً آن چیز برای او لذت بخش است. اکنون با توجه به این نظریه وضع کسی را که به ناکامی خود کمر بسته چگونه توجیه کنیم؟ خودکشی چطور؟ کسانی هم هستند که لذتجویی را به عنوان شیوه زندگی مردود میدانند. مثلاً پوریتانها لذت را چون گناهآلود میدانستند از آن گریزان بودند. البته ممکن است بگویند که پوریتانها از پرهیزکاری لذت میبرند. بنابراین نظریه لذتجویی از آنجا که رفتار را فقط پس از ظهور آن تبیین میکند، فاقد قدرت پیشبینی است (محیالدین بناب، ۱۳۷۵). مک کلهلند در نظریه لذتگرایی خود، مدل برانگیختگی عاطفی را پیش میکشید، به این معنی که پارهای از محرکهای محیط وجود دارند که به صورت فطری موجب لذت و یا درد بر میشوند و در جاندار تمایلی به گرایش یا گریز از این محرکها به عنوان هدف وجود دارد و میزان هیجان لذتبخش یا دردناکی که به جاندار دست میدهد، تابع سطح انطباق قبلی اوست. مثلاً در شرایط عادی، صدای بلند آدمی را ناراحت میکند، ولی پس از چند ساعت توقف در فرودگاه سر و صدای هواپیمای جت کوچکترین ناراحتی ایجاد نمیکند. اگر شدت محرک از سطح سازش جاندار کمی بالاتر یا پایینتر باشد، به اواحساس لذت دست میدهد، ولی اگر به نحو بارزی تغییر کند، موجب ناراحتی میشود. این امر روشن میکند که چرا تحریک برقی ملایم احساس مطبوعی ایجاد میکند، ولی وقتی بر شدت جریان برق افزوده میشود، جاندار از آن فرار میکند (محیالدین بناب، ۱۳۷۵).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مک کلهلند انگیزش را شامل انتظارات آموختهای در مورد هدفها میداند. انتظار اینکه هدف بخصوصی واکنش هیجانی مطبوعی یا نامطبوع ایجاد خواهد کرد. جاندار به دنبال هدفهایی میرود که در گذشته آنها را مطبوع یافته است و از نزدیک شدن به هدفهایی که در گذشته درد ایجاد کردهاند، اجتناب میورزد. به این ترتیب از نظر مک کلهلند تمام انگیزهها آموخته شده هستند. برانگیختگی عاطفی، فطری است، ولی انتظارات شخص آموخته شدهاند. آنچه گفتیم نشان میدهد که اصل لذتجویی میتواند به صورت یک نظریه علمی سودمند درآید (محیالدین بناب، ۱۳۷۵).
- نظریه غریزه
نظریه تکامل داروین به اعتقاد اکثر روانشناسان یکی از اساسیترین بنیادهای عینی و علمی را برای توجیه نظریههای انگیزش نشان میدهد. داروین در پژوهشهایی که درباره جانوران پست انجام داد، مشاهده نمود که بسیاری از رفتارهایشان فطری و غریزی است. لانهسازی پرندگان و گردآوردن دانه و مواد خوراکی به وسیله مورچگان همه از جمله رفتارهایی هستند که موجودات به صورت غریزی و ناآموخته انجام میدهند. در واقع غریزه یک الگوی قالبی رفتاری یا ناآموخته است که همه افراد یک دسته از جانوران به طور یکسان انجام میدهند. در جانوران ردههای بالا این گونه رفتارهای قالبی و ارثی کمتر دیده میشود، زیرا بیشتر رفتارهایشان آموختنی است و رشد مغزی و دستگاههای عصبی آنان دارای پیچیدگیهای بیشتری است (پارسا، ۱۳۷۶).
در نیمه دوم قرن ۱۹م پیشرفتهای زیادی در زمینه شناخت رفتار غریزی پرندگان، مورچگان، زنبورها، عنکبوتها و بعضی از پستانداران حاصل گردید. در آغاز نیمه نخست قرن ۲۰م نظریه مکدوگال بیانگر این واقعیت بود که از مهمترین عوامل انگیزشی در رفتار، غریزهها و هیجانهای مربوط به آنها هستند. به عقیده مکدوگال غریزهها پیامدهای محض یا کوششهای کورکورانه نیستند، بلکه گرایشهایی هدفدار، فطری و ارزشمند هستند که مایه اصلی رفتار و کردار محسوب میشوند (همان منبع).
در سالهای۱۹۲۰م نظریه غریزه برای توضیح رفتار مورد حمله شدید قرار گرفت، زیرا پژوهشگران و روانشناسان آن زمان هر کدام به سلیقه خود لیست بلند بالایی از انواع غریزهها ترتیب دادند و آنها را برای توضیح رفتار کارساز میدانستند، اما با آن همه تلاش باز نمیتوانستند چگونگی رفتارهای غریزی را به طور مشخص معلوم کنند. رفتارهای غریزی آن چنان متعدد و بیشمار بود که تعداد بعضی از آنها به بیش از ۶۰۰۰ افزایش مییافت و توضیح رفتار بعضی از آنها بسیار عجیب و شگفتانگیز بود تا آنجا که چرا انسان سیبی که از باغچه منزلش به دست میآید دوست ندارد!؟ (همان منبع).
- نظریه سایق
از این نظریهها باید «نظریههای هل دادن در انگیزش» یاد کرد. رفتار به وسیله حالتهای سوق دهنده درون انسان یا حیوان به سوی هدفها «هل داده میشود». مثلاً فروید (۱۹۴۹-۱۹۴۰م) اندیشههای خود درباره شخصیت را بر مبنای محرکها یا سایقهای جنسی و پرخاشگری ذاتی یا مادرزادی بنیان نهاد. به طور کلی، در نظریههای سایق چنین گفته میشود: “هنگامی که یک حالت سوق دهنده درونی برانگیخته میشود، فرد هل داده میشود تا رفتاری را انجام دهد که آن رفتار به هدفی منجر خواهد شد که شدت حالت سایق را کاهش خواهد داد. دست کم در آدمیان، رسیدن به هدف مناسبی که حالت سایق را کاهش میدهد، خوشایند و رضایتبخش است. از این رو گفته میشود که انگیزش تشکیل یافته است از: ۱- حالت سایق، ۲- رفتار هدفگرا که به وسیله حالت سایق ایجاد میشود ۳- رسیدن به هدف مناسب ۴- کاهش حالت سایق و رضامندی و آسودگی به هنگام رسیدن به هدف. پس از مدتی، حالت سایق مجدداً ایجاد میشود تا رفتار را به سوی هدف مناسب براند. توالی رویدادهای فوق را گاهی چرخه انگیزش مینامند". (محیالدین بناب، ۱۳۷۵).
- نظریه مشوق
نظریههای سایق در انگیزش شاید در مورد برخی انگیزههای زیستی- مثل گرسنگی، تشنگی و جنسی- بهتر صدق کند، اما حتی در اینجا نیز با مشکلات و نقصهایی روبرو میشوند. مثلاً فرض کنید ما رفتار برانگیخته و هدفگرای دو گروه موش را که سایق گرسنگی یکسانی دارند و به مدت یک روز گرسنه ماندهاند را با هم مقایسه کنیم؛ به یک گروه غذای بسیار خوشمزه میدهیم و به گروه دیگر غذای ساده. همان طور که انتظار میرود گروهی که غذای خوشمزه دریافت میکنند، احتمالاً بیش از گروه دیگر میخورند. بنابراین در خود هدف نیز چیزهایی وجود دارند که موجب تحریک رفتار میشوند. شاید این موضوع در مورد انگیزش جنسی روشنتر باشد. بدین ترتیب ویژگیهای تحریکی هدف، گاهی میتوانند یک سلسله رفتار برانگیخته شده را به حرکت درآورند و همین موضوع اندیشه اصلی و زیر بنای نظریههای انگیزش مشوق است (بولس، ۱۹۷۵).
بدین ترتیب در مقابل نظریههای سایق که نظریههای هل دادن است، نظریههای مشوق را «نظریههای کشش» در انگیزش است، مطرح شد و اعتقاد دارد که هدفها به سبب ویژگی خاصی که دارند رفتار را به سوی خود میکشانند و مشوقها هدفهایی هستند که رفتار را بر میانگیزند. بخش عظیمی از نظریههای مشوق این است که افراد انتظار دارند که از رسیدن به آنچه مشوقهای مثبت نامیده میشوند و اجتناب از آنچه به مشوقهای منفی معروفند، لذت ببرند. به نظر میرسد که در دنیای کار و حرفه انگیزش بیشتر از نوع مشوقهای مورد انتظار- دستمزد، حقوق، انعام، مرخصی و از این قبیل- است تا سایق و کاهش آنها (محی الدین بناب، ۱۳۷۵).
- نظریه انسانگرایی
در نظریههای انسانگرایی طبق دیدگاهِ «ساتروک»، به جای تاکید بر تقویت و تنبیه به عنوان منبع اصلی انگیزش، به توانایی دانشآموزان برای رشد شخصی، آزادی انتخاب اهداف زندگی و ویژگیهای مثبت مانند حساس بودن نسبت به دیگران تاکید میشود (سیف، ۱۳۸۷). بنابراین همان گونه که وولفلک میگوید از دیدگاه روانشناسان انسانگرا، برای ایجاد انگیزش باید احساس شایستگی، خودمختاری و عزت نفس را در افراد افزایش داد (سیف، ۱۳۸۷).
از دیدگاه انسانگرایی، انگیزش نیرویی فعال تلقی میشود که موجبات رشد و تحول همه انسانها را فراهم میکند. از طرفی انگیزش عاملی بیرونی نیست که معلم برای دانشآموز یا کلاس انجام میدهد، بلکه پرورش تمایل مثبت در نزد موجود و فراهم کردن امکان رشد، توسعه و یکپارچه کردن تجربههایی تازه است. هر فردی دارای یک (اصل نمو) درونی است که همه رفتارهای انسان را هدایت میکند و به آن نیرو میدهد.
دو عنصر رابطه شاگرد ـ معلم و جوّ کلاسی از عناصر اساسی آموزش یادگیری برای انسانگراها تلقی میشود. در واقع معلمان حمایتگر و دلسوز معتقدند که دانشآموز فردی مهم است و مطالب درسی را باید به گونهای به وی ارائه داد که برای هر دانشآموز شخصاً معنادار باشد و در هر کاری که در کلاس انجام میشود، رفاه عاطفی دانشآموزان باید در نظر گرفته شود.
- نظریه اجتماعی فرهنگی
بنا بر این رویکرد، منبع انگیزشی مهم برای افراد بودن با دیگران و داشتن رابطه دوستانه متقابل با آنان است. بنا به گفته وولفلک (سیف، ۱۳۸۷) مردم برای حفظ هویت خود و روابط با دیگران در فعالیتها شرکت میکنند. بنابراین انگیزش یادگیری دانشآموزان عضو کلاس درس و یا مدرسهای که برای یادگیری ارزش قائل میشود، بالا خواهد رفت.
در نتیجه نیاز به پیوندجویی یا وابستگی، افراد به برقراری رابطه با دیگران میپردازند. در واقع نیاز به پیوندجویی در دانشآموزان آنها را برمیانگیزد تا اوقاتی را با دوستان همسلان معلمان والدین صرف کنند. ایجاد روابط بین فردی خصوصاً رابطه مثبت با معلم میتواند در انگیزش و پیشرفت تحصیلی دانشآموز مؤثّر باشد.
- انگیزش از دیدگاه روانشناسان معاصر
نیروهای انگیزشی اساسی که شخصیت را به تحرک وا میدارند از نظر فروید، اروس (غریزه زندگی و میل جنسی) و تاناتوس (غریزه مرگ و پرخاشگری) هستند. این نیروهای مکمل هم، غریزی هستند که پایه جسمانی دارند، در خیال پردازیها، امیال، احساسها، افکار و به طور مستقیم در اعمال، ابراز میشوند (پروجاسکا و نورکراس، ۱۹۹۹). به عقیده وی افراد برای کسب لذت و کاهش دادن تنش و اضطراب برانگیخته میشوند و این انگیزش از انرژی روانی و جسمانی ناشی از غرایز به دست میآید (فیست و فیست، ۲۰۰۲).
آدلر نیز انگیزه اصلی شخصیت انسان را تلاش برای برتری میداند. از نظر وی تنها انگیزش انسان، تلاش برای موفقیت و برتری است. به نظر وی تلاش برای برتری هدف نهایی همه افراد است و این هدف باعث یکپارچگی شخصیت و درک کل رفتار میشود.
از نظر یونگ، ناهشیار جمعی، نیروی اصلی انگیزش انسان است که از گذشته دور در وجود انسان شکل گرفته است. به اعتقاد وی در فرایند انگیزش انسان، هشیار و ناهشیار شخصی نقشی به مراتب کمتر از ناهشیار جمعی ایفا میکند.
کارن هورنای اعتقاد داشت که عامل اصلی شخصیت و نیروی انگیزشی، فرهنگ و نیروهای اجتماعی انسان است. وی بسیار کمتر از فروید بر روی نقش نیروهای ناهشیار و تجارب دوران کودکی پافشاری میکرد.
اریک فرام، روانکاو انسانگرا، سه نیاز انگیزشی عمده را برای انسان برشمرد: ۱- ارتباط ۲- تعالی ۳-ریشهدار بودن. از نظر وی بهترین راه ارتباط با دنیا، عشق است. از طریق عشق، انسان به فردیت و یکپارچگی میرسد. وی عشق را به صورت اتحاد با چیزی خارج از خویشتن، در عین حال حفظ جدایی و یکپارچگی خویشتن تعریف میکند. از نظر فرام، دو نفر در عشق یکی میشوند، ولی با این حال، دو تا میمانند. اصل تعالی عشق فراتر رفتن از وجود منفعل و رسیدن به «قلمرو هدفمندی و آزادی» است. همچنین بر طبق اصل ریشهدار بودن، انسانهای بیریشه، انسانهایی بدون زادگاه هستند و احساسهای انزوا و درماندگی در آنها شکل میگیرد (فیست و فیست،۲۰۰۲). سالیوان معتقد است که مهمترین نیروی انگیزشی بشر، نیروهای میان فردی است و مهمترین نیروی میان فردی هم، محبت است.
بر اساس دیدگاه اریکسون، نیروهای اجتماعی انگیزش بیشتری را نسبت به تواناییهای فطری در بشر تولید میکنند. بر طبق دیدگاه وی نیروهای فرهنگی و اجتماعی باعث شکلگیری افراد و تأثیرگذاری بر آنها میشود.
همچنین کتل، صفات انگیزشی را معرفی میکند که زیربنای پویشهای شخصیت هستند، از دیدگاه وی نیروهای انگیزشی شخصیت عبارتند از نگرشها، ارگها (انگیزههای فطری) و صفات پویشی اکتسابی.
بر طبق دیدگاه آلپورت، نیروهای اصلی برانگیزاننده انسان، بیهمتایی و انگیزش هشیار هستند. وی معتقد است که هر فردی نوعی انگیزش منحصر به فرد دارد. وی از دو نوع انگیزش یاد میکند: یکی انگیزش حاشیهای که کاهش دهنده نیازها هستند و دیگری تلاشهای شخصی که به دنبال حفظ تنش و عدم آرامش هستند. مفهومی دیگر که آلپورت بدان پرداخته است، مفهوم خودمختاری کارکردی انگیزهها است که بر اساس این مفهوم یک انگیزه در فرد بزرگسال و بالغ از لحاظ کارکردی ارتباطی با تجربههای گذشته که ممکن است در اصل از آنها ناشی شده باشد، ندارد. (فیست و فیست،۲۰۰۲).
راجرز اعتقادش بر این است که نیروهای انگیزشی انسان، گرایش به سمت تکامل و گرایش به شکوفا شدن است. به عقیده وی گرایش به شکوفا شدن، منحصر به انسان نیست، بلکه سایر حیوانات و گیاهان نیز از توانایی فطری برای شکوفا شدن برخوردار هستند.
مزلو دیدگاهی کلنگر به انگیزش اختیار میکند. بر اساس این دیدگاه، انگیزش تمام وجود شخص را فرا میگیرد. به عقیده وی انگیزش از پیچیدگی خاصی برخوردار است و ما میتوانیم به وسیله چند انگیزه مجزا برانگیخته شویم. وی معتقد است که ممکن است انگیزش هم به صورت هشیار و هم به صورت ناهشیار بر فرد اثر بگذارد و انگیزش میتواند برای شخص ناهشیار و یا ناشناخته باشد. بر طبق دیدگاه مزلو، افراد دائماً به وسیله نیازهای مختلف برانگیخته میشوند. پس از ارضای یک نیاز، آن نیاز نیروی خود را از دست میدهد و سپس نیاز دیگری جایگزین آن میشود. همچنین مزلو معتقد به رویکرد عمومیت انگیزش برای افراد است. وی با پذیرش این اصل، دیدگاه سلسله مراتبی را برای انگیزش در نظر گرفت. در این دیدگاه، پایینترین نیازها، نیازهای فیزیولوژیکی و پس از آن، نیازهای ایمنی، محبت و تعلقپذیری، احترام و در رأس آنها نیازهای خودشکوفایی یا کمال است (فیست و فیست،۲۰۰۲).
از دیدگاه وجودگرایانی همچون کییر کگارد، رولو می، جیمز بوگنتال و ایروینگ یالوم)، نیروی انگیزشی بشر یافتن معنی در زندگی، پذیرش مسئولیت، آزادی، یکپارچگی، بیهمتایی، اصالت و بودن برای خود، دیگران و طبیعت میباشد.
پرلز بر این عقیده است که نیازهای زیستی، انگیزش اصلی آدمی است. هدفهای روزمره ما با هدفهای پایانی بر اساس نیازهای زیستی ما قرار دارند. به اعتقاد وی همه نقشهای اجتماعی که افراد اختیار میکنند، برای محقق کردن اهداف پایانی است. پرلز میگوید که فرایند دائمی کامل کردن نیازها، باعث تشکیل کلها یا گشتالتها میشود که برای حفظ تمامیت و یکپارچگی ضروری است (پروجاسکا و نورکراس، ۱۹۹۹).
از دیدگاه نظریهپردازان فمنیست، انگیزش و هویت فرد شدیداً از تبعیضات اجتماعی، فشارهای محیطی و نقشهای جنسی تأثیر میپذیرد. این عوامل اجتماعی باعت تأثیرگذاری بر نگرشها، انگیزهها و شناختهای افراد میشود.
- انگیزه پیشرفت
یکی از نیازهایی که پژوهشهای بسیاری را به خود اختصاص داده، نیاز به پیشرفت یا انگیزه پیشرفت است. گیج و برلاینر انگیزه پیشرفت را به صورت میل یا علاقه به توفیق در زمینه فعالیت خاصی تعریف کردهاند. پژوهشها حاکی از آن است که افراد از لحاظ این نیاز با هم تفاوت بسیاری دارند. بعضی افراد در رقابت با دیگران و در کارهای خود دارای سطح بالایی از انگیزه هستند و برای رسیدن به پیروزی به سختی میکوشند. در حالی که برخی دیگر از ترس شکست، انگیزه چندانی به پیشرفت و پیروزی ندارند و آماده خطر کردن برای کامیابی نیستند. انگیزش پیشرفت موجب افزایش سرعت یادگیری تکالیف درسی میشود و در نهایت شخص با کیفیت یافتن و کامیابی، افتخار کسب میکند. نیاز به پیشرفت، با انگیزه پرهیز از شکست متعادل میشود.
انگیزه پیشرفت انگیزهای درونی در فرد برای به انجام رساندن موفقیتآمیز یک وظیفه و رسیدن به یک هدف یا دستیابی به درجه معینی از شایستگی در یک کار است. افراد معمولاً از لحاظ میزان انگیزش پیشرفت، متفاوت هستند. افراد در حوزه انتخابی خود دارای انگیزه پیشرفت بالا هستند؛ مثلاً در حوزه تحصیل، شغل و … موفقیت فزایندهای از خود نشان میدهند. انگیزه پیشرفت از این جهت انگیزهای پیچیده به شمار میرود که در آن تمایلات زیستی تسلط کارایی با ارزشهای آموخته در هم آمیختهاند.
- نظریه برانگیختگی
اصطلاح برانگیختگی به حالت تحریک، توجه یا گوش به زنگ بودن، اشاره میکند. برانگیختگی از معدود متغیرهای انگیزشی است که برای آن شاخصهای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری فیزیولوژیکی وجود دارد. معلم در کلاس درس نقش محرک را بازی میکند و میزان تحریکاتی را که یادگیرندگان دریافت میکنند، تاحدودی فراوانی در اختیار معلم قرار دارد. معنادار بودن مطالب، پیچیدگی و سهولت گفتارهای معلم، طرز نگاه کردن و کیفیت نوشتههای او بر روی تابلو همه به طور مستقیم توجه شاگردان را بر میانگیزد و همچنین معلم از طریق ارائه مطالب کسل کننده و روش یکنواخت آموزشی، ممکن است سطح برانگیختگی دانشآموزان را پایین آورد. از آنجا که سطح برانگیختگی با معناداری، تازگی و پیچیدگی محرکات نسبت مستقیم دارد، هر نوع تغییر در رفتار معلم، که به افزایش این عامل بیانجامد، توجه دانشآموزان را بالا خواهد برد.
- نظریه نسبت دادن
نخستین فرض اساسی نظریه اسناد این است که از مهمترین منبع انگیزشی انسان جستوجو برای درک و فهم امور و عامل رویدادها است. در واقع نظریه اسناد تلاش دارد که برای رویدادها یا تجربههای شخصی علت یا دلیل وقوع آنها را ارائه دهد و به علتهایی که فرد برای رویدادها یا نتایج اعمالش، به ویژه کسب کامیابی یا مواجهه با شکست، بر میگزیند اشاره دارد.
نظریه اسناد در روانشناسی تربیتی میکوشد تا تبیینهای دانشآموزان را برای پیروزی و شکستهایشان در موقعیتهای کلاسی وصف کند. واینر به این نتیجه رسید که اسنادها در الگوهایی کلی جای میگیرند و افراد تمایل دارند پیروزیها و شکستهای خود را به چهار عامل اسناد یعنی توانایی، تلاش، شانس و دشواری تکلیف نسبت بدهند. این اسنادها را میتوان در سه بعد طبقهبندی کرد:
نخست بُعد مکان کنترل که میتواند درونی یا بیرونی باشد، به این معنا که علت درون یا بیرون از یادگیرنده وجود دارد. بُعد دوم، بُعد پایداری است که معنای درجه ثبات یا قابلیت تغییر آن در طول زمان است. نخستین تأثیر بعد ثبات بر انتظار فرد از راههای اعمال فرد در آینده است. بُعد سوم، بُعد قابلیت کنترل است و از میزان کنترلی حکایت میکند که دانشآموز بر موقعیت یادگیری دارد، یعنی قابل کنترل یا غیر قابل کنترل بودن موقعیت یادگیری.
از لحاظ اعتقاد به مکان کنترل افراد به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی که پیروزیها و شکستهای خود را به شخص خود و گروه دیگر که پیروزیها و شکستهای خود را به عوامل محیط بیرون از خود نسبت میدهند. گروه اول، افراد دارای منبع درونی کنترل نامیده شدهاند و گروه دوم، افراد دارای منبع بیرونی کنترل نام گرفتهاند. افراد دارای منبع درونی کنترل معتقدند که رویدادهای مثبت زندگی، در نتیجه برنامهریزی دقیق و تلاش پیگیر خود آنان به دست میآید و بنابراین برای هرگونه عمل و رفتار خود و پیامدهای ناشی از آن مسئولیت میپذیرند. برای مثال، دانشآموز دیر رسیدن به مدرسه را به دیر خارج شدن از خانه و نه به عوامل مبهم بیرونی نسبت میدهد. از سوی دیگر، افراد دارای منبع بیرونی کنترل، بین رفتار خود و رویدادها هیچگونه رابطه علت و معلولی نمیبینند و بخت و اقبال، تصادف یا اشخاص دیگر را مسئول کنترل نتایج رفتار خود میدانند و در نتیجه، برای اعمال و رفتار خود مسئولیت نمیپذیرند، مثلاً نمره کم خود را به غرضورزی معلم نسبت میدهند. افراد دارای منبع بیرونی کنترل، بر این باورند که رفتارها و مهارتهای خود آنان تأثیر چندانی بر تقویتهایی که دریافت میکنند، ندارد و برای کوششهای خود ارزشی قایل نمیشوند. در واقع آنها به کنترل زندگی خود به دست خویش در حال و آینده باور ندارند. در مقابل، کسانی که معتقد به منبع درونی کنترل هستند، بر این باورند که کنترل زندگی خود را شخصاً در دست دارند و برای مهارتها و تواناییهای خود ارزش قایل میشوند. یکی دیگر از نتایج نسبت دادنهای علّی درباره منابع درونی و بیرونی کنترل، رابطه مستقیم آن با احساس احترام به خود یا همان عزّت نفس است. پیامدهای مثبت رفتار که به علتهای درونی همچون توانایی و کوشش نسبت داده میشود، موجب احساس غرور و عزت نفس یا اعتماد به خود در شخص میشود، اما توفیقی که به علل بیرونی چون بخت و اقبال یا کمک دیگران نسبت داده میشود، احساس غرور و اعتماد به خود در شخص ایجاد نمیکند. تاریخچه گذشته فرد از پیروزیها و شکستهای او مهمترین عامل تعیین کننده برای فرد در انتخاب توانایی یا فقدان آن به صورت اسناد است.
۲-۱-۲۱- راهکارهای مقابله با مشکل کمبود انگیزش یادگیری
انگیزش از دیدگاههای گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفت و روشن است که هیچ یک از آنها به طور کامل و جامع پاسخگوی مسأله انگیزش نیست. هر کدام دارای ویژگیهای مهمی دارد که به انگیزش کمک میکند. در این بخش، ضمن اشاره به عناصر کلی در ایجاد انگیزش، کاربردیترین عناصر قابل استفاده از دیدگاههای مختلف مطرح میشود. عناصر بنیادی همچون فرهنگ، جامعه و خانواده، ویژگیهای معلم و یادگیرنده و متغیرهای مربوط به جوّ کلاسی و متغیرهای آموزشی که به طور کلی در انگیزش دانشآموزان تأثیرگذار هستند. وقتی این عناصر به صورت کامل به کار روند، انگیزش دانشآموز میتواند به میزان قابل توجهی افزایش یابد.
۲-۱-۲۲- انگیزش درونی در مقابل انگیزش بیرونی
فرم در حال بارگذاری ...