یادگیری اجتماعی (رشد مهارت های اساسی اجتماعی) یک عامل درمانی است که در تمامی گروههای درمانی به آن عمل می شود، هر چند که ماهیت مهارت های آموخته شده و صراحت فرایند آن به تناسب نوع درمان گروهی تغییر می کند. در برخی از گروه ها؛ برای مثال در گروه زوجها، بر رشد مهارت های زندگی بسیار تأکید می شود. گروههای پویا که دارای قوانین اساسی هستند بازخوردهای صریح را تشویق میکنند و در نتیجه مراجعان، اطلاعات قابل ملاحظه ای را درباره رفتار نامطلوب اجتماعی خود به دست می آورند. برای افرادی که قادر به برقراری رابطه نیستند، گروه ابتدا به ساکن برای بازخورد دقیق از روابط میان فردی در مورد او فرصت را غنیمت میداند. سالها احساس فرد فقط این بوده است که یا دیگران از او دوری به مراتب فراتر از صرف شناخت و تغییر رفتار اجتماعی فرد است، اما کسب مهارت های اجتماعی اغلب ابزاری قوی در مراحل نخستین تغییرات درمانی به حساب می آید. به طور کلی اعضا می توانند در گروههای درمانی، مهارت های اجتماعی لازم را کسب کنند؛ مهارت هایی همچون کمک به دیگران، روشهای مقابله با تعارض گرایش کمتر به داوری و قضاوت و در نهایت توانایی بیشتر در دست یافتن همدلی و بیان دقیق آن به دیگران. بیشک این گونه مهارت ها در تعاملهای اجتماعی آیندهی افراد گروه کمک بزرگی خواهد بود (نوابینژاد، ۱۳۸۶).
در مشاوره، نظریه های مشاوره مراجع- محور که به ایجاد توانمندی در مراجع تأکید دارد، نظریه های شناخت، رفتاردرمانی که بر افزایش آگاهی و تغییرات رفتاری مراجع مبتنی است و نیز نظریه های مشاوره گروهی که بر پویایی گروه و نقش آن در درمان تأکید دارد، تأثیرات فراوانی در برنامهریزی مهارتهای زندگی داشته است. در علومتربیتی، الگوهای آموزشی که برای کودکان و نوجوانان پیشنهاد شده است از جمله الگوی آموزشی واکر و الگوی مهارتهای رشد عاطفی شناختی اجتماعی کوپر و گاردنر در توسعه برنامه های مهارتهای زندگی، نقش مؤثری داشتهاند (آزور، ۱۳۸۵).
پایه اصلی نظری در مهارت های زندگی متعلق به رویکرد شناختی- رفتاری است. درمان شناختی رفتاری برای نخستین بار در اواخر دهه ۵۰ و ابتدای دهه ۶۰ میلادی و طی دو حرکت موازی توسط آلبرت و آرون تی بک در امریکا آغاز شد (نوتابی و همکاران، ۱۳۹۰).
درمان شناختی رفتاری از ابتدای ظهور خود با چالشی عظیم روبرو بود ولی چهار راهبرد یا ویژگی اصلی درمان شناختی رفتاری باعث دوام و بقای این نظریه شود.
۱- درمان شناختی رفتاری در طول رشد و تحول خود شواهد تجربی، بالینی و پژوهشی بسیاری دال بر کارآمدی خود فراهم نمود. این درمان از همان ابتدای شکل گیری با پژوهش عجین شد و شروع به جمع آوری شواهد عینی در تأیید کارآمدی، کارایی و مقرون و به صرفه بودن خود کرد (کندال[۷۶] و همکاران، ۱۹۹۸؛ لیدون [۷۷]و جونز، ۲۰۰۱؛ باتلر[۷۸] و همکاران، ۲۰۰۰؛ چمبلس[۷۹] و همکاران، ۲۰۰۶).
۲- نظریه شناختی رفتاری از همان ابتدا تلاش کرد تا پشتوانههای قدرتمندی در فلسفه و دانش عمومی روانشناسی برای خود فراهم کند. به این ترتیب درمان شناختی رفتاری به لحاظ فلسفی نظریهای پدیدارشناختی[۸۰] و ساخت گرا[۸۱] به شمار میرود و از روانشناسی شناختی[۸۲] جرج کلی[۸۳] و نظریه اجتماعی آدلر[۸۴] نیز بسیار تأثیر پذیرفته است (بک و همکاران، ۲۰۰۲).
۳- نظریه شناختی رفتاری در مراحل مختلف رشد خود به جای موضع گرفتن در مقابل نظریه های رقیب سعی کرد تا حد امکان، مدلهای موجود را با مدل شناختی رفتاری تلفیق نماید. تا جایی که رویکرد کنونی شناختی رفتاری، در واقع حاصل ادغام مدل شناختی بخشهایی از نظریه رفتاری است. بسیاری از مؤلفه های اصلی نظریه رفتاری مثل پیشامد پسایند، ارزیابی عینی و تغییر رفتار هم اکنون جزو مفاهیم اصلی مدل شناختی رفتاری نیز به حساب می آید. بسیاری از فنون کلاسیک نظریه رفتاری نظیر آرام سازی آموزش مهارت های زندگی، رویارویی همراه با جلوگیری از پاسخ[۸۵] نیز به خوبی با فنون شناختی ادغام گردیدهاند. به همین دلیل هم اکنون از رویکرد شناختی- رفتاری به عنوان یک نظریه گسترده یاد می شود که چندین مدل را دربرمیگیرد (دابسون[۸۶]، ۱۹۹۹). شناخت درمانی (بک[۸۷]، ۱۹۶۷، ۱۹۷۶)، درمان منطقی هیجانی رفتاری[۸۸] (الیس، ۲۰۰۲)، شناخت درمانی مبتنی بر حضور ذهن[۸۹] (سگال[۹۰] و همکاران، ۲۰۰۲)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد[۹۱] (هیز[۹۲] و همکاران، ۱۹۹۹)، درمان فراشناختی[۹۳] (ولز[۹۴] و همکاران، ۲۰۰۲، ۲۰۰۶؛ دیوی و همکاران، ۲۰۰۶)، رفتار درمانی دیالکتیک[۹۵]، (لینهان[۹۶]، ۱۹۹۳) و طرحواره درمانی[۹۷] (یانگ[۹۸] و همکاران، ۲۰۰۳) از جمله این مدلها به شمار میروند. اگر چه هر یک از این رویکردها سهم و نقش خاص خود را در توسعه علم داشته اند، ولی فصل مشترک آنان آنقدر هست که همچنان بتوان از یک نظریه واحد مبنایی تحت عنوان نظریه شناختی رفتاری صحبت کرد (دوناهیو[۹۹] و همکاران، ۲۰۰۳).
نظریه شناختی رفتاری یک نظریه علمی است؛ بنابرین مشمول اصل ابطال پذیری بوده و در نتیجه قابل تعدیل و تغییر است. به همین دلیل طی سالیان گذشته این نظریه در نتیجه پژوهشهای مکرر، حک و اصلاح شده و بخشهایی از نظریه شناختی رفتاری تغییرات چشمگیری کرده اند. برآیند این تغییرات، اصلاح، پختگی و بسط علمی و بالینی این نظریه بوده است. این نظریه ابتدا برای تبیین و درمان افسردگی ابداع شده بود، خیلی زود به کلیه اختلالات هیجانی بسط یافت و به سرعت به ارائه مدل تبیین، مفهوم پردازی و نیز راهکار درمانی برای سایر موضوعات نیز پرداخت. برای مثال درمان شناختی رفتاری پروتکلهایی برای درمان اختلالات مختلف معرفی کرده و در پژوهشهای مختلف اثربخشی آن در حیطههای مختلف مورد تأیید قرار گرفته است. اختلالات شخصیت، خودکشی، سوء مصرف مواد، اسکیزوفرنیا، اختلات خلقی دو قطبی، انواع اختلالات اضطرابی، حوزه روانشناسی سلامت، ارتقای بهداشت روان، پیشگیری از اختلالات روانی، درمان بیماران مقاوم به درمان و زوج درمانی و خانواده درمانی از جمله این حیطه ها به شمار میروند (جودیت بک، ۱۹۹۵، ۲۰۰۵؛ آرون تی بک، ۱۹۹۹).
مبانی نظری گروه درمانی
لازم است هر آموزشگر گروهی نخست چهارچوب نظری هر یک از رویکردهای مشاورهای یا درمانی را که از آن پیروی می کند، مشخص نماید، تعریف، مفاهیم، اصول و کارکرد آن ها را بخوبی بشناسد، بتواند به آن ها عمل کند و در مرحله بعد آن ها را در مورد کار با گروه اجرا نماید.
دیدگاه های شناخته شده در زمینه گروه درمانی از دیدگاه نوابی نژاد (۱۳۸۸) به اختصار عبارتند از:
دیدگاه مک دوکال
مک دوگال (۱۹۲۰) معتقد است گروه می تواند دو نوع باشد: سازمان یافته و سازمان نیافته. در گروه سازمان نیافته افراد هیجان زده، ناسازگار و ناهمگونند، در حالی که همین افراد در گروه سازمان یافته با یک رهبری صحیح می توانند همگون، سازگار و بسیار مؤثر و مفید باشند.
دیدگاه فروید
فروید (۱۹۲۱) در گروه بر نقش مؤثر رهبر تأکید دارد. عوامل درون گروهی مانند درمان طولانی مدت یا کوتاه مدت، گروه همگن یا ناهمگن را مطرح و واژه همانند سازی را به منزله یکی از پدیده های اصلی در گروه وارد میسازد و از مفاهیم مهم دیگری چون همدلی، تقلید و ارتباط نام برد.