کناره گیری: گاهی رشد شخصیت به علت گرایش افراد روان رنجور به گریختن از مشکلات متوقف می شود. آدلر این گرایش را کناره گیری یا محافظت از خود از طریق فاصله گیری نامید. افراد روان رنجور با ایجاد فاصله بین خودشان و مشکلات زندگی، به صورت ناهشیار از این مشکلات می گریزند. آدلر (۱۹۵۶) چهار روش محافظت از خود از طریق کنارهگیری را مشخص کرد:واپسروی، بیتحرکی، تردید و مانع تراشی.
الف) واپس روی: گرایش به محافظت کردن از هدف خیالی برتری است که ا طریق برگشت روانی به دوره امن تر زندگی صورت میگیرد.
ب) فاصله روانی:می تواند با بیتحرکی نیز ایجاد شود. این گرایش کنارهگیری به واپسروی شباهت دارد، اما در مجموع به اندازه آن شدید نیست. افرادی که بیتحرک میمانند، صرفاً به هیچ جهتی حرکت نمی کنند؛ بنابرین آن ها از تمام مسئولیتها اجتناب میکنند تا مطمئن شوند با هیچ شکستی مواجه نخواهند شد.
ج) تردید: با بی تحرکی ارتباط نزدیکی دارد برخی افراد وقتی با سایل دشواری روبرو میشوند، تردید به خود راه میدهند یا دودل میشوند. مسامحه آن ها سرانجام بهانه به دستشان میدهد: «حالا دیگر خیلی دیر است». آدلر معتقد بود اغلب وسواس ها، تلاش هایی برای اتلاف وقت هستند.
د) مانع تراشی: ملایمترین گرایش کناره گیری، مانع تراشی است. برخی افراد خانه ای پوشالی میسازند تا نشان دهند، میتوانند آن را ویران کنند. آن ها با چیره شدن بر این مانع، از عزت نفس و اعتبار خود محافظت میکنند. اگر آن ها نتوانند از این مانع بگذرند، همیشه به بهانه تراشی متوسل میشوند.
گرایشهای محافظ را همه دارند، اما در صورتی که بیش از حد انعطاف ناپذیر شوند، به رفتارهای روان رنجور و خودشکن میانجامند. افرادی که زیاد حساس هستند، برای جلوگیری از بیآبرویی و رسوایی، برای بر طرف کردن احساسهای حقارت اغراق آمیزشان و کسب عزت نفس، گرایشهای محافظ به وجود می آورند. با این حال، گرایشهای محافظ، خودشکن هستند، زیرا هدف خودخواهانه و برتری شخصی آن ها اجازه نمی دهند که افراد احساس عزت نفس را کسب کنند. افراد روان رنجور به ندرت متوجه میشوند که اگر دست از خودخواهی بردارند و واقعاً به دیگران علاقمند شوند، عزت نفس آن ها بهتر می تواند محافظت شود.
علاقه اجتماعی
روانشناسی فردنگر (اصطلاح آدلر) یک نوع روانشناسی بینفردی است. چگونگی تعامل افراد روی این «کره خاکی» از موضوعهای بسیار مهم موردنظر آدلر است. برتریجویی تبادلهای بینفردی نتیجه تحول «احساس بودن» بخشی از جامعه بزرگتر است که آدلر آن را به آلمانی جماین چتسگفول[۵۱] یا همان علاقه اجتماعی[۵۲] نامگذاری کردهاست (علیزاده، ۱۳۸۲). زندگی به نظر آدلر (۱۹۶۰) بودن نیست بلکه شدن است. زندگی محرک اصلی رفتار بشر هدفها و انتظارات او از آینده است. هدف انسان نیاز به سازگاری با محیط و پاسخ گویی به آن است. طبق تعریفی که آدلر از سلامت روان مطرح نموده است، فرد سالم زندگی خود را با واقع بینی کامل مطرح می کند تا به هنگام پر شدن با احساس حقارت غیر قابل جبران مواجه نگردد فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده مثبتی با دیگران دارد. آدلر در نظریه اش بر یکپارچگی و تمامیت فرد تأکید داشته است و لذا آن را روان شناسی فردی نامیده است. واژه “فردی” برای تأکید بر کل فرد به کار گرفته شده، همچنان که فروید بر چند زاویه بودن شخصیت و شخصیت متعارض تأکید داشته است. (میلیرن، اونس و نیبر[۵۳]، ۲۰۰۰). آدلر عقیده داشت با توجه به دموکراسی اجتماعی کودکان باید جزئی از ساختار خانواده باشند و حقوق کودکان با والدین برابر است. به نظر او اهمیت ارتباط بین کودک و جامعه بیشتر از ارتباط بین کودک و والدین است.
علاقه اجتماعی از مفاهیم مهم نظریه روان شناسی فردی تلاش فرد برای تکامل است، که آدلر آن را علاقه اجتماعی نامیده است. به نظر وی علاقه اجتماعی یک موضوع ارثی یا آموخته شده نیست، بلکه بین این دو قرار دارد. البته این مسئله به شرایط سرشتی فرد نیز بستگی دارد، اما تحت تاثیر تربیت میتواند شکوفا شود. برای مثال اگر در اتاقی کودکی رفتار خاصی مانند گریه کردن را آغاز کند، سایر کودکان نیز شروع به گریه کردن میکنند و یا هنگامی که در جمعی شخصی بخندد، سایر افراد نیز لبخند میزنند. اگرچه ما به صورت غریزی میدانیم که چه مسائلی به دیگران صدمه وارد میکند که به ما نیز آسیب می رساند و همچنین به صورت غریزی میدانیم که اگر بین صدمه زدن به دیگران و صدمه زدن به خودمان راهی را انتخاب کنیم، در واقع به دیگران آسیب رسانده ایم. حتی چنانچه به احتمال تعرض بین نیازهای خدمان و دیگران اهمیت ندهیم و با مسائل دردآور دیگران همدلی کنیم، به سرعت این حالت همه جا را فرامی گیرد (بارلو، توبین و اشمیتز[۵۴]،۲۰۰۹).
حمایت اجتماعی
در ادبیات پژوهش، شواهد تجربی مختلف به طور باثباتی از اهمیت بلامنازع حمایت اجتماعی در پیشبینی کیفیت زندگی وابسته به سلامت به ویژه سلامت روانی و بهزیستی هیجانی حمایت کردهاند (شربارنی، هایس و ولس[۵۵]، ۱۹۹۵). تعداد قابل ملاحظه ای از مطالعات بر نقش با اهمیت حمایت اجتماعی به مثابه یک سازوکار حمایتی در برابر اثرات مخرب استرس و همچنین اثرات مفید آن بر انطباق روان شناختی تأکید کردهاند (ایل[۵۶]، ۱۹۹۶).
ساراسون، ساراسون و پیرس[۵۷] (۱۹۹۰) در تبیین نقطه شروع مطالعه حمایت اجتماعی بر نقش با اهمیت داده های همه گیری شناسی و نه یک نظریه تأکید کردند. با این وجود، نقش نظریه انسجام اجتماعی[۵۸] و نظریه تعامل نمادین[۵۹] در فراهم آوردن برخی زمینههای نظری اولیه درباره قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی اجتناب ناپذیر میباشد. نظریه انسجام اجتماعی توضیح میدهد که مشارکت در یک جامعه منسجم، افراد را در برابر کارکردهای مختل کننده و آشفته حمایت میکند (تویتس، ۱۹۹۵). طبق نظریه تعامل نمادین، مشارکت در روابط اجتماعی، به ویژه مشارکت در روابط نزدیک و قوی، با فراهم آوردن بستر لازم برای شکل گیری هویت های ثابت و ادراک از خود مثبت، بر بهزیستی روان شناختی اثرگذارند (تورشیم و وولد[۶۰]، ۲۰۰۱).
با این وجود، محققان علاقمند به قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی از نظریه های استرس و مقابله نیز تاثیر پذیرفته اند (لیبرمن[۶۱]، ۱۹۸۶؛ دانکل ـ اسچتر[۶۲]، فولکمن و لازاروس، ۱۹۸۷). در این چارچوب، حمایت اجتماعی به مثابه تبادلات بین فردی وابسته به استرس تلقی می شود که از طریق آن، اعضای شبکه، در مواجهه با یک مسئله از یکدیگر حمایت لازم را به عمل می آورند. در این معنا، حمایت اجتماعی در مواجهه با یک عامل استرس زا به مثابه یک راهبرد مقابله ای تلقی می شود (لیبرمن، ۱۹۸۶). تویتس (۱۹۸۶) نیز این کارکرد مقابله را به مثابه مساعدت به مقابله مفهوم سازی کرد.