۶- نظریه ی سالیوان[۵۰]
کوپراسمیت (۱۹۶۷) با تحقیق بر روی نظریه ی سالیوان براین باور است که او یکی از اجزاء مهم شخصیت انسان را نظام خویشتن میداند که از طریق رابطه با اشخاص مهم رشد میکند از نظر سالیوان خویشتن منشاء اجتماعی دارد. او تفسیر مید از آبشخورهای اجتماعی شخصیت را می پذیرد. سپس به یک تحلیل گسترده تری از فرآیندهای بین فردی میرسد. پترسون (۱۹۷۷) میگوید: « سالیوان از عزت نفس بر اساس نیاز به امنیت بین فردی نظر میدهد. طبق این نظریه ارزش خود با احساس توان فرد برای اجتناب از ناامنی بین فردی بالا می رود.» اسمیت (۱۹۷۷) عنوان میکند که سالیوان معتقد است فرد به طور مداوم در مقابل از دست دادن عزت نفس از خود دفاع میکند. زیرا این فقدان اضطراب ایجاد می کند در واقع فرد نیازمند است دفع اضطراب کند زیرا اضطرابی را که در اثر تهدیدات بر عزت نفس (از طریق طرد یا ارزیابی منفی دیگران) حاصل شده است دفع نماید زیرا اضطراب یک پدیده فردی است، هنگامی اتفاق می افتد که فرد انتظار طرد یا تحقیر شدن به وسیله دیگران را دارد یا واقعاً به وسیله خود یا دیگران طرد یا تحقیر می شود. سالیوان همچنین در مورد اینکه فرد چگونه یاد میگیرد که تهدید به عزت نفس خود را تقلیل دهد یا بی اثر نماید صحبت نموده است. افراد می آموزند که با سبک های مختلف و درجات مختلف با چنین تهدیدهایی رویاروی شوند. توانایی اجتناب با کاهش از دست دادن عزت نفس در حفظ سطح نسبتاً بالا و مطلوب عزت نفس مهم میباشد. گرچه سالیوان در مورد اینکه این توانایی چگونه به وجود میآید بحثی به عمل نمی آورد ولی می پندارد که تجربیات اولیه خانوادگی اش نقش مهمی ایفا می کند. او بر بنیان بین فردی عزت نفس یعنی اهمیت ویژه والدین و خواهران و برادران و اهمیت روش های کاهش دهنده حوادث تحقیر کننده تأکید کردهاست. تأکید سالیوان بر تأثیرات اجتماعی از نظریه های او در مورد رشد انسان مشهود است. این نظریات در تاثیرات بین فردی و در تأکید بر مراحل مهم رشد بعد از عقده ادیپ به اریکسون است. مخصوصاً تأکید سالیوان بر دوره ی نوجوانی و قبل از نوجوانی شایان ذکر است. در خلال مرحله نوجوانی تجارب کودک با دوستان و معلمان خود با تاثیرات والدین رقابت می کند. مقبولیت اجتماعی اهمیت پیدا میکند،اعتبار کودک در میان دیگران منبع مهمی برای عزت نفس با اضطراب می شود(پروین، به نقل از جوادی و کدیور، ۱۳۷۵).
۷- نظریه ی هورنای[۵۱]
در ارتباط با نظریه ی هورنای کوپر اسمیت(۱۹۹۶) می نویسد : هورنای (۱۹۵۲- ۱۹۶۵) نیز به فزاینده بین فردی و طرق دور کردن احساس خود تحقیری تأکید دارد. او فهرستی از عوامل گوناگون که احساس بی پناهی و انزوا را ایجاد می کند به دست میدهد و معتقدات اضطراب اساسی، منبع عمده ناشادمانی و کاهش کارآمدی شخصی میباشد. کوپراسمیت (۱۹۶۷) در این باره می نویسد : شرایطی را که هورنای برای ایجاد اضطراب نام میبرد و معتقد است این شرایط احتمالاً موجب اضطراب میشوند عبارت میداند از : تسلط، بی تفاوتی، فقدان احترام، توهین، فقدان نخستین، فقدان گرامی، انزوا و تبعیض. او بیان میدارد اگر چه فهرست عوامل ویژه ممکن است انتهایی نداشته باشد اما پیشامد مشترک تمام این شرایط اختلال در روابط بین کودک و والدین است که عموماً با خود مداری والدین صورت میگیرد. هورنای در بحث دفاع در مقابل احساس اضطراب بر عزت نفس تأکید میکند. اما در مورد دفاع ها میگوید که یک روش رویایی با اضطراب تشکیل تصویر آرمانی از ظرفیت های افراد است. در واقع فرد برای غلبه بر اضطراب باید عزت نفس، خود را تقویت نماید و برای تقویت عزت نفس باید تصویر آرمانی بسازد. این تصویر آرمانی به هردلیل عالی و بلند پایه بودن اثر تقویت و عزت نفس را دارد. اما چنانچه این تصویر آرمانی غیر واقع بینانه باشد و به آن نرسد منجر به نارضایتی می شود. بدین سان تصویر آرمانی نقش مهمی در اینکه فرد خود را چگونه ارزیابی می کند دارد. تصویر آرمانی هورنای از آرزوهای جیمز متفاوت است. زیرا تصویر آرمانی (هورنای) ضرورتاً ناشی از احساسات منفی است. ولی آرزوها (جیمز) ممکن است از احساسات مثبت یا منفی برخیزد. در هردو مورد نتیجه می گیریم که سطح قابلیت انعطاف آرمان، یک جزء اساسی در ارزشیابی خود است.
۸- نظریه ی آدلر[۵۲]
آدلر (۱۹۵۶ – ۱۹۲۷) در مقایسه با دیگر نظریه پردازان بر اهمیت ضعف و ناتوانایی های واقعی که منجر به عزت نفس پایین می شود تأکید بیشتری نموده است. کوپراسمیت (۱۹۶۷) درباره ی نظریه ی آدلر میگوید: او در ابتدای کار تصور می کند که احساس حقارت در حول و حوش اعضا یا الگوهای مشخصی از رفتار که واقعا نقص دارند به وجود میآید، این نقص های واقعی (مثل کوری، ضعف جسمانی و …) ممکن است احساس ناکفایتی را به وجود آورند. اما بعداً آدلر این نقایص و ناتوانایی ها را حقارت عضوی نامید و از تعریف اجتماعی و فردی احساس حقارت متمایز می کند. آدلر به شرط و پیشایند را که ممکن است پیامدهای تأسف باری در رشد عزت نفس داشته باشد ذکر میکند. اول به حقارت های عضوی و تفاوت های اندازه و قدرت این شرایط تا حد زیادی غیر قابل اجتناب میباشد اما به علت اینکه اثرات برانگیختگی دارند میتوانند منجر به نتیجه مطلوب گردند. او مفروض میدارد که احساس حقارت ناگزیر در تجربیات دوران کودکی هر فرد به وجود میآید. مقایسه بین قدرت و اندازه که کودکان انجام میدهند آن ها را بر این نتیجه گیری وا میدارد که در حقیقت ضعیف و ناقص میباشند و نتیجه آن احساس مقاومت و نابسندگی است که کودک را در رسیدن به شایستگی بیشتر تحریک میکند. پیشایند دوم که مهم نیز میباشد عبارت از عدم دریافت میزان مناسب پذیرش و حمایت و تشویق از والدین و دوستان نزدیک میباشد. کودکان دارای حقارت عضوی با دریافت پذیرش و حمایت میتوانند ضعف ها را جبران و به قوت تبدیل نمایند اما آن ها بدون هیچ حمایتی ناامید و پریشان میشوند. پیشایند سوم افراط زیاد در حمایت و پذیرش است. در صورتی که آدلر معتقد به اثرات سودمند حمایت و پذیرش میباشد ولی در مورد اثرات تخریبی افراط زیاد اخطار میدهد او معتقد است که کودکان نازپرورده به میزان غیرواقع بینانه ای از ارزش دست خواهند یافت. آن ها خود محور و طلبکار میباشند و خواهان شرکت در روابط دو جانبه اجتماعی نیستند و یا آمادگی آن را ندارند. ایزدی(۱۳۵۱) در این باره می نویسد : آدلر چهار موقعیت خانوادگی را مولد احساس حقارت دانسته است : مراقبت افراطی، کمال طلبی والدین یا خرده گیری بیش از حد آن ها، طرد شدن از طرف والدین، نازپروردگی.
۹- نظریه ی راجرز[۵۳]