ج-۲- پرخاشگری تربیت نشده اجتماعی: این افراد ضمن انجام تکراری رفتارهای پرخاشگرانه در مقابل افراد و قانون از وضعیت تربیت شده مناسبی بهره نمیبرند و ممکن است رفتارهای آنان موجب بر هم خوردن نظم اجتماعی گردد. این افراد معمولا با مراجع قانونی دچار دردسر و درگیری می شوند. روانشناسان در تحلیل رفتار این دسته از افراد میگویند: «اینگونه پرخاشگری میتواند معلول هر موقعیت ناخوشایند یا ملالانگیز از قبیل درد، دلتنگی و غیره باشد. مهمترین عامل در ایجاد اینگونه پرخاشگری از میان همه موقعیتهای ملال انگیز ناکامی است. اگر فردی در نیل به هدف خود با شکست مواجه شود ناکامی حاصل احتمال پاسخ پرخاشگرانه او را افزایش می دهد (کریمی، ۱۳۷۵).
ج-۳- پرخاشگری تربیت شده اجتماعی بدون خشونت: از مشخصههای بارز این افراد ممکن است دعوا بین همسالان و همکلاسیها باشد که ضمن آزار و اذیت رساندن همدیگر بعد از مدت کوتاه آشتی نموده و می توانند دوستیهای خود را ادامه دهند. مطالعاتی که در زمینه پرورش کودکان به عمل آمده حاکی از این است والدین که برای متوقف ساختن پرخاشگری کودکان خود تنبیه سخت به کار میبرند، دارای کودکانی هستند که با این که در خانه خیلی پرخاشگر نیستند، در مدرسه و در موقع بازی در خارج از خانه پرخاشگری زیادی ابراز میدارند (کریمی، ۱۳۷۵).
ج-۴- پرخاشگری تربیت نشده اجتماعی همراه با خشونت: نگرشها و الگوهای رفتاری که کودکان در جریان رشد خود فرا می گیرند شبیه نگرشها و الگوهای رفتاری است که در والدین آن ها دیده می شود. گاهی شباهت بین فرزند و پدر و مادر از لحاظ ویژگیهایی مانند راه رفتن، اطوارها و زیروبم صدا بسیار چشمگیر است. از این نظر است که میگوییم کودک با پدر و مادرش همانندسازی می کند (برکویتز، ۱۹۸۶).
مغز و پرخاشگری
به نظر نمیرسد که پرخاشگری جزء غریزی طبیعت انسان باشد و نیز به نظر نمیرسد که عناصر ژنتیکی به تنهائی آن را باعث شوند، ما نمیتوانیم مغز را که مرکز کنترل پرخاشگری است مستقیما مطالعه کنیم. مغز رفتارهای پیچیده ما را کنترل و هدایت می کند. آیا در مغز جائی مخصوص پرخاشگری وجود دارد؟ اگر چنین مرکزی در مغز باشد، باید انتظار داشت که هرچند وقت یکبار انسان دست به پرخاشگری زند و چیزی نتواند مانع بروز آن شود جز در مواقعی که آن بخش از مغز به کمک جراحی برداشته شود. وجود چنین مرکزی مورد قبول عده زیادی است. متأسفانه چنین افرادی علل پرخاشگری را بسیار ساده تصور کرده اند و آن را بدرستی درک نکردهاند. اعتقاد به وجود مرکز پرخاشگری در مغز از مطالعه روی حیوانات و تحریک الکتریکی بخشهای آن و گاه حذف آن بخشها از طریق جراحی پدید آمده است. مطالعه روی حیوانات نشان می دهد هنگامی که مراکز خاصی در مغز تحریک می شوند، خشم و رفتار تهاجمی به صورت حمله روی می دهد و به نظر میرسد که مرکز خاص پرخاشگری تحریک شده است و ناحیه کنترل کننده خشم ایزوله شده است. و نیز بنظر میرسد که این مراکز با انگیزشهای دیگر نظیر گرسنگی، تشنگی و میل جنسی مرتبط هستند. تحریک سایر مراکز اثراتی ضد آنچه موردنظر است پدید می آورد یعنی رفتار پرخاشگرانه قطع و حیوان آرام می گیرد (سخاوت، ۱۳۶۹).
با توجه به این اطلاعات ممکن است فکر کنیم آنچه روشن نشده است این است که هنوز نمیدانیم این مراکز تحت تأثیر چه عواملی به طور معمول برانگیخته می شوند. امّا مسئله به این سادگی نیست. اولاً امروز متوجه شدهاند که مراکز متعددی در مغز رفتار پرخاشگرانه را پدید می آورد. ثانیاًً زمانیکه این بخشها را از مغز برداشتهاند عکس العمل خشم باز هم بروز کردهاست. بنظر میرسد که تمامی مغز به نحوی در ایجاد پرخاشگری دخالت دارد. ثالثاً عکس العمل در مقابل تحریک مراکز مذکور به عوامل متعددی بستگی دارد. مثلاً تصور کنید میمونی در کنار میمون دیگر در یک قفس قرار دارند. میمون اول در نزاع با سایر میمونها به دفعات با توفیق روبرو بوده است. وقتی ناحیه پرخاشگری آن تحریک می شود به میمون دیگر که مطیع او است حمله میبرد امّا اگر همین میمون با میمون سومی روبرو شود که در گذشته مغلوب او شده است به هنگام تحریک مرکز پرخاشگری از او روی برمیگرداند و فرار می کند. یعنی تحریک نقطهء معینی در مغز هم خشونت و حمله و هم ترس و فرار را پدید می آورد و بروز هریک از این حالات به گذشته رابطه آن ها باهم و جریان یادگیری مربوط می شود. به طور خلاصه باید گفت که شبکه پیچیدهای از عوامل محیطی و فیزیولوژیکی در تعیین بروز پرخاشگری یا عدم بروز آن دخالت دارد. حاصل مشاهدات مشابه همان نتایجی است که در رابطه با صفات ژنتیکی و پرخاشگری بیان کردیم. مغز سازمانی است که توانایی یا زمینه بروز پرخاشگری را در انسان فراهم می کند. اما اینکه این توانایی یا زمینه به صورت رفتار پرخاشگرانه بروز پیدا می کند یا نه. به عوامل متعدد دیگر مربوط می شود. اگر انسان این زمینه یا توانایی را دارد به آن معنی نیست که حتماً باید به مرحله اجرا درآید و یا اینکه بروز پرخاشگری امری طبیعی است (سخاوت، ۱۳۶۹).
منشاهای خشم و رفتار پرخاشگرانه
۱-مورد حمله قرار گرفتن
یکی از عمومیترین منشاهای خشم، مورد حمله قرار گرفتن یا اذیت شدن، بهوسیله شخص دیگر است تصور کنید که پشت چراغ قرمز هستید و رانندهی ماشین پشتسر شما بیدرنگ بعد از سبز شدن چراغ، بوق میزند. یا تصور کنید در حال خوان یک روزنامه هستید و کسی غیرمنتظره یک لیوان آب پشت گردنتان بریزد، یا سرانجام تصور کنید واکنش یک دانشآموز را وقتی که او یک عقیده ای را در کلاس بیان می کند و کسی دیگر با او مخالفت می کند و میگوید که او احمق است که چنین عقیدهای دارد در همه این نمونه ها، کسی کاری غیرمنتظره نسبت به شخص دیگر انجام داده است بسته به این که شخص آسیب دیده چگونه میپندارد این که او اذیت شده است یا مورد حمله قرار گرفته است، کاملاً ممکن است که شخص عصبانی خواهد شد و احساس پرخاشگرآنهای نسبت به منشا حمله می کند (بردبار، ۱۳۸۴).
۲- محرومیت
محرومیت دومین ریشهی مهم خشم است. محرومیت برخورد با، یا، نرسیدن به مقصود است اگر شخص بخواهد به جایی برود اعمالی انجام می دهد، یا اگر بخواهد چیزی به دست آورد و در صورتی که بازداشته شود میگوییم محروم شده است یکی از اساسیترین اصول در روانشناسی، محرومیت است که تمایل به برانگیختن احساسات پرخاشگرانه است (بردبار، ۱۳۸۴).
اثر محرومیت ممکن است در دورنمای وسیعتر در جامعه بزرگ دیده شود. رکود اقتصادی محرومیت را به وجود می آورد که تا حدودی بر همه تأثیر می گذارد. مردم نمیتوانند شغل به دست آورند یا چیزهایی را که نیاز دارند بخرند و در همه حالتهای زندگیشان محدود می شوند. نتیجه آنکه حالتهای مختلف پرخاشگری عمومیتر می شود (بردبار، ۱۳۸۴).
مدیریت خشم و خشونت
مدیریت خشم به معنای داشتن مهارتهای خاص است که احساسهای هیجانی و برانگیختگی فیزیولوژیکی ناشی از خشم را کاهش میدهد (انجمن روان شناسی آمریکا[۲۷]، ۲۰۰۴).