۲-۴-۴-ریچارد جنکینز
نظریه هویّت اجتماعی بیش از هر کس با نام ریچارد جنکینز پیوند خورده است. او در سراسر کتاب «هویّت اجتماعی» سعی در فهماندن هویّت به مثابه دیالکتیک درونی- بیرونی شناخت دارد. او با الهام از بینش جامعهشناسانه سی.رایت میلز، به ویژه ایدهی او در مورد مسائل خصوصی و عمومی تلاش میکند با موضوع هویّت، پاسخی برای پرسش تاریخی جامعهشناسی از دوگانه ساختار- عامل ارائه کند. جنکینز کار خود با این پرسشهای بنیادی شروع می کند که: هویّت چیست، و هویّت اجتماعی کدام است؟ به نظر او هویّت اجتماعی خصلت همه انسانها به عنوان موجوداتی اجتماعی است. با این حال، واژه هویّت، جهانی از موجودات، اشیاء و مواد را در برمیگیرد که از مقوله محدود بشریّت گسترده تر است.
جنکینز «هویّت اجتماعی» را معادل «هویّت» میگیرد. به نظر او همه هویّتهای انسانی به یک معنا هویّتهای اجتماعی هستند:«ممکن نیست غیر از این باشد، زیرا هویّت به معنا مربوط می شود، و معنا خصیصه ذاتی واژه ها و اشیاء نیست. معنا همواره نتیجه توافق یا عدم توافق آدمیان است، همواره موضوع قرارداد و نوآوری است، همواره تا اندازهای به اشتراک گذارده می شود و تا اندازهای در باب آن چون و چرا می شود»(همان:۶). در واقع، هویّتها اجتماعی هستند، چرا که آنچه ما هستیم همواره در عین حال مفرد و جمع است. به نظر جنکینز بخش زیادی از گفتارهای جامعهشناختی و روزمره، به اشتباه، میان هویّت (یا هویّتهای) اجتماعی و هویّت فردی تمایزی نوعی قایل می شوند، که به فرض دیگری استحکام میبخشند مبنی بر این که یکی از آنها از دیگری واقعیتر یا کمتر مشکلآفرین است.
تعریف جنکینز از هویّت در حقیقت نقد تعاریف ذاتگرایانه و ایستای هویّت است. به گمان او هویّت مجموعهای از آگاهی های بنیادی نیست که صرفاً «وجود دارد»، بلکه باید به این امر توجّه کرد که هویّت چگونه «عمل می کند» یا «به کار گرفته می شود»، و همچنین به فرآیندی و تأمّلیبودن آن، و به ساختار اجتماعی هویّت در تعامل توجّه کافی دارد، زیرا فهم این فرآیندها برای درک این که هویّت اجتماعی چه «هست» اساسی است. بنابرین هویّت را صرفاً میتوان همچون یک فرایند«بودن» یا «شدن» فهمید (همان:۷).
در واقع جنکینز در تعریف هویّت کاملاً «زیمل»ی عمل می کند: هویّت به شیوه هایی که به واسطه آنها افراد و جماعتها در روابط اجتماعی خود از افراد و جماعتهای دیگر متمایز می شوند اشاره دارد و متمایز ساختن نظاممند نسبت شباهتها و تفاوتهای افراد، جماعتها، و میان افراد و جماعتها است. شباهت و تفاوت با هم، اصول پویای هویّت، و کنه زندگی اجتماعی هستند. شباهت خواه واقعی خواه ناشی از میل و گرایش باشد از تفاوت کمتر اهمیّت ندارد. این دو مفهوم در اغلب شکلهای گوناگون، اصول بزرگ همه پیشرفتهای درونی و برونی هستند. در واقع تاریخ فرهنگی نوع بشر را میتوان به منزله تاریخ مخاصمهها و کوششهای مسالمتجویانه میان این دو مفهوم دانست (زیمل ۱۹۵۰: ۳۰ به نقل از جنکینز:۷).
جنکینر در زمره نظریهپردازان بر ساختی هویّت قرار می گیرد. از نظر او هویّت اجتماعی، درک ما از این مطلب است که چه کسی هستیم و دیگران کیستند و از آن طرف، درک دیگران از خودشان و افراد دیگر (از جمله خود ما) چیست. از این رو، هویّت اجتماعی نیز همانند معنا ذاتی نیست؛ و محصول توافق و عدم توافق است، و میتوان در باب آن نیز به چون و چرا پرداخت (همان:۸).
از جمله استدلالهای اصلی جنکینز این است که از جهتهای مهمی، امر فردی و امر جمعی را میتوان چنان فهمید که مشابه یکدیگر هستند(اگر دقیقاً با هم یکسان نباشند)؛ و با هم نسبت دارند؛ و فرآیندهای تولید، بازتولید و دگرگون شدن آن ها همانند است؛ و هر دو فینفسه اجتماعی هستند. بارزترین فرق میان هویّت فردی و هویّت جمعی در این است که هویّت فردی بر تفاوت و هویّت جمعی بر شباهت تأکید دارد. بنابرین به نظر او نظریهپردازی درباره هویّت اجتماعی باید هر یک از آنها را بنا به ملاک و معیار برابر، شامل باشد (همان:۳۴).
به نظر جنکینز هویّتهای فردی، در هر حال محصول اجتماع هستند. در جامعهپذیری اوّلیّه و در مرحله متعاقب آن، در نظم تعاملی، و در رویه های نهادینه شده برچسبزنی، فرد توسط خودش و دیگران با ملاکهایی مشخص میشود تا از سایر افراد متمایز شود. منتها هویّت اجتماعی موضوعی مربوط به شباهت نیز هست. هویّتهای جمعی تأکید بر آن دارند که مردم به چه شیوه هایی به هم شباهت مییابند و چه چیزی به باور عام وجه اشتراک آن ها است. پیش از آنکه از تعلّق مردم به یک جماعت سخن برود، آن ها باید در چیزی هر چند مبهم، بیاهمیّت، یا خیالی، با هم وجه اشتراک داشته باشند. منتها نمیتوان شباهت را بدون در نظر گرفتن تفاوت درک کرد. از نظر منطقی، در شمول چیزی قرار گرفتن مستلزم حذف و طرد نیز هست. با دادن تعریفی از معیار عضویتِ چیزی در گروهی از اشیاء، در عین حال حدی نیز برای طرد هر چیز دیگری که بدان تعلّق ندارد گذاشته می شود. از دیدگاهی جامعهشناختی فرقی نمی کند: یکی از وجوه مشترک ما آدمیان تفاوتی است که با دیگران داریم و از خلال تفاوتها است که شباهتهامان رخ می نماید. از لحاظ اجتماعی، شباهت و تفاوت همواره کارکردهای یک دیدگاه هستند: شباهت ما، تفاوت آن ها است و برعکس. شباهت و تفاوت بر پهنه حدودی مشترک یکدیگر را بازمیتابند. در آن مرز مشترک درمی یابیم که در کدام حیطه پای گذارده و از کدام حیطه واماندهایم. حتّی در موردی چنین ظاهری، میتوان دیالکتیک درونی- برونی شناسایی را دید که هر دو وجه آن به طور همزمان به کار افتادهاند، و از این راه فهمی از مدل فرآیندپذیری مشابهای از ساخت اجتماعیِ هویّت حاصل کرد که میتوان آن را در فرد و جماعت به یکسان قابل اعمال دانست (جنکینز:۱۳۶).
با این حال شاید مهمترین مسئله مفهوم «مرز» است. «مرز» با اشاراتی که دلالتهای توپولوژیک و جغرافیایی را به ذهن متبادر می کند، استعارهای است که استفاده از آن نیازمند احتیاط است؛ «به راستی اصلاً معلوم نیست که مرز یک هویّت خاص چیست و در کجا قرار می گیرد؛ که البته امری شگفتآور نیست، چرا که در واقع مرز هیچجا و هیچچیز نیست. مرزها را میتوان در تعامل میان اعضای گروههای دارای هویّت متفاوت یافت، که اصولاً در هر جا و در هر اوضاع و احوالی واقع می شوند. شناسایی صرفاً همان «خمیره فرهنگی» نیست که با هویّت خاصی مربوط باشد، یا این که تنها ملاک بیکمو کاست عضویت به شمار برود. هویّت بیشتر به فرآیندهای مرزبندی می پردازد تا به خودِ مرزها. این فرآیندها به عنوان رویدادهایی تعاملی، بیشتر پاسگاههای موقت بازرسی هستند تا مرزهایی با دیوارهای بتونی فرآیندهای تعاملی ممکن است در موقعیتها یا مواقع خاصی روالی معمول بگیرند یا نهادینه شوند» (همان:۱۶۷).