امروزه توجه روان درمانگران به سمت تأثیر باورها و تفکر در ایجاد انواع مسائل روانشناختی جلب شده است. مثلًا الیس[۶۴] (۱۹۶۲، به نقل از کلارک[۶۵] و فربورن[۶۶]، ترجمه کاویانی، ۱۳۸۰) معتقد است مردم به طور بی نظیری عقلانی و غیر عقلانی هستند و مشکلات آن ها بیشتر برآمده از ادراک تحریف شده[۶۷] و تفکر غیر منطقی است و راهکار غلبه بر مشکلات آن ها، همانا از طریق بهبود تفکر و دریافت های ادراکی آن ها است. الیس معتقد است که رفتار میتواند شناخت و هیجان انسان را تغییر دهد و شناخت نیز میتواند رفتار و هیجان را تحت تأثیر قرار دهد.
افرادی که دچار مسائل روانی میگردند مبتلا به پردازش اطلاعات[۶۸] و فرایند استدلال معیوب هستند و تن به طرحواره هایی دادهاند که خودشکن[۶۹] میباشند. هدف درمانگر همانا شناسایی افکار تحریف شده و سپس کمک به افراد است تا به تصحیح تفکرات خود بپردازند و همچنین فرایند پردازش اطلاعات و فرایند استدلال خود را بهبود بخشند (لام و گیل[۷۰]، ۲۰۰۴).
بازنمایی ذهنی ناکارآمد و ساختارهای شناختی منفی زمانی رخ میدهند که یک واقعه منفی طرحواره های ناکارآمد را فعال سازد، طرحواره های منفی بدان سبب تداوم مییابند که افراد منطق غلطی به کار می گیرند مثلاً موارد کوچکی را بیش از حد تعمیم داده[۷۱] یا به نکات[۷۲] منفی توجه بیشتری دارند (بک، ۱۹۷۶). با توجه به نقش تفکر بر رفتار و هیجان می توان بیان داشت که نحوه تفکر میتواند تمام جوانب زندگی انسان را تحت تأثیر قرار دهد و یک عمل تأثیرگذار مهم بر فرایند تصمیم گیری و حل مسئله باشد.
یکی از زمینههای مهمی که انسان نیازمند تصمیم معقول و برخورد مناسب است انتخاب شغل و سازگاری با آن است. بنابرین وجود تفکر ناکارآمد و غیر منطقی میتواند در اتخاذ تصمیم مناسب و سازگاری و رشد حرفه ای تأثیر قابل ملاحظه ای داشته باشد (لام و چنگ[۷۳]، ۱۹۹۸). باورها یا افکار ناکارآمد حرفه ای به وسیله نظریه پردازان شغلی با باورهای ناکارآمد منفی (کرومبولتز[۷۴]، ۱۹۹۰)، شناخت های ناکارآمد (کربیشلی و یاست[۷۵]، ۱۹۸۹)، خودباوری ناکارآمد (بردرز و ارکادل[۷۶]، ۱۹۸۷)، فرضیه های خود تخریب کننده (دریدن[۷۷]، ۱۹۹۹) و باورهای خودکارآمدی نادرست (براون ولنت[۷۸]، ۱۹۹۶) توصیف شده اند. افکار ناکارآمد حرفه ای معمولاً به سه صورت: ۱) کاهش ارزش خود[۷۹]، ۲) کمال گرایی[۸۰] و ۳) تعمیم افراطی بیان میشوند و اصولاً منجر به کاهش رضایت از زندگی[۸۱] میشوند (سامپسون، پترسون، لنز، ریردن[۸۲]، ۱۹۹۶ و ۱۹۹۸).
حوزه هایی که از عوامل مرتبط و متأثر از افکار ناکارآمد حرفه ای هستند عبارتند از: سلامت ذهنی[۸۳]، ادراک شخصی هر فرد درباره وضعیت فعلی خود[۸۴]، نارضایتی شغلی، عملکرد ضعیف شغلی[۸۵]، افراد مهم زندگی فرد[۸۶]، خطای شغلی[۸۷]، اجتناب شغلی، افسردگی و اضطراب (لاستینگ و استریسر[۸۸]، ۲۰۰۳).
تحقیقات متعددی در زمینه افکار ناکارآمد یا تحریفات شناختی و ارتباط آن با عملکرد و خُلق افراد انجام شده است ولی تقریباً تمام نتایج مربوط به تحقیقات انجام شده در خصوص این افکار نشان دهنده کاهش عملکرد افراد و ایجاد اضطراب و افسردگی بوده است. لذا به نظر میرسد تأثیر افکار ناکارآمد حرفه ای نیز در عدم تصمیم گیری شغلی و ناتوانی در حل مسئله انکارناپذیر باشد. مثلاً شخصی که فکرهای ناکارآمد شغلی مثل: من نمی توانم انتخاب شغل کنم، شغل مرا همه باید تأیید کنند، شغل من از همان ابتدا باید درآمد بالایی داشته باشد، دارد یا کسی که در زمینه شغلی دچار تردید و دو دلی است و شاید اصلاً نتواند شغلی را انتخاب نماید و حتی نتواند ابتدایی ترین مراحل مربوط به انتخاب شغل از جمله شناخت علائق را داشته باشد به نوعی نیازمند کمک و یاری است و از طرف دیگر تمام درمان های مربوط به تغییر یا اصلاح باورها به نوعی به چالش کشیدن افکار، نشان دادن نتایج افکار و شدت آن است که میتواند برای هر فرد کارگشا باشد.
نگرش های ناکارآمد، نگرش ها و عقایدی هستند که فرد را مستعد افسردگی یا به طور کلی آشفتگی های روانشناختی می نمایند. مطابق مدل شناختی بک (۱۹۸۷، به نقل از طهرانی زاده، ۱۳۸۳)، نگرش های ناکارآمد، باورهای کلی هستند که افراد در اثر تجربه نسبت به خود و جهان کسب میکنند. عقیده بر این است که این باورها و اعتقادات فرد را آماده میسازد تا موقعیت های خاصی را بیش از حد منفی و ناکارآمد تعبیر کنند. همچنین بک (۱۹۷۶، به نقل از طهرانی زاده، ۱۳۸۳) بیان میدارد که نگرش های ناکارآمد، معیارهای انعطاف ناپذیر و کمال گرایانه ای اند که فرد از آن برای قضاوت درباره خود و دیگران استفاده میکند. این فرض ها یا طرحواره ها در سازماندهی – ادراک، کنترل و ارزیابی رفتار مورد استفاده قرار می گیرند. از آنجایی که این نگرش ها، انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییر هستند، بنابرین ناکارآمد یا ناباروند. اگر فرد بیش از حد انعطاف ناپذیر باشد و عقاید کمال گرایانه ای نسبت به محیط و اطرافیان داشته باشد، زمانی که با موقعیتی مواجه می شود، ممکن است راهبردهای ناسازگارانه، مانند انکار را به عنوان مقابله با عوامل فشارزا به کار برد و از راهبردهای جبرانی که غیر واقعی اند نیز استفاده نمایند (طهرانی زاده، ۱۳۸۳).
از نظر (الیس، ۱۹۷۳) انسان ها، گرایش نیرومندی برای کژفکری دارند. از این نظر، عقاید نامعقول و نگرش های ناکارآمد، به بنیان های آشفته کننده رفتار تبدیل میشوند. این فلسفه، از یک طرف اندیشه ای الزام آور است که در نوع خود قدرتمند، خشک و جزمی است و از طرف دیگر، به استنباط های فاجعه آمیز منجر میشوند (الیس، ۱۹۹۱؛ الیس و درایدن، ۱۹۹۶). الیس (۱۹۷۳) تأیید این فرایند را در یک چرخه معیوب توضیح داده است؛ از نظر او افراد، خود را به خاطر اینکه از لحاظ هیجانی ناراحت هستند سرزنش میکنند، سپس خود را به خاطر سرزنش کردن پیوسته ملامت نموده و از اینکه در صدد روان درمانی برآمده اند مجدداً سرزنش کرده و سپس نتیجه می گیرند که به طرز ناامید کننده ای مشکل دارند و کاری نمی توان برای آن ها انجام داد. بک (۱۹۷۶) هر چند با مفاهیمی متفاوت، نقش نگرش های ناکارآمد و شناخت های ناسازگارانه را در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه مورد تأکید قرار داده است. از نظر او ابتدا، مراجعان باید از آنچه که به آن فکر میکنند آگاه شوند، در گام دوم، باید افکار غلط خود را شناسایی کنند و در ادامه با جایگزین کردن قضاوت های درست به جای قضاوت های نادرست و دریافت بازخورد لازم که بیانگر درست بودن تغییرات آن ها است دوره درمان را به سرانجام برسانند. نقش باورها، نگرش ها و فرایندهای ذهنی دیگر در بسیاری از اختلالات و مشکلات رفتاری نشان داده شده و معلوم شده است که باورهای غیر منطقی میتوانند، رنج های افراد را تشدید کنند (الیس، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۴ ملمد[۸۹] ۲۰۰۳، سیاروچی[۹۰]، ۲۰۰۴، رایس و دلو[۹۱]، ۲۰۰۱؛ ویب و مک کاب[۹۲]، ۲۰۰۴). مفهوم نگرش های ناکارآمد (DA)[93] اولین بار توسط بک (۲۰۰۶، ۱۹۷۵ و ۱۹۷۹) در توصیف افکار بیماران افسرده و به عنوان مفهوم اصلی مرکزی ایجاد و پایایی اختلال افسردگی مطرح شد. نگرش ناکارآمد در واقع جزئی از باورهای واسطه ای ناکارآمد است که در کنار افکار خود کار در نظام شناختی فرد بر رفتار او تأثیر میگذارد. این اعتقادات واسطه ای ناکارآمد، با نظرات منفی پیشبینی (لیو[۹۴]، ۲۰۰۶) همراه است.