هـ – توانمندسازی از دیدگاه رابطه ای[۹۲]

در منابع علمی مربوط، این رویکرد، یک فرایند بالا به پایین و ماشینی تعریف می‌گردد که قدرت مرد ‌و وابستگی محض او را در ارتباط با دیگران نشان می‌دهد (اسپرتیزر[۹۳]، ۱۹۹۶).

و- توانمندسازی از دیدگاه روان شناختی

نظریه پردازان این رویکرد، معتقدند توانمندسازی موضوعی چند وجهی است و نمی توان صرفاً بر پایه یک مفهوم خاص به بررسی آن پرداخت . به عقیده آنان توانمندسازی ، فرایند افزایش انگیزش درونی وظایف واگذار شده به کارکنان است و در یک مجموعه از ویژگی های شناختی متجلی می‌گردد (توماس و ولتهاوس[۹۴]، ۱۹۹۰).

مزایای توانمندسازی

به طور کلی مزایای به کارگیری توانمندسازی را می توان در دو طبقه تقسیم بندی کرد :

      • مزایای سازمانی[۹۵] : امروزه رقابت جهانی و محیط متغیر تجاری ،‌تغییرات سازمانی را برای پاسخ به فشارهای فزاینده در زمینه بهبود کارایی و عملکرد، اجتناب ناپذیر ‌کرده‌است. در واقع سازمان‌ها می‌توانند شاهد بهبودهای زیادی در زمینه‌های عملکرد اقتصادی باشند، گرچه سنجش مزایای اقتصادی از طریق توانمندسازی مشکل است.

  • مزایای فردی [۹۶]: توانمندسازی منافع بسیاری نیز برای کارکنان به همراه دارد. کارکنانی که خودشان را توانمند می بینند، تضاد و ابهام در نقش کمتری را گزارش می‌دهند و همچنین در محیط خود، کنترل بیشتری را بر محیط تجربه می‌کنند (کوک[۹۷]، ۱۹۹۴).

ابعاد توانمندسازی

در یکی از بهترین مطالعات تجربی انجام شده ‌در مورد توانمندسازی تا به امروز، اسپریتزر[۹۸] (۱۹۹۲)، چهار بُعد (عامل) شناختی را برای توانمندسازی شناسایی ‌کرده‌است که شامل:

    • احساس شایستگی[۹۹] (خود – اثربخشی) [۱۰۰] ؛

    • احساس داشتن حق اننتخاب (خود سامانی)[۱۰۱]؛

    • احساس مؤثر بودن[۱۰۲] (پذیرفتن شخصی نتیجه)[۱۰۳] ؛

  • احساس معنی دار بودن یا مهم بودن (ارزشمند بودن)[۱۰۴] .

هنگامی که مدیران بتوانند ویژگی های بالا را در دیگران پرورش دهند ، آنان را با کامیابی توانمند ساخته اند. افراد توانمند شده نه تنها می‌توانند وظایف خود را انجام دهند ، درباره خودشان نیز به گونه ای متفاوت می اندیشند. این چهار بعد آن تفاوت را توصیف می‌کنند (وتن و کمرون، ۱۳۸۱).

‌بر مبنای‌ پژوهش میشرا (۱۹۹۲) یک بعد زیر به مدل اسپرتیزر افزوده شده است:

    • احساس داشتن اعتماد[۱۰۵] به دیگران (وتن و کمرون، ۱۳۸۱)

  • احساس شایستگی (خود – اثربخشی): خود – اثر بخشی در حقیقت احساس افراد در توانایی انجام وظایفشان با مهارت بالا است (زیگلر و پیرسون[۱۰۶]، ۲۰۰۰) وقتی افراد توانمند می‌شوند، احساس خود – اثربخشی می‌کنند یا اینکه احساس می‌کنند قابلیت و تبحر لازم را برای انجام دادن موفقیت آمیز یک کار دارند. افراد توانمند شده نه تنها احساس شایستگی بلکه احساس اطمینان می‌کنند که می‌توانند کار را با شایستگی انجام دهند. آنان احساس برتری شخصی می‌کنند و معتقدند که می‌توانند برای رویارویی با چالش های تازه بیاموزند و رشد بیابند (بنیس و نانوس[۱۰۷]، ۱۹۸۵؛ کانگرو کاننگو، ۱۹۸۸؛ باندورا[۱۰۸] ،۱۹۸۸؛ زیمرمن[۱۰۹]، ۱۹۹۰).

باندورا معتقد است که احتمال دارد شدت ایمان افراد ‌در مورد اثر بخشی شان، بر اینکه آیا آنان برای مقابله با موقعیت های خاص حتی تلاش خواهند کرد یا خیر، اثر بگذارد .

    • احساس داشتن حق انتخاب: دسی[۱۱۰] و همکارانش (۱۹۸۹) بیان می‌کنند که افراد توانمند همچنین احساس خود سامانی می‌کنند. در حالی که خود– اثربخشی به احساس قابلیت اشاره دارد، خودسامانی به احساس داشتن حق انتخاب منسوب است. خود سامان بودن به معنای تجربه احساس انتخاب در اجرا و نظام بخشیدن شخص به فعالیت های مربوط به خود است (دسی، ۱۹۸۹). این افراد به جای اینکه احساس کنند فعالیت هایشان از پیش تعیین شده است، از بیرون کنترل می‌شوند و خود را به منزله کانون کنترل می بینند. افرادی که احساس توانمند بودن می‌کنند به احتمال بسیار زیاد کانون کنترل درونی دارند، یعنی احساس می‌کنند بر آنچه اتفاق می افتد، کنترل دارند (هنسر و جورج[۱۱۱]، ۲۰۰۳).

  • احساس مؤثر بودن ( پذیرفتن شخصی نتیجه ): گرین برگر[۱۱۲] و همکارانش (۱۹۸۹) بیان می‌کنند افراد توانمند احساس کنترل شخصی بر نتایج دارند . آنان بر این باورند که می‌توانند با تحت تأثیر قرار دادن محیطی که در آن کار می‌کنند یا نتایجی که حاصل می‌شوند ، تغییر ایجاد کنند . گرین برگر معتقد است که احساس مؤثر بودن ، عبارت است از اعتقادات فرد در یک مقطع مشخص از زمان ‌در مورد توانی اش برای ایجاد تغییر در جهت مطلوب (گرین برگ و همکاران، ۱۹۸۹).

این یک اعتقاد راسخ است که شخص با فعالیت های خود می‌تواند بر آنچه اتفاق می افتد تأثیر بگذارد. ‌بنابرین‏ احساس پذیرفتن شخصی نتیجه به ادراک رابطه شغلی[۱۱۳] معطوف است.

افراد توانمند اعتقاد ندارند که موانع محیط بیرونی فعالیت های آنان را کنترل می‌کنند، بلکه بر این باورند که آن موانع را می توان کنترل کرد (اورعی، ۱۳۸۱).

حتی از دست دادن اندکی از کنترل شخصی می‌تواند از لحاظ جسمی و عاطفی زیان آور باشد؛ برای مثال معلوم شده است که فقدان کنترل به افسردگی، فشار روانی، نگرانی، روحیه پائین، رخوت و ناتوانی در یاد گرفتن و حتی افزایش نرخ مرگ منتهی می شود (لاشینگر[۱۱۴]، ۱۹۹۹).

‌بنابرین‏ داشتن نوعی احساس کنترل شخصی برای سلامتی و نیز توانمندی ضروری است . مقدار توانمندی افراد به مقدار توانایی تشخیص حوزه هایی بستگی دارد که در آن ها می توان از تأثیر و نفوذ برخوردار بود نیز به توانایی اراده و تغییر محیط خارجی به منظور افزایش تسلط بستگی دارد (اورعی، ۱۳۸۱).

  • احساس معنی دار بودن: افراد توانمند احساس معنی دار بودن می‌کنند. آنان برای مقاصد، اهداف یا فعالیتی که به آن اشتغال دارند ارزش قائلند، آرمان ها و استاندارد هایشان با آنچه در حال انجام دادن آن هستند ، متجانس دیده می‌شوند، فعالیت در نظام ارزشی شان مهم تلقی می شود و درباره آنچه تولید می‌کنند دقت می‌کنند و بدان اعتقاد دارند (هان، ۱۳۸۱).

فعالیت هایی که معنی داری را القا می‌کنند[۱۱۵]، نوعی احساس هدفمند، هیجان یا مأموریت برای افراد ایجاد می‌کنند. به جای اینکه نیرو اشتیاق افراد را هدر بدهند منبعی از نیرو و اشتیاق را برای آنان فراهم می آورند. فقط دستیابی به حقوق، کمک به سازمان برای کسب درآمد یا دقیق انجام دادن شغل برای بسیاری از مردم احساس معنی دار بودن ایجاد نمی کند.

بعضی چیزهای بنیادی تر، شخصی تر و ارزشمندتر باید با فعالیت پیوند یابند. در واقع کار باید با برخی چیزهای انسانی تر همراه باشد (وتن و کمرون، ۱۳۸۱).

  • احساس داشتن اعتماد به دیگران: افرادی که توانمند حسی به نام «اعتماد» دارند؛ مطمئن هستند با آنان منصفانه و یکسان رفتار خواهد شد. این افراد اطمینان دارند که حتی در مقام زیردست نیز نتیجه نهایی کارهایشان، نه آسیب و زیان که عدالت و صفا خواهد بود. معمولاً معنای این احساس آن است که آنان اطمینان دارند متصدیان مراکز قدرت یا صاحبان قدرت به آنان آسیب یا زیان نخواند زد و اینکه با آنان بیطرفانه رفتار خواهد شد (زند[۱۱۶]، ۱۹۷۲).

عوامل توانمند سازی

عوامل بسیاری (فردی و شخصیتی، گروهی و ساختار اجتماعی واحد کار) وجود دارد که بر توانمند سازی کارکنان تأثیرگذار است، این عوامل عبارتند از:


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

گفتار دهم: شرط های غیر معتبر بر معاهدات حقوق بشری

اسناد بین‌المللی حقوق بشر همگی در یک نقطه که همانا احترام و تضمین حقوق بنیادین، کرامت و ارزش ذاتی انسان است مشترک هستند. ‌بنابرین‏، می توان ادعا کرد هر گونه شرط یا اعلامیه تفسیری که در نهایت این هدف محوری اسناد بین‌المللی حقوق بشر را نادیده بگیرد شرط غیر معتبری تلقی می شود و فاقد وجاهت است، خواه مورد اعتراض کشور های دیگر قرار گیرد یا نه، اصولاً هر کشوری که به سندی ملحق می شود منکر لزوم احترام به کرامت انسانی نمی شود. سخن در این است که تفسیر کرامت انسانی و تجلی آن در سند مربوطه چگونه در نظر گرفته شده است. از همین رو داشتن ملاک های دقیق تر و اصول شفاف تری در این زمینه ضروری به نظر می‌رسد، به علاوه، معاهدات بین‌المللی به گونه ای هستند که در عمل ممکن است کشور ها با شرط هایی مبهم و تفسیر بردار به آن ها بپیوندند. شرط هایی که نتوان عملاً ادعا کرد که تعهد آن کشور مذبور نسبت به معاهده را را تحت تاثیر خود قرار دهد. تا جائی که نتوان عملاً ادعا کرد که تعهد آن کشور در واقع با توجه به شرط وارد شده چه خواهد بود، اگر چه ممکن است شرط مذبور به صورت صریحی با اهداف محوری سند مذبور در تعارض نبوده و سند مذبور به صراحت چنان شرطی را منع و یا شرایط خاصی را تجویز نکرده باشد. ‌بنابرین‏ ممکن است در بادی امر شرط ایرادی آن کشور به ظاهر در توافق با اصول حاکم در این زمینه باشد، لیکن آیا شرط مبهم و تفسیر برداری که در معرض تفسیر های گوناگون بوده می‌تواند ارزیابی کرد که آیا این شرط با اهداف سند مذبور در توافق است یا نه ؟ و دیگر کشور های عضو چگونه می‌توانند نسبت به آن واکنش نشان دهند ؟

نمونه ای از اینگونه شرط ها را می توان در شرط هایی یافت که برخی کشور ها به کنوانسیون رفع تبعیض بر علیه زنان وارد کرده‌اند. برای مثال، کشور مصر در شرطی که هنگام الحاق به کنوانسیون فوق وارده نموده اعلام داشته است که مفاد کنوانسیون را در صورتی رعایت خواهد کرد که تعارض یا شریعت نداشته باشد، قید عدم تعارض یا شریعت قیدی است کلی و تفسیر دار، چرا که شریعت در مکتبها و مذاهب مختلف احکام مختلفی را شامل می شود. اصولاً ارزیابی چنین شرط کلی و تفسیر برداری بر مبنای اصول و مقررات کنوانسیون کار دشوار و حتی در عرصه حقوق بین الملل نا ممکن است.

مهمترین نکته در زمینه ایراد شرط بر اسناد حقوق بشری به نظر می‌رسد موضوعی است که کمیته حقوق بشر در نظریه تفسیری خود پیرامون مسئله شرط بر میثاق بین‌المللی حقوق مدنی، سیاسی را مد نظر داشته لیکن ملاک مطرح شده توسط آن کمیته به نظر می‌رسد اختصاص به سند مذبور نداشته، بلکه قابل اعمال در تمام اسناد حقوق بشری خواهد بود. بر اساس تفسیر این کمیته، گرچه میثاق حقوق مدنی و سیاسی گونه ها و انواعی از شرط ها را منع نکرده و گونه هایی را نیز تجویز ننموده است، این بدان معنی نیست که هر گونه شرطی را بتوان به میثاق وارد کرد. شرط هایی که هنجار های غیر قابل تغییر و لازم الاطاعه میثاق را نادیده می گیرند با اهداف و مقاصد میثاق ناسازگارند. به رغم آن که در معاهدات عادی بین‌المللی کشور ها می‌توانند در بین خود پاره ای از قواعد و اصول عمومی بین الملل را با ایراد شرط نادیده بگیرند، این امر در معاهدات حقوق بشری امکان پذیر نیست، چرا که معاهدات حقوق بشری در حقیقت به منظور حفظ منافع و حمایت از افراد درون صلاحیت کشور ‌ها است و کشورها نمی توانند حقوق و آزادی های بنیادینی که حقوق بین‌المللی بر مبنای هنجار های تخطی ناپذیر و از این نقطه نظر قطعی و مطلق پیش‌بینی نموده است با وارد کردن شرط بر معاهدات حقوق بشری نادیده بگیرند.

در حقیقت کشورها در قلمرو معاهدات حقوق بشری نمی توانند با وارد کردن شرط از زیر بار تعهداتی که به صورت عرف بین‌المللی درآمده اند شانه خالی کنند و اگر چنین کنند شرط ایرادی فاقد وجاهت و غیرمعتبر است. براین اساس، از دیدگاه کمیته ، مقررات و هنجارهایی که حقوق عرفی بین‌المللی را نمایندگی می‌کنند نمی توانند موضوع شرایط های معتبر قرار گیرند. نکته فوق العاده حائز اهمیت که تفسیر کمیته را از قلمرو میثاق به سایر اسناد بین‌المللی حقوق بشر سرایت می دهدارائه فهرستی از حقوق ‌و آزادی‌های بنیادی است که از نقطه نظر کمیته به عنوان یکی از مهمترین مراجع صلاحیت دار در تبیین و اعلام هنجار های عرفی حقوق بین الملل بشر در حال حاضر به صورت هنجار های عرفی بین‌المللی درآمده اند. بر مبنای تفسیر کمیته، کشور ها نمی توانند نسبت به حقوق و آزادیهای ذیل که نمایانگر هنجار های عرفی حقوق بین الملل بشر هستند ایراد شرط کنند:

-منع برده داری.

-منع شکنجه.

– منع رفتار و مجازات غیر انسانی و یا بی رحمانه وترذیلی.

– سلب خود سرانه حیات افراد.

– زندان و بازداشت خود سرانه افراد.

– جلوگیری از آزادی اندیشه ، عقیده و مذهب.

– اصل برائت.

– منع اعدام زنان باردار و کودکان.

– تجویز و حمایت از نفرت مذهبی، ملی و نژادی.

– انکار حق ازدواج افرادی که به سن ازدواج رسیده اند.

-انکار حق اقلیت ها برای بهره مندی از فرهنگ خود و یا عمل بر طبق مذهب خود و یا بهره گیری از زبان خود.

– و در مواردی که به برخی از بند های مواد ۱۴ میثاق بتوان ایراد شرط کرد، چنین شرطی نمی تواند به صورت عمومی حق افراد نسبت به محاکمه عادلانه را شامل شود[۶۸].

کمیته مذبور با توجه به ملاک انطباق شرط با اهداف و مقاصد ‌به این نتیجه رسید که ایراد شرط بر ماده دوم میثاق که اصل عدم تبعیض را مقرر می‌دارد نمی تواند مورد قبول باشد، همچنین ایراد شرط نسبت به ماده ۱ که در حقیقت حق تعیین سرنوشت سیاسی را برای مردم پیش‌بینی نموده و همچنین حق آن ها را تعقیب و توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را مقرر داشته است قابل قبول نیست.

فصل دوم :

میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی

گفتار اول:کلیات و فرایند تدوین میثاق حقوق مدنی و سیاسی

‌می‌توان گفت که نظام جدید بین ­المللی حقوق بشری پدیده­ای بعد از جنگ جهانی دوم است. نقض حقوق انسان‌ها در دوران جنگ جمعی را بر این باور قرار داد که اگر یک نظام مؤثر حمایت از حقوق بشر در جامعه ملل وجود داشت، ممکن بود اینگونه نقض حقوق انسانی و احتمالاً خود جنگ رخ ندهد.


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

    1. ۴ goode۵Quinn , Rosenthal ↑

    1. ۶ Katz, Quinn, ↑

    1. ۷ work interference with family(WIF) ↑

    1. ۸ family interference with Work (FIW) ↑

    1. Frone, Russell ↑

    1. Barnes, Gutek, Searle, &Klepa, ↑

    1. Tuttle ↑

    1. time-based conflict ↑

    1. strain-based conflict ↑

    1. behavior-based conflict ↑

    1. Marks ↑

    1. wise ↑

    1. . Michel, J. S., Mitchelson, J. K., Kotrba, L. M., LeBreton, J. M., & Baltes, B. B. ↑

    1. Byron, K ↑

    1. Cohen, A., & Liani, E ↑

    1. Greenhaus, J. H., & Beutell, ↑

    1. Eby, L. T., Casper, W. J., Lockwood, A., Bordeaux, C., & Brinley, A ↑

    1. Eisenberger ↑

    1. Armeli ↑

    1. Rexwinkel ↑

    1. Lynch ↑

    1. Rhoades ↑

    1. perceived organizational support theory ↑

    1. Eisenberger, Huntington, Hutchison & Sowa ↑

    1. Shore & Shore ↑

    1. George, Reed, Ballard, Colin & Fielding ↑

    1. Fairness of Treatmnet ↑

    1. Supervisor Support ↑

    1. Organizational Rewards and Job Conditions ↑

    1. Procedural Justice ↑

    1. wise ↑

    1. ttenraB, dnilasoR C ↑

    1. Elisa J Gran ↑

    1. Suchet & Barling ↑

    1. Greenhaus & Biotel ↑

    1. Michael R. Frone ↑

    1. Michael R. Frone ↑

    1. Hughes and Galinsky ↑

    1. MacEwen and Barling ↑

    1. O’Driscoll, Ilgen, and Hildreth ↑

    1. Nathalie St-Amour ↑

    1. Hitayesu C. Dubé et al ↑

    1. U.S. Council of Economic Advisors ↑

    1. Allen et al ↑

    1. St-Onge et al ↑

    1. Duxburry and Higgins ↑

    1. General Social Survey ↑

    1. Galambos,Sears, Akmeida and Klokeric ↑

    1. Duxbury, Higgens Mills, Frone, Russe/BarnesThomas and Ganster, ↑

    1. Michael R. Frone ↑

    1. Panaccio A. ↑

    1. Rosenbam & Cohen ↑

    1. Eisenberger ↑

    1. Marks ↑

    1. ۱٫Henderson ↑

    1. .Goldberg2 ↑

    1. Chiong & Spirese.3 ↑

    1. Chiong & Spuese.1 ↑

    1. Watai ↑

    1. Watai ↑


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

با این تغییر مختصر،توجه مولفان در تعریف هوش هیجانی به سمت مفهوم انگیزش در روابط اجتماعی (اداره روابط) تغییر جهت یافت.این تعیرف مفهومی موجب شد که توانایی و پردازش هیجانی با برخی از ویژگی های دیگر ترکیب شود و یک رویکرد در حوزه پژوهش هوش هیجانی به نام رویکرد مختلط به وجود آید. در قالب این رویکرد مختلط ،یک مدل متفاوت دیگر توسط بار- ان در سال ۱۹۹۷ ایجاد شد و هوش هیجانی را شامل « مجموعه ای از توانایی ها،کفایت ها و مهارت های غیر شناختی که توانایی فرد را برای کسب موفقیت در مقابله با اقتضائات و فشارهای محیطی تحت تاثیر قرار می­دهد،تعریف نمود» (بار-ان ،۱۹۹۷؛ بار- ان، ۲۰۰۴).

نکته اساسی در تعریف و مدل سازی هوش هیجانی این است که ترکیب مفهومی جدید و چالش برانگیز بوده است و طبیعی است که نمی توان بین محققان توافق یا همگرایی زیادی را انتظار داشت. با وجود این، ‌می‌توان از طریق نظری به یک یکپارچه سازی و همگونی در رویکردهای مختلف تحت عنوان هوش هیجانی مبادرت کرد؛ بدین معنی که از یک سو ، رویکرد هوش هیجانی به عنوان یک مجموعه ای از استعدادهای هیجانی در نظر ‌می‌گیرد و در نتیجه می ­تواند معادلی برای IQ به حساب آید؛ از سوی دیگر ،رویکرد هوش هیجانی،به عنوان مجموعه ای از کفایت های اکتسابی،بررسی چگونگی سازگاری شخص با محیطش را که می ­تواند سنجشی از پیامد (نتیجه) به حساب آید. امکان پذیر می­سازد.

– رویکرد توانایی (پردازش اطلاعات)

مدل هوش هیجانی مایر و سالوی (۱۹۹۹-۱۹۹۰)اصطلاح هوش هیجانی شامل توانایی درگیر شدن در پردازش اطلاعات پیچیده ‌در مورد هیجانهای یک شخص و دیگران و توانایی کاربرد این اطلاعات به عنوان راهنمایی برای تفکر و رفتار است. این یعنی افراد در هوش هیجانی توجه زیادی به درک و کاربرد ، درک و کنترل هیجان‌ها داشته و این مهارت‌ها نقش سازگاری داشته که افراد خودشان و دیگران به طور بالقوه از آن بهره می‌برند.( مایر و همکاران،۲۰۰۰).

چنانچه این کلمه را به کار ببریم هوش هیجانی نمونه استانداردی است که می ­تواند بحث ظرفیت‌های انسان را غنی سازد. (مایر،۲۰۰۱).

اصطلاح هوش هیجانی،اولین بار در سال ۱۹۹۰ از سوی سالوی و مایر به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد(خسروجاوید،۱۳۸۱) به طوری که سالوی و مایر در سال ۱۹۹۰ اذعان داشته اند که « نظر اولیه هوش هیجانی ما این بود که شامل گروهی از توانایی‌های ذهنی مربوط است. برای مثال ابتدا به عنوان توانایی کنترل احساسات و هیجانهای خود و دیگران،تمایز میان آن ها و هدایت برای راهنمایی تفکر و اعمال شخص تعریف کرد. و در سال ۱۹۹۳ نیز اذعان داشته اند: « اگرچه یک ویژگی مانند برون گرایی ممکن است به مهارت اجتماعی وابسته باشد یا نتیجه آن باشد اما این یک ویژگی است نه یک توانایی. اما برعکس آگاهی از احساسات شخص دیگر یک توانایی ذهنی است. چنین دانشی ممکن است ناشی از یک یک عامل کلی یا مستقل از آن باشد. روشی که در آن هوش هیجانی را تعریف نموده ایم به عنوان مجموعه ای توانایی‌های ذهن-که آن را به عنوان شکلی از هوش مشخص می­ کند،گرچه ‌در مورد مفهوم توانایی می­دانستیم،اولین مدل،در برخی از ویژگی های هوش هیجانی کاملا گسترده بود. برای مثال آن الگو شامل طرح انعطاف پذیر و تفکر خلاق دو مهارت در کاربرد هیجان‌ها بوده است» (مایرو همکاران،۲۰۰۰).

مدل هوش هیجانی مایر و سالووی یک رویکرد مبتنی بر هوش و توانایی مدار است. آن ها آغازگران نظریه هوش هیجانی هستند،و زمانی که برای نخستین بار این مفهوم را به کار بردند، مقصود آن ها این بود که توجه روشن تری نسبت به رابطه بین هیجان و شناخت(استدلال)ایجاد کنند. نوشته­ های آن ها در این زمینه به میزان زیادی بر نظریه­ های بعدی نفوذ داشت و پایه ای برای اکثر تحقیقات علمی و تأمل در این مفهوم بوده است( کارسو،۱۹۹۹؛ به نقل از بار-ان،۲۰۰۰).

در این مدل هوش هیجانی به عنوان « توانایی درک و تظاهر هیجان‌ها،فهم و به کارگیری هیجان‌ها برای اداره هیجان‌ها جهت تقویت اعمال شخصی» تعریف شده است. (سالوی و مایر،۱۹۹۰ به نقل از دون پرت [۱۰۶]و لین[۱۰۷]،۲۰۰۹).

الگوی اولیه آن ها از هوش هیجانی سه حیطه از توانایی ها را شامل می­شد:

۱-ارزیابی و ابراز هیجان:ارزیابی و بیان هیجان در خود با دو مؤلفه‌ کلامی و غیر کلامی،همچنین ارزیابی هیجان در دیگران با مؤلفه‌ های فرعی ادراک غیر کلامی و همدلی مشخص می­ شود.

۲-تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به معنی تجربه فرا خلقی[۱۰۸]، کنترل،ارزیابی و عمل به خلق خویشتن است و تنظیم هیجان در دیگران یعنی تعامل مؤثر با سایر افراد( مثل: آرامش دادن به فرد درمانده دچار هیجان بالا).

۳-بهره برداری از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر ،عمل و مسئله گشایی است.(مایر،۲۰۰۱).

مایر،سالوی و کارسو (۲۰۰۴) مدل اصلاح شده ای از هوش هیجانی تدوین کرده‌اند که بر مؤلفه‌ ­های شناختی رشد هوشمندانه و هیجانی، تأکید بیشتری داشت. این مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی می­ کند: سیستم استعداد تشخیص یا وارد کردن اطلاعات و توانایی پردازش اطلاعات هیجانی در تمام مدت، دستکاری سریع نمادها و ارجاع به دانش تخصصی. هر دو سیستم در یک الگوی کاملا یکپارچه عمل ‌می‌کنند.

شاخه اول: ادراک،ارزیابی و بیان هیجان که شامل توانایی وتشخیص هیجان در حالات فیزیکی،احساس و تفکر خویشتن، توانایی تشخیص هیجان در دیگران، طرح­ها ،آثار هنری، زبان، صدا، ظاهر و رفتار، توانایی ابراز دقیق هیجانات و ابراز نیازهای مرتبط با آن احساسات، توانایی تمایز میان ابراز درست و دقیق یا ابراز نادرست و اشتباه احساسات ‌می‌باشد.


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

۶- نظریه ی سالیوان[۵۰]

کوپراسمیت (۱۹۶۷) با تحقیق بر روی نظریه ی سالیوان براین باور است که او یکی از اجزاء مهم شخصیت انسان را نظام خویشتن می‌داند که از طریق رابطه با اشخاص مهم رشد می‌کند از نظر سالیوان خویشتن منشاء اجتماعی دارد. او تفسیر مید از آبشخورهای اجتماعی شخصیت را می پذیرد. سپس به یک تحلیل گسترده تری از فرآیندهای بین فردی می‌رسد. پترسون (۱۹۷۷) می‌گوید: « سالیوان از عزت نفس ‌بر اساس نیاز به امنیت بین فردی نظر می‌دهد. طبق این نظریه ارزش خود با احساس توان فرد برای اجتناب از ناامنی بین فردی بالا می رود.» اسمیت (۱۹۷۷) عنوان می‌کند که سالیوان معتقد است فرد به طور مداوم در مقابل از دست دادن عزت نفس از خود دفاع می‌کند. زیرا این فقدان اضطراب ایجاد می کند در واقع فرد نیازمند است دفع اضطراب کند زیرا اضطرابی را که در اثر تهدیدات بر عزت نفس (از طریق طرد یا ارزیابی منفی دیگران) حاصل شده است دفع نماید زیرا اضطراب یک پدیده فردی است، هنگامی اتفاق می افتد که فرد انتظار طرد یا تحقیر شدن به وسیله دیگران را دارد یا واقعاً به وسیله خود یا دیگران طرد یا تحقیر می شود. سالیوان همچنین ‌در مورد اینکه فرد چگونه یاد می‌گیرد که تهدید به عزت نفس خود را تقلیل دهد یا بی اثر نماید صحبت نموده است. افراد می آموزند که با سبک های مختلف و درجات مختلف با چنین تهدیدهایی رویاروی شوند. توانایی اجتناب با کاهش از دست دادن عزت نفس در حفظ سطح نسبتاً بالا و مطلوب عزت نفس مهم می‌باشد. گرچه سالیوان ‌در مورد اینکه این توانایی چگونه به وجود می‌آید بحثی به عمل نمی آورد ولی می پندارد که تجربیات اولیه خانوادگی اش نقش مهمی ایفا می کند. او بر بنیان بین فردی عزت نفس یعنی اهمیت ویژه والدین و خواهران و برادران و اهمیت روش های کاهش دهنده حوادث تحقیر کننده تأکید ‌کرده‌است. تأکید سالیوان بر تأثیرات اجتماعی از نظریه های او ‌در مورد رشد انسان مشهود است. این نظریات در تاثیرات بین فردی و در تأکید بر مراحل مهم رشد بعد از عقده ادیپ به اریکسون است. مخصوصاً تأکید سالیوان بر دوره ی نوجوانی و قبل از نوجوانی شایان ذکر است. در خلال مرحله نوجوانی تجارب کودک با دوستان و معلمان خود با تاثیرات والدین رقابت می کند. مقبولیت اجتماعی اهمیت پیدا می‌کند،اعتبار کودک در میان دیگران منبع مهمی برای عزت نفس با اضطراب می شود(پروین، به نقل از جوادی و کدیور، ۱۳۷۵).

۷- نظریه ی هورنای[۵۱]

در ارتباط با نظریه ی هورنای کوپر اسمیت(۱۹۹۶) می نویسد : هورنای (۱۹۵۲- ۱۹۶۵) نیز به فزاینده بین فردی و طرق دور کردن احساس خود تحقیری تأکید دارد. او فهرستی از عوامل گوناگون که احساس بی پناهی و انزوا را ایجاد می کند به دست می‌دهد و معتقدات اضطراب اساسی، منبع عمده ناشادمانی و کاهش کارآمدی شخصی می‌باشد. کوپراسمیت (۱۹۶۷) در این باره می نویسد : شرایطی را که هورنای برای ایجاد اضطراب نام می‌برد و معتقد است این شرایط احتمالاً موجب اضطراب می‌شوند عبارت می‌داند از : تسلط، بی تفاوتی، فقدان احترام، توهین، فقدان نخستین، فقدان گرامی، انزوا و تبعیض. او بیان می‌دارد اگر چه فهرست عوامل ویژه ممکن است انتهایی نداشته باشد اما پیشامد مشترک تمام این شرایط اختلال در روابط بین کودک و والدین است که عموماً با خود مداری والدین صورت می‌گیرد. هورنای در بحث دفاع در مقابل احساس اضطراب بر عزت نفس تأکید می‌کند. اما ‌در مورد دفاع ها می‌گوید که یک روش رویایی با اضطراب تشکیل تصویر آرمانی از ظرفیت های افراد است. در واقع فرد برای غلبه بر اضطراب باید عزت نفس، خود را تقویت نماید و برای تقویت عزت نفس باید تصویر آرمانی بسازد. این تصویر آرمانی به هردلیل عالی و بلند پایه بودن اثر تقویت و عزت نفس را دارد. اما چنانچه این تصویر آرمانی غیر واقع بینانه باشد و به آن نرسد منجر به نارضایتی می شود. بدین سان تصویر آرمانی نقش مهمی در اینکه فرد خود را چگونه ارزیابی می کند دارد. تصویر آرمانی هورنای از آرزوهای جیمز متفاوت است. زیرا تصویر آرمانی (هورنای) ضرورتاً ناشی از احساسات منفی است. ولی آرزوها (جیمز) ممکن است از احساسات مثبت یا منفی برخیزد. در هردو مورد نتیجه می گیریم که سطح قابلیت انعطاف آرمان، یک جزء اساسی در ارزشیابی خود است.

۸- نظریه ی آدلر[۵۲]

آدلر (۱۹۵۶ – ۱۹۲۷) در مقایسه با دیگر نظریه پردازان بر اهمیت ضعف و ناتوانایی های واقعی که منجر به عزت نفس پایین می شود تأکید بیشتری نموده است. کوپراسمیت (۱۹۶۷) درباره ی نظریه ی آدلر می‌گوید: او در ابتدای کار تصور می کند که احساس حقارت در حول و حوش اعضا یا الگوهای مشخصی از رفتار که واقعا نقص دارند به وجود می‌آید، این نقص های واقعی (مثل کوری، ضعف جسمانی و …) ممکن است احساس ناکفایتی را به وجود آورند. اما بعداً آدلر این نقایص و ناتوانایی ها را حقارت عضوی نامید و از تعریف اجتماعی و فردی احساس حقارت متمایز می کند. آدلر به شرط و پیشایند را که ممکن است پیامدهای تأسف باری در رشد عزت نفس داشته باشد ذکر می‌کند. اول به حقارت های عضوی و تفاوت های اندازه و قدرت این شرایط تا حد زیادی غیر قابل اجتناب می‌باشد اما به علت اینکه اثرات برانگیختگی دارند می‌توانند منجر به نتیجه مطلوب گردند. او مفروض می‌دارد که احساس حقارت ناگزیر در تجربیات دوران کودکی هر فرد به وجود می‌آید. مقایسه بین قدرت و اندازه که کودکان انجام می‌دهند آن ها را بر این نتیجه گیری وا می‌دارد که در حقیقت ضعیف و ناقص می‌باشند و نتیجه آن احساس مقاومت و نابسندگی است که کودک را در رسیدن به شایستگی بیشتر تحریک می‌کند. پیشایند دوم که مهم نیز می‌باشد عبارت از عدم دریافت میزان مناسب پذیرش و حمایت و تشویق از والدین و دوستان نزدیک می‌باشد. کودکان دارای حقارت عضوی با دریافت پذیرش و حمایت می‌توانند ضعف ها را جبران و به قوت تبدیل نمایند اما آن ها بدون هیچ حمایتی ناامید و پریشان می‌شوند. پیشایند سوم افراط زیاد در حمایت و پذیرش است. در صورتی که آدلر معتقد به اثرات سودمند حمایت و پذیرش می‌باشد ولی ‌در مورد اثرات تخریبی افراط زیاد اخطار می‌دهد او معتقد است که کودکان نازپرورده به میزان غیرواقع بینانه ای از ارزش دست خواهند یافت. آن ها خود محور و طلبکار می‌باشند و خواهان شرکت در روابط دو جانبه اجتماعی نیستند و یا آمادگی آن را ندارند. ایزدی(۱۳۵۱) در این باره می نویسد : آدلر چهار موقعیت خانوادگی را مولد احساس حقارت دانسته است : مراقبت افراطی، کمال طلبی والدین یا خرده گیری بیش از حد آن ها، طرد شدن از طرف والدین، نازپروردگی.

۹- نظریه ی راجرز[۵۳]


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

1 ... 155 156 157 ...158 ... 160 ...162 ...163 164 165 ... 479

شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
آخرین مطالب