تفکر سطح بالا در بردارنده مفاهیمی مداخله گر و ظاهراًً نامرتبط است به گونه ای که بی نظمی آشکاری در ساختار دیده می شود.
تفکر سطح بالا مستلزم صرف انرژی ذهنی است و در تفسیرها و داوری ها نیز فعالیت ذهنی وسیعی دیده می شود.
وقتی ۸ ویژگی تفکر سطح بالا را با ۸ صلاحیتی که هنرها توان پرورش آن را دارند مقایسه میکنیم بین آن ها می توان نوعی تناظر پیدا نمود برای مثال هنرها نشان میدهند که مسائل میتوانند راه حلهای مختلفی داشته باشند و فرد میتواند به راه حلهای متعددی اندیشیده و آن ها را کشف نماید که همین امر نیازمند تفکر میباشد و رسنیک خلق راه حل های متعدد را نتیجه تفکر سطح بالا میداند به عبارت دیگر هنرها میتوانند زمینه تفکر سطح بالا را فراهم نمایند.
دلیل دیگر بر امکان برقراری تناظر بین ویژگی های تفکر سطح بالا و صلاحیت هایی که معلول هنرهاست و موضوع غیرخطی بودن و نبود قواعد از پیش تعیین شده در هردو آن ها است. آیزنر بیان میکند هنرها توانایی تصمیم گیری، در غیاب قواعد از پیش تعیین شده را پرورش میدهند و رسنیک نیز تفکر سطح بالا را غیر الگوریتمی خوانده و از همراه بودن تفکر سطح بالا با عدم قطعیت، شناخته نشدن همه جوانب تفکر سطح بالا سخن میگوید. به عبارت دیگر فرایند های فعالیتهای هنری و تفکر سطح بالا هردو کاملاً خطی نبوده و نمی توان با الگوی از پیش تعیین شده، اجرای یکسان آن ها را از افراد مختلف انتظار داشت براین اساس این نوع تناظر میتواند بیانگر قابلیت فعالیتهای هنری در پرورش تفکر سطح بالا باشد.
آیزنر (۲۰۰۲،صص۲۰۹-۱۹۶) میگوید تعلیم و تربیت از هنر میتواند هشت درس زیر را فرا بگیرد:
-
- برای یک مسئله بیش از یک راه حل وجود دارد
-
- قالب[۱۹] و محتوا از هم جدا نیستند به عبارت دیگر روش و محتوا از هم جدا نبوده و در شکل گیری یکدیگر تأثیر دارند.
-
- اهمیت دادن به تخیل
-
- توجه به ارتباطات بین عناصر و اجزا یک کل
-
- توجه به انگیزه درونی و کسب رضایت درونی
-
- سواد (خواندن و نوشتن) و کمیت تنها ابزار بهبود و بازسازی درک وفهم آدمی نیستند(توجه به سایر سوادها و رسانه ها و کیفیت)
-
- اهمیت انعطاف پذیری اهداف
- اهمیت مدت زمان لذت یک تجربه(تجربه زیبا شناختی)
مهرمحمدی(۱۳۹۰،صص۳۱-۲۶) برای بهبود کیفیت آموزش و فرایند یاددهی یادگیری یازده راهبرد زیر را با الهام از عالم هنر بر می شمارد:
-
- دعوت معلم به درپیش گرفتن مشی و منش معلم فکور و جرئت ورزی نسبت به تعدیل رویه های توصیه شده و تجربه شده و یا حتی عدول از آن ها
-
- پیشبینی فرصت های یادگیری(وارزشیابی) از نوع پروژه ای یا دارای ساختار باز
-
- تدارک تجربه شکست برای دانش آموزان جهت فراهم کردن زمینه رویارویی دانش آموزان با مسائل واقعی زندگی
-
- دادن آزادی عمل به دانش آموزان در انتخاب قالب بازنمایی آنچه می دانند
-
- ایجاد انعطاف در برنامه درسی و گنجاندن بخش غیر تجویزی
-
- وارد ساختن شگفت زدگی به جریان تعلیم وتربیت و خروج یکنواختی کسل کننده از محیط مدرسه
-
- توجه به تأنی و تأمل در تربیت
-
- پایبندی به این اصل که یادگیری های بعدی از طریق اتصال به آنچه کودکان میتوانند تصور کنند نه ضرورتا آنچه می دانند شروع شود.
-
- اهتمام به ارزشیابی کیفی بجای ارزشیابی کمی
-
- توام ساختن شناخت با احساس و احساس با شناخت در فرایند تدریس
- توجه به مقوله زیباشناسی و دلنشینی در ارائه دروس متفاوت از طریق اهمیت دادن به قالب بیان مقصود و اموری مانند شکل و شمایل کتاب درسی، آرایش کلاس و…
همان طور که گذشت در خصوص ارتباط بین برنامه درسی و هنر والانس بر شباهت های این دو اشاره نموده و به مجموعه اصولی جهت درک و فهم برنامه درسی به عنوان یک محصول هنری پرداخته است. آیزنر به توانایی هایی که هنرها قادر به پرورش آن ها در مخاطبان خویش هستند اشاره داشته و همچنین هشت درسی که تعلیم و تربیت میتواند از عالم هنر فرابگیرد مطرح نموده است. مهرمحمدی نیز به آموزه هائی که عالم هنر برای بهبود کیفیت آموزش و فرایند یاددهی یادگیری به دنبال دارد پرداخته است و سخنان هر سه صاحبنظر و سایر افراد حاکی از کاربرد ها و آموزه های هنر برای برنامه درسی میباشد. این سخنان، هنر و زیبایی شناسی را به عنوان یکی از مبانی برنامه درسی مطرح میسازد و با این نگاه می توان مؤلفه هائی برای برنامه درسی ارائه نمود و از برنامه درسی مبتنی بر هنر و زیباشناسی سخن گفت. بدین منظور در اینجا جهت روشن شدن بیشتر ، عناصر چهارگانه هدف، محتوا، روش و ارزشیابی یک برنامه درسی را از منظر دیدگاه و هویت زیبایی شناسی مورد بررسی قرار میدهیم. و چون برخی از سایر عناصر برنامه درسی از قبیل نقش معلم، فضا، مواد و منابع وحتی زمان در روش به نوعی حضور دارند به طور جداگانه پرداخته نشده است و دلیل دیگر اینکه در ادبیات نظری این عناصر کمتر مورد توجه قرار گرفته است و پژوهش حاضر به دنبال توصیف ویژگی های آن ها از منظر زیبایی شناسی و هنر است که در قسمت یافته ها بدانها اشاره شده است.
اهداف
هدف به عنوان اولین عنصر برنامه درسی بیشترین تأثیر را از مبانی برنامه درسی می پذیرد به عبارت دیگر در در برخی متون برنامه درسی ازجمله تقی پورظهیر(۱۳۸۲) از مبانی تحت عنوان منابع تعیین اهداف یاد می شود که نشان از وجود تعامل بیشتر بین مبانی و اهداف میباشد براین اساس بین زیبایی شناسی به عنوان یک مبنا و دیدگاه و اهداف برنامه درسی می توان تعامل و ارتباط برقرار نمود که به برخی از آن ها اشاره می شود.
یکی از مسائلی که در قبال برنامه ریزان درسی قرار دارد این است که اهداف برنامه درسی چگونه بیان شوند یا اهداف برنامه درسی تا چه اندازه به صورت دقیق و واضح بیان شوند؟ آیا موقعی که به صورت دقیق بیان میشوند کارایی بهتری دارند یا زمانی که به صورت دقیق و با اصطلاحات رفتاری بیان نگردیده اند؟ آیزنر در مقاله اهداف تربیتی مانع یا کمک[۲۰]؟(۲۰۰۵،صص۲۴-۱۷) بیان میکند اهداف تربیتی حداقل به سه دلیل بایستی واضح تعیین شوند:
-
- اهداف تربیتی زمینه تحقق هدف کلی و آرمان برنامه درسی را میسر میسازند
-
- انتخاب و سازماندهی محتوا را تسهیل میکنند.
- وقتی آن ها با اصطلاحات رفتاری مشخص میشوند ارزیابی نتایج برنامه درسی را میسر میسازند.
اما در ادامه میگوید: این نوع اهداف آموزشی به همان اندازه که به مقاصد آموزشی کمک می نمایند میتوانند با توجه به نکات زیر مضر هم باشند:
-
- فرایند پیچیده و پویای آموزشی نتایجی بیش از آن چه که با اصطلاحات رفتاری بیان می شود تولید میکنند.
-
- این نوع اهداف به محتوا و ماهیت موضوعات درسی بی اعتناست در برخی موضوعات مانند ریاضی و علوم امکان تعیین اهداف کاملاً مشخص وجود دارد اما در برخی موضوعات مانند هنر این امکان منتفی است.