پارگامنت[۲۹]در اینباره میگوید: “دین با امور سازمانی، شعائر و ایدئولوژی مرتبط است و معنویت با امور شخصی تاثیر گذار، ناشی از تجربه و تفکرآمیز”. وی دین را امری ناپسند، محدود کننده و بازدارنده نیروهای انسانی میپندارد و معنویت را امری پسندیده که با بزرگترین توانمندیهای بشر در ارتباط است. البته در جای دیگر بیان میکند که این دیدگاه ازنظر تاریخی قابل توجیه نیست (پارگامنت،۱۹۹۹).
آندرهیل[۳۰] در کتاب زندگی معنوی، معنویت را قلب هر دین میداند و زندگی معنوی در نظر وی، زندگی کامل و اصیلی است که انسانیت برای آن ساختهشده است (آندرهیل،۱۹۳۷).
میتروف و دنتون بیان کردند: “افراد بین دین و معنویت فرق میگذارند و تقریبا ۳۰ درصد از افرادی که موردبررسی قرار گرفتند در این تحقیقات در مورد دین و معنویت دیدگاهی مثبت داشتند. درصد کمی (تقریبا ۲ درصد) دیدگاه مثبت به دین و دیدگاه منفی به معنویت داشتند. حدودا ۶۰ درصد یا اکثریت به معنویت دیدگاهی مثبت و به دین دیدگاهی منفی داشتند و دیدگاه ۸ درصد از آنان، هم نسبت به دین و هم نسبت به معنویت منفی بود (میتروف و دنتون،۱۹۹۹) تحقیق دیگری در بین سه دانشگاه در کالیفرنیای جنوبی، تحت عنوان مقایسه معنویت و دین” انجام گرفت که نتایج مشابهی با تحقیق پیشین دارد. در این تحقیق، معنویت به معنای تمایل درونی و ذاتی موجود در هر فرد برای رسیدن به کمال، درک معنا نمایی و هدف اصلی زندگی تعریف شد و دین به معنای وابستگی و ارتباط داشتن به یک تشکل یا نهاد و باورهای ساختاری یک سیستم تلقی گشت. تقریبا ۶۰ درصد از آنان نگرش مثبت به معنویت و نگرش منفی به دین داشتند. در حالی که ۳۰ درصدشان نسبت به هر دو، دیدگاهی مثبت داشتند (برادلی و کوانای،۲۰۰۳).
بنابرین درباره رابطه و نسبت دین و معنویت دو دیدگاه عمده وجود دارد که در دیدگاه اول، سه حالت متصور است: برخی معنویت و دین را یکی دانسته، جدایی آن دو را غیرممکن میدانند. برخی دیگر معنویت را اعم از دین و قلمرو آن را بیشتر از دین میانگارند و سرانجام برخی دیگر دین را اعم از معنویت دانسته، حوزه و قلمرو آن را وسیعتر از معنویت میپندارند. در دیدگاه دوم، بین معنویت و دین رابطهای درخور توجه وجود ندارد و جدایی این دو مقوله ممکن گشته است. در این دیدگاه، فرد میتواند معنوی باشد، اما دیندار نباشد و یا اینکه دیندار باشد ولی معنوی نباشد. اما در دیدگاه اول، فردی معنوی است که دیندار نیز باشد و معنویت وی مبتنی بر دین وی باشد (عابدی جعفری و رستگار،۱۳۸۶).
گرایشهای معنوی در قرآن
ازآنجاکه انسان موجودی دارای جسم و روح است و مایه اصلی او را روح تشکیل میدهد و روح، امری الهی و ربانی است، از یک سلسله گرایشهای معنوی برخوردار میباشد که خاص اوست و به برخی از آن ها اشاره میشود.
– فطرت خداجویی- یکی از گرایشهای معنوی انسان توجه به خدا و پیوند به مبدأ قدرت نامحدود است. این تمایل در سرشت انسان نهفته شده و او باشعور مخفی خود، گرایش و میل به سرچشمه قدرت را در خود مییابد و میان خویش و کانون هستی(خدا) رابطهای احساس میکند و به تقدیس خداوند میپردازد. این تقدیس گاهی به سرحد عشق میرسد و عارفانه با خداوند به راز و نیاز میپردازد . آیات فراوانی در قرآن بر فطری بودن گرایش انسان به خداوند دلالت دارد مانند:
اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یَا بَنی آدَمَ اَنْ لاَتَعْبُدوا الشَّیْطَانَ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوَّ مُبینٌ، وَ اَنْ اعْبُدُونی هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقیمٌ». یعنی آیا عهد نکردم با شما ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که دشمن آشکار برای شما است و اینکه مرا عبادت کنید و این راه راست و مستقیم است.
در آیه فوق (سوره یس، آیه ۶۰ و ۶۱) برای گرایش به خداوند عهدی را بیان فرموده یادی از آن عهد میکند و این نشانه این است که انسان دارای یک پیمان فطری باخداست که تنها او را عبادت کند.
– گرایش به ارزشهای اخلاقی- در سرشت انسان کشش و تمایلی به سمت ارزشهای اخلاقی وجود دارد. انسان احساس میکند که از دروغگویی، پیمانشکنی، خیانتدر امانت و دورویی ناخرسند است و از اینکه بخش عظیمی از افراد جامعه در گرسنگی و محرومیت بسر برند و در مقابل، اقلیتی به خاطر برخورداری از ثروت سرشار، به اسراف و تبذیر بپردازند، رنج میبرد. همچنین انسان، راستگویی، احترام به قانون و حفظ حدود، همیاری با دیگران و رفاه همگانی را با الهامات درونی خود هماهنگ مییابد و از تحقق ارزشهای اخلاقی احساس آرامش و رضایت خاطر میکند.
از این گرایش ذاتی به عنوان شعور اخلاقی، وجدان و مانند آن نامبردهاند که پیوسته آدمی را از ارتکاب زشتیها بر حذر و به سوی ارزشها هدایت میکند.
قرآن وقتی میخواهد بشر را به ارزشهای الهی دعوت کند او را به دروننگری، توجه به خویش و داوری وجدان دعوت میکند. در این زمینه در قرآن و روایات، مطالب، نکات فراوانی آمده است که به نمونه ذیل(آیات ۷ تا ۹ سوره شمس) اکتفا میگردد:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (۷) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (۸) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا (۹)
” و قسم به جان آدمی و آنکس که آن را (آفریده و) منظم ساخته. سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام کردهاست. که هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده است”
الهام خیر و شر در این آیه همان گرایش ذاتی است که در سرشت انسان وجود دارد.
– کمال طلبی– بدون تردید، هر انسان عاقلی خواهان کمال خویش است و برای تحصیل کمال به تلاش میپردازد. کمالات انسان دو نوعاند: کمالات فرعی و مقدمی، کمال اصلی و نهائی.
کمالات فرعی طبعا برای تامین کمال اصلی موردنظر میباشند و به همین جهت باید تا آنجا به آن ها پرداخته شود که متناسب باکمال اصلی بوده و با آن منافاتی نداشته باشد. ازاینروی رسیدن به کمال اصلی متوقف بر متعالی شدن کمالات مقدمی و فرعی است، چنان که برای یک درخت میوه وجود شاخ و برگ کمال است، و از طرفی شاخ و برگ زیاد موجب کم شدن و رشد نکردن میوه های آن درخت است، به همین جهت باغبان با بریدن شاخههای اضافی سعی در رسانیدن درخت به کمال مطلوب آنکه ثمر دهی بیشتر است میکند.
اکنون باید دید کمال اصلی انسان در چیست تا سایر کمالات را که فرعی به شمار میروند برای تآمین آن به کار گرفته شود.
کمال اصلی انسان عبارت است از دارا شدن صفت یا صفاتی که انسانیت او اقتضا میکند. انسان به طور طبیعی دارای نیروهای جمادی، نباتی و حیوانی است که باید همه آن ها به نفع تکامل انسانی او استخدام شوند. ازاینرو به همه آن ها تا حدی نیاز است که برای رسیدن به کمالات انسانیاش مؤثر باشد.