خوش بین
برون گرایی(E)
مقدار و شدت تعامل بین فردی، سطح فعالیت، نیاز به تحرک و ظرفیت لذت بردن را می سنجد.
تودار، جدی، سرزنده نبودن، گوشهگیر، خجول، ساکت،
بی سرو صدا، وظیفه شناس.
کنجکاو، دارای علایق گسترده، خلاق، مبتکر، تخیل گرا، غیرسنتی.
تجربه پذیری(O)
جستجو گری فعال برای کسب تجربه، کاوش مواد ناآشنا.
علایق محدود، واقع بین، غیرهنریدل رحم، با اعتماد، کمک کننده، با گذشت، ساده دل، رک گو، خوش خلق.
توافق پذیری(A)
کیفیت سازگاری بین فردی.
بدبین، گستاخ، دارای سوء ظن، رفتار غیردوستانه، کینه توز، سنگدل، بدخلق، دغلکار،
عدم همیاری نسبت به دیگران
با ثبات، سخت کوش، منظم، خوش قول، وقت شناس، درستکار، بلند همت، مرتب، دقیق،
دارای پشتکار.
وظیفه شناسی©
بی هدف، غیرقابل اعتماد، تنبل، بی دقت، سهل انگار،
ضعیف النفس، خوش گذران
۲-۲-۱۲-۴-۶- نظریه ابن سینا
ابن سینا در بحث خود از شخصیت، دو مسئله کلی را مطرح میکند. یکی از این مسائل، جنبه توصیف شخصیت است و به علت ها و سبب های رفتاری کاری ندارد. دیگری، بررسی عوامل علّی و سببی است که وی کوشش دارد تا علت های زیربنایی حالت ها و رفتار و اختلاف بین آن ها را تحلیل کند. به طور کلی، دو بعد شخصیت از نظر ابن سینا عبارت است از :
-
- جنبههای توصیفی شخصیت: در واقع، نظریه ابن سینا درباره نفس، هسته نظریه شخصیت او را تشکیل میدهد. ابن سینا همچون دیگر فلاسفه به اثبات هستی نفس و تعریف آن پرداخته و سپس تجّرد و جسمانی نبودن و نیز وحدت نفس را به تفصیل بیان کردهاست. از نظر روان شناختی، اصطلاح نفس در نظام ابن سینا، به جنبههای توصیفی شخصیت اشاره دارد.
- جنبههای علّی شخصیت: بحث درباره پدیدههای انگیزشی و نقش آن در مجموع حالت ها و رویدادهای روانی و به ویژه، تأثیر آن بر رفتار فرد، بدون شک در قلمروی پژوهش های علّی شخصیت قرار میگیرد. کوشش ابن سینا در این قلمرو آن است که به کمک تحلیل قوا، عوامل ایجاد کننده ی احساس و رفتار و علت های زیربنایی اختلاف حالت ها و رفتار را بررسی کند (شجاعی، ۱۳۸۸).
وی معتقد است که تنوع و تعدد حالت ها و رفتار در فرد، بر تعدد قوا که مبادی آن ها است، دلالت میکند. سپس می افزاید که این قوا مظاهر نفوس متعدد در انسان نیست؛ بلکه همه آن ها به یک حقیقت بر میگردد که همان « من» یا شخصیت انسان است. وی از جنبههای علّی شخصیت به «خلق» تعبیر نموده و در تعریف آن میگوید: « خلق ملکه ای است که به وسیله آن افعال و رفتار به سهولت و بدون تردید از فرد صادر می شود» (ابن سینا، ۱۳۶۳). بنابرین صفت خُلقی، ملکه یا توانایی نسبتاً دائمی است که تعیین میکند یک فرد در موقعیت های معین، چگونه رفتار خواهد کرد. تعبیر « ملکه» اشاره به این است که یک « خاصه» یا « ویژگی» باید نسبتاً پایدار باشد تا بتوانیم تعبیر خُلق را درباره ی آن به کار ببریم. این نکته در اصل به این منظور در تعریف خلق اضافه شده که بین صفت های شخصیت و حالت ها و رویدادهای دیگری که از ثبات و پایداری لازم برخوردار نیست و ممکن است بر اساس اتفاق و در شرایط خاص واقع شود، تمایز ایجاد نماید. خشم، ترس، شادی و تعجب نمونه هایی از این حالت ها میباشند (شجاعی، ۱۳۸۸).
۲-۲-۱۳- دلبستگی
نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی، پیوندی جهان شمول است و در تمام
انسان ها وجود دارد . بدین معنا که انسانها تحت تأثیر پیوند های دلبستگی شان هستند . بالبی در سال ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیاز های
زیست شناختی و روان شناختی مادر و کودک پدید میآیند. بالبی و اینسورث معتقدند که همه ی کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا میکنند و دلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی میکند. در واقع دلبستگی های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکنند. اینسورث نیز رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی را به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تأکید قرار داد. او اظهار داشت که دلبستگی ایمن، عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل میکند و همچنین ثابت کرد که دلبستگی موجب کاهش اضطراب می شود و فرد با دلگرمی و اطمینان به کاوش در محیط می پردازد (خوشابی و ابوحمزه، ۱۳۸۶).
۲-۲-۱۳-۱- تعاریف دلبستگی
به طور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. نتیجه ی عمده ی کنش متقابل بین کودک و مادر ایجاد نوعی دلبستگی عاطفی به مادر است، طوری که باعث می شود وقتی با او تعامل دارد، احساس شادی و شعف کرده و به هنگام استرس از این که او را در کنار خود دارد، احساس آرامش کند (برک[۱۹۲]، ۱۳۸۸).
دلبستگی به پیوند هیجانی میان افراد اطلاق می شود. در واقع افراد برای ارضاء نیاز های عاطفی خود بر یکدیگر تکیه میکنند ( ربر[۱۹۳]، ۱۹۸۵؛ به نقل از گلی نژاد، ۱۳۸۰) .
دلبستگی بیشتر به معنای دوست داشتن یا علاقه (رابینسون و دیویدسون[۱۹۴]، ۲۰۰۰؛ به نقل از نصوحیان، ۱۳۹۱) و در واقع یک احساس قوی از علاقه نسبت به کسی یا چیزی است (هورنبای[۱۹۵]، ۲۰۰۲؛ به نقل از یوسفی، ۱۳۸۹).
دلبستگی، پیوند عاطفی هیجانی نسبتاً پایداری است که بین کودک و یا مادر و یا افرادی که نوزاد در تعامل منظم و دائم با آن ها است ایجاد می شود ( پاپالیا[۱۹۶]، ۲۰۰۲).
دلبستگی به عنوان پیوندی قوی تعریف شده است که میان والد و کودک برقرار می شود و بعداً به روابط رمانتیک فرد با دیگران منتقل می شود (بالبی، ۱۹۶۹).
بر طبق نظر شافر و امرسون[۱۹۷] (۱۹۶۴) دلبستگی یک رابطه ی هیجانی نزدیک میان دو نفر است که به وسیله علاقه دو طرفه و تمایل به نزدیکی مشخص می شود (به نقل از یوسفی، ۱۳۸۹).
جانسون و ویفن[۱۹۸](۱۹۹۹) دلبستگی را اینگونه تعریف کردهاند : یک سیستم کنترل رفتار که هدفش حفظ محیطی امن و قابل پیشبینی است، به گونه ای که تعادل فیزیکی امکان پذیر شود.
دلبستگی به طور کلی رابطه ای دو سویه و پایدار بین مراقب و کودک میباشد که هم کودک و هم مراقب سهمی در کیفیت این روابط دارند ( فرالی[۱۹۹]، ۲۰۰۳؛ میلز[۲۰۰] و همکاران، ۲۰۰۷).
دلبستگی عبارت است از یک موقعیت پایدار و عمیق بیولوژیکی، روان شناختی و اجتماعی که بر اساس ارتباط بین کودک و مراقب در سال های اولیه شکل میگیرد (اینسورث، ۱۹۷۳؛ به نقل از جانسون و ویفن، ۱۳۸۸).
دلبستگی، پیوند هیجانی میان شیرخوار و مراقبش یا میان دو بزرگسال است؛ به گونه ای که فرد دلبسته، موقع ناراحتی به آن شخص دیگر پناه میبرد، از او نمی ترسد و به خصوص در مرحله ای که حضور بیگانه ها اضطراب آفرین است، نسبت به مراقبت شدن توسط آن فرد علاقمند است و هنگام جدایی از او مضطرب می شود (فرمهینی فراهانی، ۱۳۷۸).