به باور دیوید اچ اولسون، تعارض انسانها در بسیاری جهات شبیه به عملکرد اتومبیل است. او میگوید: «وقتی موتور ماشین در بزرگراه ایراد پیدا میکند، نمیتوانیم بهراحتی ماشین را رها کنیم و سه روز بعد به آنجا برگردیم و انتظار داشته باشیم که ماشین حرکت کند. همچنان که، نمیتوانیم یک رابطه را به حال خود رها کنیم و موقع برخورد مجدد با آن، انتظار داشته باشیم که مسئله خودبهخود حل شده باشد. مسایل به مرور زمان ناپدید نمیشوند و بنابرین اگر به مسایل ارتباطی توجه نشود، آن ها بهتدریج بزرگ میشوند» (اولسون و همکاران، ترجمه بحیرانی و فتحی، ۱۳۸۸).
ب- سبک مؤثر مدیریت تعارض
سبک تفاهم و تعامل: به باور همسرانی که این سبک را در زندگی مشترک خود به کار میبرند، اختلاف و تعارض در زندگی زناشویی امری طبیعی و اجتنابناپذیر است که باید با همکاری یکدیگر آن را حل کنند. «آن ها در کنار توجه به اهداف و علایق خود، به اهداف و خواستههای همسرشان نیز اهمیت میدهند و بههنگام تعارض، به راه حلهایی توجه میکنند که نیازهای طرفین را بر آورده سازد» (محمدپور و همکاران، ۱۳۸۹ ). روشن است که پیامد چنین سبک سازندهای، رابطهای موفق است.
چنانکه نتایج یک تحقیق نشان میدهد، «زوجینی که هنگام تعارض و ناسازگاری راه همدلی و محبت را پیش میگیرند و مشکل را مشکل هر دو میدانند، ۳۴% مخالفت کمتری با هم دارند و ۵۸% از ناسازگاری آن ها کاسته میشود» ( به نقل از دیویس، ترجمه بهاری، ۱۳۸۸).
۲-۲-۶- رویکردهای درمانی به حل تعارض
به منظور برخورد با تعارضات زناشویی و حل آن ها، رویکردهای درمانی گوناگونی وجود دارد :
۱- مدلهای روایتی و راه حل مدار : در این روش بر روی نقاط مثبت، تشخیص و تعیین راه حل به جای مشکلات، یافتن استثنا در رخدادهای ناگوار و جستجوی دیدگاه ترجیحی افراد، تأکید می کند (دوناوان، ۲۰۰۳ ترجمه تبریزی، ۱۳۹۲ ).
۲- مدلهای سیستمی: این مدل تعارض را حاصل تعاملات ناکارساز و ساخت خانوادگی بهم تنیده یا شدیداًً گسسته میداند و سعی در تغییر جایگاه مرزهای میان افراد در درمان دارد.
۳- درمانهای شناختی- رفتاری: در این مدل علت تعارضات را افکار خودآیند، تحریفهای شناختی و باورهای غیرمنطقی دانسته و راه درمان را کارکردن بر روی این باورها و افکار بیان می کند (بهاری، ۱۳۸۸).
این رویکردها بر حل محتوایی تعارض تأکید بیشتری میورزند، اما به عواطف توجه چندانی ندارند و همین عامل باعث می شود تا مشکلات زوجین به صورت موقتی حل شود، اما ماهیت تکرار گونه تعارضات آن ها همچنان باقی بماند.
۴- امنیت هیجانی: یکی از رویکردهای درمانی برای حل تعارضات زناشویی که از منظر عاطفه به زوجین مینگرد، مدل امنیت هیجانی است که برخاسته از نظریه عواطف تامکینز (۱۹۶۲) و نظریه دلبستگی بالبی (۱۹۶۹) است و بر دو حوزه عزّت نفس و دلبستگی تأکید دارد (حکیمی تهرانی، فاتحی زاده، باغبان، احمدی، ۱۳۹۱).
کترال[۱۵](۲۰۰۷) ارائه دهنده مدل امنیت هیجانی بر این باور است، زیربنای بیشتر تعارضات در روابط صمیمانه احساس رنجش یکی از زوجین است .آنچه در ارتباطات جریحهدار می شود، احساس مثبت فرد درباره خودش یا دیگری است. زمانی که احساسات مربوط به خود جریحهدار می شود، غرور کاهش یافته، شرم فعال شده و عزّت نفس فرد تهدید می شود و زمانی که احساسات درباره دیگری جریحهدار می شود، اعتماد کاهش یافته، بی اعتمادی فعال و دلبستگی تهدید می شود. در چنین شرایطی با تهدید عزّت نفس و دلبستگی، امنیت هیجانی در فرد کا هش مییابد. فقدان احساس امنیت هیجانی خود را به دو شکل در زوجین نشان میدهد: افزایش واکنش نسبت به زوج مقابل که خود به تعارضات مکرر و حل نشدنی منجر می شود و استمرار حالت جدایی که به رابطهای سرد و سطحی و نارضایت گونه منجر می شود (کترال، ۲۰۰۷).
۲-۲-۷- «نگرش» و «نیاز» دو مقوله در تعارض همسران
دو مقوله «نگرش» همسران به تعارض و توجه به «نیازهای یکدیگر» در چگونگی برخورد با تعارض و رفع زمینههای آن، اهمیت فراوان دارند، چراکه نگرشها و نیازها، رفتار انسانها را هدایت میکنند.
نگرش: آنچه اهمیت دارد توجه به نگرشهای کلیدی مسلطی است که بهمثابه ویروسهای ارتباطی در نگرش همسران نسبت به تعارض، مسمومیت ایجاد میکند. نگرش جامع و سازنده درباره اختلاف و تعارض از سه رکن تشکیل میشود:
۱- اختلاف میان همسران امری طبیعی و اجتنابناپذیر است. بعضی از همسران فکر میکنند باید با کپی برابر اصل خود ازدواج کنند و تحمل هیچ مخالفت، سلیقه متفاوت و نظر دیگری را ندارند.
۲- نیازهای زن و شوهر به یک اندازه معتبر است، زن و شوهر با درک نیازهای یکدیگر و توجه به تأمین نیازهای دیگری میتوانند زمینهی آرامش یکدیگر را فراهم کنند.
۳- بهترین راه حل برای حل تعارض، توافق طرفین درباره موضوع مورد اختلاف است؛ بهترین راه حل برای اختلاف زن و شوهر راه حلی است که در آن منافع هر دو طرف تأمین شود.
نقش درک نیازهای همسر در مدیریت تعارض: به موازات نقش نگرش در شیوه مواجه زوجین با تعارض، شناخت و توجه به نیازهای طرف مقابل نقش اساسی در کاهش زمنیههای تعارض یا ایجاد بحران در روابط همسران دارد (محمدپور و همکاران، ۱۳۸۹).
ویلیام گلاسر میگوید: «هر کاری که ما میکنیم خوب یا بد، مؤثر یا بیاثر، دردناک یا لذتبخش، دیوانه وار یا معقول… برای ارضای نیروهای قدرتمند درون خودمان است.» به عقیده وی حتی رفتار نامناسب نیز در اختیار کارکردی ویژه است؛ بهطوری که اینگونه رفتارها بهطرزی مخدوش و منحرف یک نیاز روانشناسانه را برطرف میکند. هرچه همسران، انگیزه درونی رفتار طرف مقابل را بیشتر درک کنند، بهتر میتوانند تغییر مثبت به وجود بیاورند؛ به طوری که اگر در رفع آن نیازها به همسرانشان کمک کنند، شاهد تغییر رفتار همسرشان در جهت مثبت خواهند بود (گلاسر و گلاسر ترجمه خوش نیت و برازنده، ۱۳۸۶). گری چاپمن معتقد است که پنج نیاز اساسی، رفتار انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و اغلب اوقات انگیزه رفتار را تشکیل میدهد. این نیازها به این شرح هستند: