ارتباطات میان دین و هنردرجوامع مختلف و در گستره های زمانی متفاوت گوناگون بوده است: گاهی در دوره ها خاص، رویکردهای این دو حوزه درجوامع متفاوت برهم منطبق شده اند وگاهی راهی دیگرگونه پیموده اند. ازسوی دیگر، این دو حوزۀ حیات اجتماعی از نظرکردن به یکدیگر نیز بی نیاز نبوده و نیستند. رهیافت های متفاوت، که بیشتر نیزدرحوزه زیبایی شناسی شکل گرفته اند، به انحاء مختلف سعی کردهاند توضیحی درباره نسبت این دو نهاد درجوامع گوناگون به دست دهند. تبیین این نسبت ازحیث جامعه شناسی نیز به صورت های گوناگون درپی پاسخ به نسبت همین رابطه برآمده اند. سؤال اصلی در همه ی این موارد این بوده است که چگونه می توان تغییرنسبت دین و هنر را از منظرجامعه شناسی به تصویرکشید؟و اصولاً هنر و دین در ساحت اجتماعات انسانی چه رابطه ای با یکدیگرداشته اند؟ می توان این گونه نتیجه گیری کرد که ادبیات و هنر از دیرباز در آئین های مذهبی و اعتقادی نقش داشته و همچون زبانی مناسب جهت بیان حالات عاطفی، باورهای اعتقادی، طرح نیازها و یاری جستن از نیروهای برتر در ارضای آن مورد نظربوده است. درجوامع و قبایل ابتدایی مراسم اجتماعی و مذهبی اغلب توأم با فعالیت های هنری بوده تا آنجا که تاریخچۀ نمایش و تئاتر امروزی به مراسم و مقاصدمذهبی بازمی گردد. این گونه موارد درمنابع جامعه شناسی و مردم شناسی بارها ذکرشده است. چنان که مؤلّف کتاب جامعه شناسی ادیان، به منظور ارائه ویژگی های مشترک میان مذاهب، فهرستی را ارائه داده است که در میان آن ها، « زیبایی وهنر » نیزبه عنوان ویژگی مشترک تمامی مذاهب قراردارد. بهره گیری از هنردر مراسم مذهبی و اعتقادی امروزه نیز جلوه ای آشکاردارد. چنان که در مذاهب پیشرفته و زنده جهان این گونه مراسم اغلب توأم با سرودهای جمعی، استفاده از لحن و آهنگ زیبا درنیاش های جمعی و خواندن ادعیه متون اعتقادی است. حتی در موارد متعددی، استفاده از موسیقی و حرکت های موزون بدنی رایج میباشد. استفاده از هنرهای نمایشی، شعروقصه و داستان، طراحی و نقاشی دربیان واقعیت های تاریخی، مذهبی، انتقال پیام های اعتقادی، استحکام مبانی ارزشی، اخلاقی و انسانی و تأثیرات مختلف برمخاطبین نقش وکاربردی گسترده دارد (میرزابیگی، ۱۳۹۰: ص۲۱-۲۰).
چنین می توان گفت که دین و هنر درطول هم می باشندنه درعرض هم. زیرا در مهمترین فصل مقوّم ماهیت، اشتراک داشته و در یک راستا میباشند. آدمی نسبت به هردو احساس نیازعمیقی دارد و به طورتکوینی درجستجوی آن ها و درتکاپوی سیراب کردن خود از مشارب هر دو است. و بر این اساس می فهمیم که هر دو- دین وهنر – درصددپاسخگویی به نیازهای بنیادین او هستند؛ و هرکدام درحوزه توانایی خوداین مهم را انجام میدهند. اما درغایت هم، هدف هر دو تعالی و رشدانسان بوده و ضمن پیوند دادن انسان ها به یکدیگر و برقراری وحدت اصیل و پایدارمیان آنان، حرکتی را درجهت موافق طبیعت نخست انسان و فطرت اولیه او، برای ایجادجامعه ایده آل و آرمانی اش سامان میدهند. البته بدیهی است؛ در این میان اصالت با دین بوده و اساس قانون و قانون اساسی ازآن اوست. برهمین اساس بایدگفت: حوزه کارکرد دین بسیارگسترده تراز هنر و اراده او حاکم بر اراده هنر است. زیرا دین برای تمام حقیقت وجودی انسان، آن هم به طورجامع نسخه و برنامه ارائه می دهدو هنرتنهاعهده دار انجام بخشی از این برنامه است. در واقع هنرهمواره به کمک دین میآید تا آرمانی که دین برای بشر در دوردست درنظرگرفته است، درحوزه مسئولیت و توانایی اش، به سهم خویش انجام دهد. و این همکاری نیزکاملاً به طورطبیعی صورت میگیرد. این فعالیت نه یک حرکت قسری است و نه یک عمل تعاملی، بلکه تعاونی است جبلی و ذاتی. و لذا دیگرجایی برای موضوع به خدمت گرفتن دین، هنر را برای مقاصدخویش، نمانده و نمی ماند؛چنان که بعضی آن را عنوان میکنند(چوبینه، ۱۳۸۶).
هنردینی وغیردینی
درمباحث نقدهنر، یکی ازتقسیم بندی هایی که بخصوص درمطالعات هنری معاصردیده می شود، تقسیم آن به دینی وغیردینی است. از هنردینی معمولاً به مقدس – مسئول و متعهد – مکتبی، نیزتعبیرشده است. و در دیگرسو از هنرغیردینی، نیز به غیرمتعهد و بی مسئولیت – مبتذل – غیرمکتبی یادمی شود. گرچه این تقسیم بندی با مبنایی که اختیارشده است، ناسازگار است؛ اما فعلاً صرف نظر ازدرستی یانادرستی آن، به بیان برخی ازدیدگاه های ارائه شده از سوی صاحب نظران این عرصه می پردازیم. تیتوس بورکهارت [۱۶] در رابطه با هنردینی یامقدس میگوید: ” هنرمقدس در واقع نمادهستی فراطبیعی را در درون خودنهفته دارد. از این رو صورت این هنر هم بایدحامل چنین نمادی باشد. از دیدگاه اسلام هنر قدسی بیش از هرچیز نمود و نمای وحدت الهی است. هم درجمال و هم درجلال. این وحدت در هماهنگی وکثرتی موزون تبلور مییابد و درعالم وجودمتجلی میگردد. هنرمند با تعبیرقریحه و استعداد درونی خویش این وحدت را استنتاج نموده و آن را به حسب مهارت خویش به لباس زیبایی ملبس میسازد؛ و باصورت بخشیدن به نمودهای ملموس هستی، کثرت اضطراب برانگیز زمین را به وحدت تبدیل میکند(ضمیران، ۱۳۸۰).
هنر دینی در اندیشه یونانیان: ” اگر دین معنی حیات را در سعادت دنیایی، زیبایی، قدرت و نیرو به حساب آورد، هنری که شادی و نشاط زندگانی را انتقال میدهد، هنر خوب به شمار می رود و هنری که احساس نامرادی، افسردگی و اندوه را منتقل میکند، بد خواهد بود. یونانی ها هنر را چنین میدانستند .”
هنر دینی در اندیشه رومی ها و چینی ها: اگر معنی حیات، سعادت ملت و یا اطاله حیاتی که پدران شخص آغاز کردهاند و حرمت نهادن به ایشان باشد، هنری که احساس شادی قربانی شدن در پیشگاه ارباب انواع را به خاطر سعادت ملت و یا غرور و شرف اجداد و حمایت از سنن ایشان منتقل می کند، هنر خوب است و هنری که احساسات مخالف این عقیده را بیان کند، هنر بد به حساب میآید .
هنر دینی در اندیشه بودائیان: هرگاه معنی حیات آزادی نفس از بندهای حیوانی باشد، هنری که ناقل احساساتی است که سبب تعالی روح و تن میگردد، هنر خوب است و آنچه انتقال دهنده احساساتی باشد که شهوات جسم را شدت میدهد، هنر بد خواهد بود .
شووان[۱۷] شاعر و هنرمندآلمانی معتقداست که : ارزش هنردینی از اینجا سرچشمه می گیردکه این هنر یک ذکاوت و بینشی را در برداشته و انتقال می دهدکه جامعه بشری فاقدآن است. مانندطبیعت بکر و دست نخورده. هنردینی دارای خصلت و فعل عقل است که آن را توسط زیبایی متجلی میسازد. هنر دینی، صورت آن حقیقتی است که خود، ماوراء عالم صور است. تصویر ازحقیقتی که هیچگاه خلق نشده است(محدثی، ۱۳۸۷).