افلاطون شادکامی را محصول جانبی منصف بودن و اخلاقی عمل کردن میدانست (پلاتو[۱]، ۲۰۰۱). ارسطو اعتقاد داشت که همه ی تلاش انسان، معطوف به تامین شادکامی برای داشتن زندگی خوب است. اصول اخلاقی او را می توان به عنوان اولین کتاب خودیاری شادکامی تلقی کرد، به این معنا که هدف آن عبارت بود از راهنمایی در جهت استحکام یک زندگی پربار و شاد (هیوجز، ۲۰۰۱). در تلخیص و جمع بندی دیدگاه های فلسفی و نظری راجع به شادکامی، نظریه ی ریچارد کوآن (۱۹۹۷) قابل تأمل است. کوآن پس از مرور و بازنگری قسمت اعظم آنچه فیلسوفان و روان شناسان نظریه گرا راجع به شادکامی، ارضاء، تحقق خود و بهداشت روانی گفته اند اظهار میدارد که شادکامی را می توان به پنج حالت کسب کرد:
کارایی یا شایستگی در مهارت های اساسی زندگی طوری که شخص بتواند روی کار و علل بیرون از خود تمرکز کند. این مهارت ها عبارتند از مهارت های اساسی ارتباطی و فکری.
خلاقیت که در آن افراد به گونه ای خلاق نسبت به تجربه ی زندگی، آزاد و انعطاف پذیر بوده و نقش اصیل و مبتکرانه ای را در چگونگی زندگی و کار خود ایفا میکنند.
هماهنگی درونی شامل پذیرش و درک شخصی.
پیوند داشتن با دیگران یعنی برخوردار بودن از همدلی، حساسیت و همدردی نسبت به افرادی که در زندگی نگران آن ها هستیم و نیز نسبت به کل بشریت. این ویژگی باعث ایجاد روابط ارضاء کننده و بارور می شود و توجه آدمی را فراتر از خویشتن میبرد و به طور کلی او را معطوف و متوجه نوع بشر می گرداند.
تعالی که در آن خود، مجزا یا بیگانه شده از جهان، طبیعت و عالم در نظر گرفته نمی شود و مفهوم عرفانی از وحدت را با کل بزرگ تری که می توان آن را خدا، طبیعت، زیبایی نهایی یا عشق نامید تجربه کرد (فریش[۲]، ۲۰۰۶).
قرن هاست که مردم در جستجوی زندگی خوب بوده اند. در این جستجو، سؤال اصلی این بوده که کیفیت یک زندگی سالم چیست؟ مدل های مفهومی «کیفیت زندگی»، پد یده ای نسبتاً جدید، اکثراً همراه با تفکر جدید در مورد اهداف توسعه بوده اند و حوزه های سلامتی، کار، اقتصادی، اجتماعی، روحی روانی و خانوادگی را شامل میشوند (ولکر و رز[۳]، ۱۹۹۹). به طور کلی، می توان گفت کیفیت زندگی فقط از نظر فرد مشخص می شود. اگرچه کیفیت زندگی را می توان به طور کلی با عبارت شادی یا رضایت تعریف کرد، اما این دریافت کلی به وسیله جنبههای مختلف زندگی فرد تحت تأثیر قرار میگیرد. رضایت از زندگی، به وسیله درک هر فرد از شرایط کنونی اش، در مقایسه با انتظارات، آرزوها و شرایط دلخواه و ایده آل او تعیین میگردد (بونومی[۴]، ۲۰۰۰).
تاکنون پژوهش های زیادی پیرامون شادکامی و عوامل مؤثر بر آن انجام گرفته است (وین هوون[۵]، ۱۹۹۷) و روان شناسان، توجه ی خود را بر منابع بالقوه ی احساسهای مثبت، نظیر احساس شادکامی معطوف کردهاند (سلیگمن [۶]و همکاران، ۲۰۰۰; کوهن و پرسمن[۷]، ۲۰۰۵). وین هورن (۱۹۹۷) معتقد است که شادکامی، مقدار ارزش مثبتی است که یک فرد برای خود قایل می شود. برخی از پژوهشگران از جمله شوارتز و استراک (۱۹۹۱) معتقدند که افراد شادکام در پردازش اطلاعات، سوگیری دارند. این سوگیری در جهت خوش بینی و خوشحالی است؛ یعنی اطلاعات را به گونه ای پردازش و تفسیر میکنند که به خوشحالی آن ها می انجامد. از آنجایی که هیجان ها مثبت و منفی، فرد را برای درجه ای از تعامل های برد – باخت یا برد- برد آماده میسازد (سلیگمن، ۲۰۰۲) افراد شاد، با ارزنده سازی مهارت های خود، بیشتر با رویدادهای مثبت، همراه میشوند و درتصمیم گیری های مربوط به آینده ی زندگی خود، بهتر عمل میکنند چون از راهبردهایی نظیر جستجوی اطلاعات مرتبط با خطر- امنیت سود می جویند (آسپین وال [۸] و همکاران، ۲۰۰۱ از کار[۹]، ۲۰۰۴). بررسی های طولی، نشان میدهد که شادکامی، بر افزایش طول عمر مؤثر است (استیر[۱۰] و همکاران، ۲۰۰۰). شادکامی، تحت تاثیر عوامل مختلف روانی (لارسن و دینر[۱۱]،۱۹۸۷: دینو و کوپر[۱۲] ۱۹۹۸) جسمانی (ماروکالیس و زرواس[۱۳]، ۱۹۹۳) تمرینات ورزشی (بلومنتال[۱۴] ، ۱۹۹۰، لیونهارت[۱۵] ۲۰۰۲، مک کنویل [۱۶]، ۲۰۰۳) عوامل اجتماعی (مایرز[۱۷]،۱۹۹۹) عوامل اقتصادی (مورفی و آتاناسود[۱۸] ،۱۹۹۹) و عوامل مذهبی ( پولنر[۱۹]، ۱۹۸۹، الیسون، ۱۹۹۱) قرار میگیرد.
تفاوت های فردی در احساس شادکامی، تا حد زیادی با تفاوت های شخصیتی مرتبط است. تفاوت هایی که میتوانند ناشی از عوامل ژنتیکی باشد (باس[۲۰]، ۲۰۰۰) به عبارت دیگر، شادکامی یک متغیر شخصیتی است که می توان برای آن پایه ی زیست شناختی در نظر گرفت (علی پور ونور بالا،۱۹۹۹). پژوهش ها، نشان میدهد که شادکامی با سطح بالای برون گرایی و سطح پایین روان رنجوری مرتبط است (کوستا و مک کری[۲۱]، ۱۹۸۰، بربنر و مارتین[۲۲]، ۱۹۵۰، فورنهام وچنگ[۲۳]، ۱۹۹۷، هایز و جوزف[۲۴]، ۲۰۰۰، هیلز وآرگیل[۲۵]، ۲۰۰۱).
۱-۲ شرح و بیان مسئله
یکی از عوامل مهم و اثرگذار در ارتقای سطح کیفیت زندگی، «ورزش کردن» شناخته شده است. در واقع، کم تحرکی، یکی ازعوامل اصلی مرگ های ناشی از بیماری های عروقی کرونر به شمار میآید. بر اساس نتایج تحقیقات، ورزش کردن کالری و چربی ها را می سوزاند، ظرفیت تنفسی را افزایش میدهد، باعث سهولت هضم ودفع می شود و در درمان افسردگی و اضطراب نیز نقش مهمی دارد (آوینیل[۲۶]، ۲۰۰۴).
درخصوص اثرات مثبت ورزش و فعالیت های حرکتی، پژوهش های گوناگونی صورت گرفته است. پژوهش ها نشان داده است که ورزش باعث افزایش سلامت روانی، تقویت احساس ارزشمندی،کاهش اضطراب و افسردگی (گیاکوبی و هاوزنبلاس و فرای[۲۷] ، ۲۰۰۵) و افزایش قدرت ذهنی (لوی و لوی[۲۸]، ۲۰۰۵) می شود. با این حال، برخی از افراد به رغم دانستن ویژگی های مثبت ورزش و توصیه های مکرر پزشکان و تبلیغات وسیع صدا و سیما، تمایل چندانی به ورزش نشان نمی دهند. بر این اساس، به نظر میرسد، صرف ترغیب نمی تواند افراد را به سوی ورزش سوق دهد و عوامل دیگری غیر از ترغیب در این امر دخیل اند.
امروزه، شخصیت مهمترین متغیری است که برای تمایل به شرکت در فعالیت های ورزشی و تشریح عمل موفقیت ها و شکست ها در مسابقات ورزشی به آن توجه می شود (انشل[۲۹]، ۱۳۸۰). آلپورت[۳۰] (۱۹۳۷) شخصیت را «ساختار پویایی در سیستم روان شناختی فرد» تعریف کرد که مشخص کننده رفتار و تفکرات خاص او است. فیست و فیست[۳۱] (۱۳۸۶) شخصیت را « الگوی نسبتاً پایدار صفات، گرایش ها یا ویژگی هایی که تا اندازه ای به رفتار افراد دوام می بخشد» می دانند. اینگلدو، مارکلند و شپرد[۳۲] (۲۰۰۴) معتقدند، به منظور بررسی ویژگی های شخصیتی ورزشکاران و غیرورزشکاران باید از رویکرد صفات استفاده کرد. فرض اساسی این الگو این است که صفات به عنوان ویژگی های نسبتاً پایدار افراد، میتواند رفتارهای آن ها را در موقعیت های گوناگون پیشبینی کند. با این حال، با وجود پیشرفت های چشمگیر در زمینه روانشناسی ورزش هنوز پرسش های متعددی در این باره وجود دارد.