۲-۲-۱-۹-۴٫ تئوری ناکامی پرخاشگری:
این دیدگاه از نظریه ناکامی- پرخاشگری جان دالرد، مایه میگیرد و بر این فرض استوار است که ناکام ماندن تلاش های فرد برای دست یابی هدف موجب پیدایش سائق پرخاشگری می شود و این نیز به نوبه خود رفتاری را برای صدمه زدن به فرد یا شی که موجب ناکامی است برمی انگیزد و بروز پرخاشگری باعث کاهش این سایق می شود. در پاسخ به ناکامی، پرخاشگری یک پاسخ غالب است، اما اگر در گذشته پرخاشگری تنبیه شده باشد ممکن است پاسخ های دیگر ظاهر شود. مطابق این تبیین پرخاشگری فطری نیست اما از آن جا که ناکامی یک پدیده تقریبا همگانی است، باید پرخاشگری را سائقی به حساب آورد که در جست و جوی مفری است(بنی جمالی،۱۳۸۵).
با این وجود معلوم شده است که افراد ناکام همیشه با افکار، کلمات و اعمال پرخاشگرانه و خشونت آمیز به ناکامی خود واکنش نشان نمی دهند، هم چنین معلوم شده که تمام پرخاشگری ها از ناکامی ناشی نمی گردد. بررسی دقیق موجود حاکی است که نقش ناکامی در به وجود آوردن یا نیاوردن پرخاشگری آشکار به طور عمده به دو عامل بستگی دارد. نخت به نظر میرسد که ناکامی زمانی موجب افزایش رفتارهای خشونت آمیز می شود که نسبتا شدید باشد. اگر خفیف یا متوسط باشد ممکن است موجب تشدید رفتارها نگردد. ثانیاًً ناکامی زمانی بیشتر احتمال دارد خشونت را به وجود آورد که ناحق و استبدادی تلقی شود تا منصفانه و به حق (کاپلان-سادوک، ترجمه: پورافکاری، ۱۳۷۹).
۲-۲-۱-۹-۵٫ تئوری شناختی:
در تئوری شناختی این فرض پذیرفته شده که فرآیندهای شناختی در ایجاد و نگهداری رفتار خشونت آمیز مؤثرند و بیشتر روان شناسان نیز بر نقش عمده شناخت در بروز رفتاررخاشگرانه تأکید ورزیده اند. از دیدگاه شناختی اعتقاد بر این است که تنش پرخاشگرانه در نتیجه ی تصور نامنصفانه بودن حوادث ناخوشایند به وجود میآید. البته با این استثنا که آن ها بتوانند مسئولیت این بی انصافی یا سوء نیت آسیب رسانی را به کسی یا چیزی منتسب نمایند. نکات اساسی این دیگاه عبارتند از:
-
- حادثه ناخوشایند حتی در صورت ابهام آسیب رسانی آن موجد پرخاشگری میگردد.
-
- قربانیان حادثه ناخوشایند غالبا پرخاشگری و خشونت را بر حسب نتایج اعمال دیگران تفسیر میکنند.
- در نهاین تصور سوء نیت و مسئولیت دیگران در آسیب رسانی روانی- جسمانی به تحریک پرخاشگری ختم میگردد.
منجر شدن یا نشدن پرخاشگری به خشونت با مقاومت یا تحریک در برابر آن وابسته است. در واقع یک دلیل برای پرخاشگری وجود ندارد و نمی توان مدعی شد که تمام انسان ها معقولانه پرخاشگری را حل و فصل میکنند، رفتار پرخاشگرانه معمولاً در زمینه ای از عدم انطباق با خود شناسی رخ میدهد که در آن سعی میکنیم از سلوک خودمحورانه اجتناب ورزیم. به عبارت دیگر اگر فکر کنیم که فرد متفکری هستیم لیکن دیگران اجازه ی عرض اندام به ما نمی دهند، تمایل به پرخاشگری خشمناک افزایش مییابد. دلیل این امر در شناختی نهفته است که از خود داریم(گارتنر و دیگران[۴۶]، ۱۹۹۷).
۲-۲-۱-۹-۶٫ تئوری زیست شناسی اجتماعی:
کاربرد تئوری زیست شناسی اجتماعی در خشونت خانوادگی به دلیل یک جمع بندی میان نظریه های جامعه شناسی و روان شناسی است. این تئوری برگرفته از نظریات تکاملی داروین میباشد که پیشنهاد میکند ارتکاب خشونت در انسان و غیر انسان برای بقای نسل انجام میگیرد. طبق این نظریه در خشونت زناشویی مردها از اعمال زورگویانه جهت کنترل رفتار جنسی استفاده میکنند(کاشانی و آلن[۴۷]،۱۹۹۷).
در این نظریه جامعه پذیری کودکان در سه سطح متفاوت توضیح داده می شود:
محیط بی واسطه، شبکه های اجتماعی و نظام جهان بینی. خانواده در حکم محیط زیست، در یادگیری های کودک نقش خاصی دارد و ارتباط آن با محیط بیرونی شاخص به ثمر رسیدن جامعه پذیری است. اگر خانواده نتواند با محیط بیرونی ارتباط برقرار کند، امکان بروز خشونت، به وجود میآید. بنابرین، زمانی که رابطه ی متقابلی میان وادین- کودک، خانواده و محیط وجود نداشته باشد، خشونت امکان بروز مییابد. در عین حال ممکن است آماده نبودن والدین برای عهده دار شدن نقش خود، توقعات بیش از حد والدین از کودک و ناتوانی آن ها در برخورد با مشکلات محیطی نیز به خشونت بینجامد، اما این شرایط به تنهایی برای بروز خشونت کافی نیست. در نظریه ی زیست محیطی، آن چه در ایجاد خشونت مهم است این است که تفسیرهای اجتماعی این عمل را مقبول نشان میدهند و شبکه ی اجتماعی ای که خانواده در آن به سر میبرد نیز، تعیین کننده ی میزان خشونت است.
بلسکی[۴۸](۱۹۸۰)، و داتون[۴۹](۱۹۸۵)، اظهار می دارند که مدل زیست محیطی به شکل چهار مرحله ای نیز در نظر گرفته شده است، که در این شکل، هر مرحله وارد مرحله ی دیگری می شود و به همین دلیل آن را نظریه ی شبکه ای زیست محیطی نیز نامیده اند که در آن، اولین مرحله متوجه رشد فردی و تجربیات دوران کودکی است که بیانگر مشاهده ی اعمال خشونت یا قربانی خشونت شدن است.
مرحله ی سوم متوجه نظام خارجی یا ساختار رسمی و غیر رسمی جامعه است که بر خرده نظام تأثیر میگذارد. مرحله ی چهارم، نظام کلان است که ارزش های فرهنگی و الگوهای اعتقادی را شامل می شود. در واقع اگر فرهنگی، توسل به خشونت علیه زنان یا کودکان را تبلیغ یا تحمل کند، افراد خشن دلیلی برای پیروی نکردن از ارزش ها نمی یابند.
۲-۲-۱-۹-۷٫ تئوری منابع:
تئوری منابع در زمینه خشونت در خانواده بر این فرض مبتنی است که تمام نظام های اجتماعی از جمله نظام خانواده تا حدودی بر اساس زور یا تهدید به زور قرار دارند و هر چه منابع شخص(اجتماعی، شخصی، اقتصادی) بیشتر باشد زورگویی بیشتر است. بلاد و ولف[۵۰](۱۹۶۰)، معتقدند” در محیط خانواده تعادل و توازن قدرت(در تصمیم گیری) به نفع آن طرفی است که در زندگی زناشویی بیشترین منابع و امکانات را دارد. و آن عضو خانواده دارای قدرت بیشتری است که منابع و امکاناتی را که سایر اعضاء خانواده برای رفع نیازها و رسیدن به اهدافشان نیاز دارند، در دست دارد و هر چه منابعی که شخص در اختیار دارد بیشتر باشد از قدرت بیشتری برخوردار است. چنین فردی حق دارد تصمیم های مهمی را که بر کل خانواده تأثیر میگذارند اتخاذ کند.”
این مسأله اغلب به این نتیجه گیری منجر می شود که زنان در خانواده موقعیت پایین تری دارند و با توجه به تمایل آن ها به داشتن امکانات اقتصادی که در دست شوهر است و با توجه به کمبود فرصت هایی که بتواند این امکانات و منابع را به شیوه ای دیگر فراهم کند قدرت و آزادی خود را به شوهر تفویض میکند(گیلسپی و اسکانزونی[۵۱] ،۱۹۷۵). بلاد و ولف، هم چنین خاطر نشان میسازند که قدرت شوهر با افزایش سطح تحصیلات، درآمد، پایگاه شغلی وی و یا مجموعه ای از این عوامل افزایش مییابد. بنابرین، متغیرهای یاد شده به عنوان منابعی که مرد میتواند از آن جهت کسب قدرت بیشتر در روابط خانوادگی استفاده نماید، تعریف شده اند.