عقاید کمال گرایانه به طور مهمی در رشد و نگهداری اضطراب اجتماعی نقش دارد. در مدلی جامع از اضطراب اجتماعی، هیمبرگ و همکارانش سه نوع از عقاید افراد مضطرب اجتماعی را شرح دادند:۱- موقعیت های اجتماعی به طور بالقوه خطرناک هستند، چون ممکن است که منجر به تحقیر شوند. ۲- وجود یک معیار خیلی بالا از عملکرد اجتماعی، تنها راه برای جلوگیری از تحقیر در موقعیت های اجتماعی است.۳- این معیار هرگز فراهم نمی شود (آنتونی و همکاران، ۱۹۹۸).

گارسیا[۲۸] (۲۰۰۴)، نیز دریافت که سرزنش افراطی خود هنگام مواجه با مشکلات یکی از راهبردهای ناکارآمد در مقابل اضطراب است که در زنان بیشتر دیده می شود. روانشناسان اجتماعی اعتقاد دارند اضطراب که عاملی مخرب و نابود کننده است می‌تواند باعث کاهش رضایت زندگی افراد باشد. تئوری‌های شناختی در زمینه ی اضطراب حاکی از آن هستند که توجه انتخابی به تهدیدها، اضطراب را شدیدتر کرده و قضاوت در زمینه ی رویدادهای اجتماعی را به انحراف می کشاند (تایلر، بومیا و امیر[۲۹] ،۲۰۱۰).

شاید همه اختلالات اضطرابی (خصوصاًً اضطراب اجتماعی) با اصول کلی نیاز به کنترل کردن وقایع، برای جلوگیری از خطرات غیر منتظره همراه شده اند. این امکان وجود دارد که این نیاز برای کنترل، با تفکر کمال گرایانه (مثل این عقیده که ایجاد اشتباهات ممکن است منجر به از دست دادن کنترل نتایجی خاص می‌گردد) مرتبط است (آنتونی و همکاران، ۱۹۹۸).

۲-۳ تشخیص:

طبق ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی و آماری بیماری های روانی (DSM IV-TR ) خصوصیات اصلی اضطراب اجتماعی عبارت است از ترس شدید و پایدار از موقعیت های اجتماعی یا عملکردی که در آن ممکن است دستپاچگی رخ دهد. افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی، می ترسند که افراد دیگر، رفتار آن ها را نامناسب بدانند (مثلاً ندانند در مکالمه چه بگویند) یا اینکه دیگران متوجه علایم اضطرابی آن ها (مثلاً لرزیدن دست، لرزش صدا) که باعث ارزیابی منفی می‌گردد، شوند. موقعیت های که ایجاد ترس می‌کنند، ممکن است مربوط به عملکرد (صحبت در جمع، نوشتن در جمع) یا تعامل اجتماعی (مثلاً صحبت کردن با دیگران، تعامل با فردی از جنس مخالف) باشد. تشخیص اضطراب اجتماعی از لحاظ تعداد و انواع موقعیت های ترس آور و شدت آسیب، گروهی ناهمگن از بیماری ها را در بر می‌گیرد. اگرچه یک فرد مبتلا، ممکن است ناراحتی شدیدی را از یک موقعیت خاص مانند غذا خوردن در جمع، را تجربه کند و در سایر موقعیت ها عملکرد مطلوبی داشته باشد، اما آنچه که در افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی رایج تر است، ترس و اجتناب از موقعیت های اجتماعی چندگانه است (هلت[۳۰]، هیمبرگ، هپ،۱۹۹۲؛ ترنر[۳۱]، بیدل، دانکو و کیز[۳۲]، ۱۹۸۶؛ به نقل از غلامی، ۱۳۸۴).

اغلب برای تحلیل رفتار هیجانی از سه سیستم واکنش جداگانه استفاده می شود که عبارتند از: سیستم شناختی – کلامی، سیستم بیان رفتاری و سیستم بیان جسمی (لانگ[۳۳] ۱۹۸۵). ‌بنابرین‏ تمایز بین جنبه‌های شناختی، رفتاری و فیریولوژیکی اضطراب اجتماعی مفید است. لازم به ذکر است که علایم مشخصۀ اضطراب اجتماعی ممکن است در موقعیت اجتماعی، قبل از این موقعیت و یا بعد از ترک آن موقعیت بروز کند(ولز و کلارک، ۱۹۹۷).

اضطراب اجتماعی دارای دو خرده مقیاس زیر می‌باشد:

“اجتناب و پریشانی اجتماعی” یعنی دوری گزینی از جمع و کناره گیری از مردم و داشتن احساس منفی در ارتباط های اجتماعی (مشاک، ۱۳۸۵).

“ترس از ارزیابی منفی” ترس بارز و مستمر از یک یا چند موقعیت یا عملکرد اجتماعی که در آن شخص با افراد ناآشنا مواجه است یا ممکن است موضوع کنجکاوی آنان قرار گیرد (کاپلان و همکاران، ۱۹۹۴؛ ترجمه پورافکاری).

۲-۴ سبب شناسی:

علل اختلال اضطراب اجتماعی را با توجه به دیدگاه های مختلف می توان مورد بررسی قرار داد

۲-۴-۱ دیدگاه روان پویشی:

در این دیدگاه علت اختلالات اضطرابی به تعرض های درونی و تکانه های ناخوآگاه نسبت داده می شود (آزاد، ۱۳۹۰). در سال ۱۹۰۵، فروید عناصر اصلی نظریه هراس را عنوان کرد. در آن زمان فروید تصور می کرد که هراس، ناشی از سرکوب گری کشاننده های لیبدویی بر اثر منع های والدینی است و این سرکوب گری به ایجاد اضطرابی منجر می شود که به اشیاء یا موقعیت های خنثی که مهار آن ها، آسانتر و مقابله با آن ها سهل تر است منتقل می شود؛ بعبارتی جابه جایی صورت می‌گیرد. در سال ۱۹۵۲، فروید به بازنگری نظریه اش می پردازد و اینکه اضطراب است که به سرکوب گری می‌ انجامد و نه بالعکس. از دیدگاه فروید، افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی از مکانیزم های دفاعی جا به جایی و سرکوب گری به صورت مفرط سود می جویند و گرچه ارتباط موضوع های هراسناک با کشاننده های تهدیدآمیز محرز است، اما افراد مبتلا به هراس نسبت ‌به این رابطه هوشیار نیستند. کلاین ‌در مورد تبین هراس، دیدگاه فروید را نمی پذیرد و هراس را به منزله تغییر شکل اضطراب می‌داند که به زودرس ترین مراحل تحول اختصاص دارد. سالیوان ۱۹۹۵ اضطراب را نتیجه انحصاری بازخورد با مادر می‌داند و در این میان نقشی اساسی برای یادگیری قائل است مثلاً وقتی مادر تأکید می‌کند، کودک خرسند است و در غیر این صورت مضطرب می شود. از دیدگاه سالیوان اضطراب همواره به فرآیندهای تربیتی که ‌در مورد کودک اعمال می‌شوند، وابسته است و محدود یا محروم کردن وی از محبت، یعنی تنبیه که از سوی بیشتر مادران به کار می رود، یکی از منابع اصلی اضطراب در کودک به شمار می رود. با این حال باید بر این نکته تأکید شود که سالیوان تأثیر تربیتی والدین در ایجاد اضطراب را فقط تأثیر هُشیاری نمی داند، بلکه معتقد است که اضطراب کودک می‌تواند از بازخورد های ناهشیار والدین نیز ناشی می شود؛ بازخوردهای ناهشیارانه یا تنش هایی که دخالت آن ها گاهی به مراتب بیشتر از تأثیر یک رفتار مصمم و هشیارانه است (دادستان، ۱۳۹۰). داده های متعددی با موضع گیری روان- پویشی که برحسب آن، تنبیه شدید کشاننده های زودرس نهاد می‌تواند، سطوح بالای اضطرابی را در وهله های دیگر زندگی ایجاد کند، هماهنگ هستند (چو.ال.اچ[۳۴]، ۱۹۷۱؛ به نقل از دادستان، ۱۳۹۰).

۲-۵ دیدگاه رفتارگرایی

نظریه پردازان رفتارگرایی طبیعی، ترس و اضطراب را به منزلۀ شیوه های سازش با محیط طبیعی، تلقی کرده‌اند.از این دیدگاه ترس نیز مانند، انگیزش های دیگر باید به صورت خودکار بروز کند. تکامل انواع، باید افراد را دارای حداقل تولید درون زاد اضطراب کرده باشد (دادستان، ۱۳۹۰). درمانگران و نظریه پردازان رفتارگرا، اختلالات اضطرابی را ناشی یادگیری غلط و شرطی شدن می دانند. یک موقعیت استرس زا که با موقیت های استرس زای قبلی شبیه است، ممکن است موجب برانگیختن اضطراب در فرد شود.


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

عوامل بهداشتی یا حافظان وضع موجود که فقدان آن ها موجب عدم رضایت می شود ولی وجود و تأمین آن ها باعث ایجاد انگیزه شدید و قوی نیست.تأمین این عوامل تنها از عدم رضایت جلوگیری می‌کند ولی وجود آن ها موجب انگیزش نیست.وجود این عوامل کارکنان را در سازمان نگه می‌دارد در غیر این صورت آن ها دچار عدم رضایت شدید می‌شوند و سازمان را ترک می‌کنند.

عوامل دیگری وجود دارند که در ایجاد انگیزه مؤثرند و وجود آن ها موجب رضایت و انگیزش افراد می‌شوند در حالی که غیبت آن ها تنها عدم رضایت ضعیفی را موجب می شود، ‌بنابرین‏ فقدان آن ها موجب عدم انگیزش می‌گردد (اسدی شیرین، ۶۹، ۱۳۸۷). هرزبرگ عوامل مؤثردر ایجاد انگیزه را موفقیت کاری ،شناخت و قدردانی از افراد و کار آن ها ، پیشرفت و توسعه شغلی می‌داند وی این عوامل را “عوامل انگیزشی ” نامید (بیشویک[۸۲]، ۲۰۰۱).

۲-۴-۸-۴ تئوری آلدرفر[۸۳] (ERG) [۸۴]

در حقیقت این تئوری بازسازی شده تئوری مازلو می‌باشد. تئوری آلدرفر دارای سه سطح نیاز زیستی، وابستگی، و رشدی است.هر نیاز شامل دو بخش است:

الف) هدفی که نیازها را جهت می‌دهد.

ب) فرایندهایی که نیازها را ارضاء می‌کنند.

ج) نیازهای رشد که به بیان میل به رشد و توسعه مستمر فردی می‌پردازد.

آلدرفر نیازهای ‌پنج‌گانه مازلو را به سه دسته تقسیم کرد و نشان داد که :

اولاً، در هر زمان ، امکان دارد بیش از یک نیاز فعال باشد؛ ثانیاًً، اگر یکی از نیازهای سطح بالا نتواند ارضاء شود، میل به ارضای نیاز سطح پائین تر تشدید می‌گردد اگر نیاز سطح بالایی در فرد سرکوب شود، نیاز سطح پایین‌تر در وی فعال می‌شود. مازلو عقیده دارد هر رفتار در هر لحظه مشخص، تحت تاثیر نیازی است که شدیدتر است، در حالی که آلدلرفر می‌گوید در هر لحظه بیش از یک نوع نیاز می‌تواند در شکل دهی رفتار نقش داشته باشد. (رابینز، ۱۳۷۴).

    1. ۱. Job satisfaction . ↑

    1. Fisher&Hanna ↑

    1. Yang ↑

    1. Pollner ↑

    1. Al-Arabi.S ↑

    1. Religious ↑

    1. Yang & Mao ↑

    1. Yinger ↑

    1. Burger ↑

    1. Hunler & GencOZ ↑

    1. O’Dea ↑

    1. Yinger ↑

    1. Hamilton ↑

    1. Social support ↑

    1. Bonomi ↑

    1. Challaghan & Morrissey ↑

    1. Streeter ↑

    1. Cohen ↑

    1. Roberts ↑

    1. Trief ↑

    1. Mackie& Smith ↑

    1. religiusity ↑

    1. Albort ↑

    1. Asplika ↑

    1. William James ↑

    1. Cassell ↑

    1. Kobe ↑

    1. Havvs ↑

    1. Hvlandr ↑

    1. Wai Yeung ↑

    1. Shafffer,Kerin and Lazarus ↑

    1. Sidnikob ↑

    1. Cohen and Anthony ↑

    1. Kvtrrna ↑

    1. Wechsler,Price and Vrtmn ↑

    1. Alvo and Byngtn ↑

    1. Ruok and Aytart ↑

    1. Shaffer ↑

    1. Drnta ↑

    1. Rvvds and Eisenberg ↑

    1. Kaplan ↑

    1. Sarason ↑

    1. Kobe ↑

    1. Shaffer,Kevin and Lazarus ↑

    1. Kessler ↑

    1. Rattus ↑

    1. Maslow ↑

    1. Adams, King and King ↑

    1. Rogers ↑

    1. Maslow ↑

    1. Lazarus ↑

    1. Lindsey ↑

    1. ۱. Hawthorne.

    1. ۱. Korman . ↑

    1. ۲. Rollinson . ↑

    1. ۳. Broadfield . ↑

    1. ۴. Edwards . ↑

    1. ۵. Herrigel . ↑

    1. ۶. Slocum . ↑

    1. ۷. Woodman . ↑

    1. ۸. Locke . ↑

    1. ۱. Hoppak . ↑

    1. ۲. Hoy & Miskill. ↑

    1. ۳. Robbins . ↑

    1. ۴. Lock. ↑

    1. ۵. Ivanevich & Danelly . ↑

    1. ۶. Luthans . ↑

    1. ۱. Kentz. ↑

    1. ۲. Davies & Storm. ↑

    1. ۱. Hersey & Blanchard. ↑

    1. ۱. Korman. ↑

    1. ۲. Porter and Lawler. ↑

    1. ۱. Stwart ↑

    1. ۲. John & VRoom. ↑

    1. ۱. Rollinson. ↑

    1. ۱. Lowson. & Shen . ↑

    1. ۱ . Needs Theory . ↑

    1. ۱ . Abraham H . Maslow . ↑

    1. ۱. Motivation –hygiene Theory . ↑

    1. ۲. Beishekeev . ↑

    1. ۱. Alderfer Theory . ↑


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

فرضیه اول: بین انگیزه پیشرفت دانش آموزان تیزهوش و عادی شهر ایلام تفاوت معنی­داری وجود دارد.

بر اساس نتایج به دست آمده از فصل چهارم (جدول ۴-۴) فرضیه تفاوت بین انگیزه پیشرفت در دانش آموزان تیزهوش و عادی تأیید شد. بر اساس نتایج حاصل شده بین دانش ­آموزان تیزهوش و عادی از نظر انگیزه پیشرفت تفاوت وجود دارد. نتایج این پژوهش با یافته ­های پژوهش­های تمنایی فر و گندمی‌(۱۳۹۰)؛ سیفی (۲۰۰۸) و بیکر و تارمیزی (۲۰۱۰) همسو است. در تبیین یافته ­های حاضر ‌می‌توان بیان داشت که بر اساس مطالعات گوناگون از عواملی که می ­تواند به عنوان زمینه­ای مرتبط با انگیزه پیشرفت در نظر گرفته شود میزان هوش افراد است. ‌به این معنی، زمانی که فرد توان هوشی خود را در حد انجام یک تکلیف می­بیند عاملی می­ شود که بر میزان انگیزش او اثرگذار می­ شود هرچند که در این بین عواملی می ­توانند این میزان اثرگذاری را کاهش یا افزایش دهند. انگیزه پیشرفت عبارت است از میل یا علاقه به موفقیت کلی یا موفقیت در یک فعالیت خاص. بعضی افراد دارای انگیزه سطح بالایی هستند و در رقابت با دیگران برای کسب موفقیت به سختی تلاش ‌می‌کنند. در مقابل، برخی دیگر انگیزه چندانی برای پیشرفت و موفقیت ندارند و از ترس شکست، آماده خطر کردن برای کسب موفقیت نیستند. به هر حال، این نیاز افراد را برای رسیدن به موفقیت در رقابت با معیار برتری، با انگیزه می‌کند (بابلج و سیمیک، ۲۰۱۱). اسلاوین (۲۰۰۶، ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۵) انگیزه پیشرفت را به عنوان میل یا اشتیاق برای کسب موفقیت و شرکت در فعالیت­هایی که موفقیت در آن­ها به کوشش و توانایی شخصی وابسته است، تعریف ‌کرده‌است. وی معتقد است افراد دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت بسیار کوشا و جدی هستند، در صورت شکست، دست از تلاش بر نمی­دارند و تا رسیدن به موفقیت به کوشش خود ادامه می­ دهند. در رابطه با این که انگیزه پیشرفت بالا به موفقیت می­انجامد یا این که موفقیت موجب بالا رفتن سطح انگیزه پیشرفت می­ شود، پژوهش­ها نتایج قاطعی را به دست نداده­اند. آن چه که مشخص شده این است که انگیزه پیشرفت در ابتدا تحت تأثیر تجربه ­های فرد در خانواده است. یعنی هر چه تجربه‌‌­های موفقیت‌آمیز فرد در خانواده بیشتر باشد، انگیزش وی بالاتر است. پس از آن که فرد وارد مدرسه شد و تجارب بیشتری کسب نمود، در این شرایط موفقیت و انگیزش پیشرفت روی یکدیگر اثر می­گذارند. به عبارت دیگر، افزایش موفقیت باعث افزایش انگیزش پیشرفت می­ شود که در مقابل، انگیزش پیشرفت بالا نیز باعث موفقیت بیشتر می‌شود (بابلج و سیمیک، ۲۰۱۱). به طور کلی می‌توان بیان داشت زمانی که فرد از سطح هوشی بالاتری برخوردار باشد فرد میزان توانمندی‌های خود را به نحو بهتری برای دستیابی به موفقیت‌ها و کامیابی‌ها مورد استفاده قرار می‌دهد. و همچنین این میزان هوش در فرد بر روی اعتماد به نفس و ایمان فرد به توانمندی‌های خویش اثرگذار خواهد بود و منجر می‌شود که فرد در راستای رسیدن به اهدافش هر چه بیشتر مصصم تر شود و انگیزش بیشتری در خود ایجاد نماید چرا که زمینه دستیابی به اهداف را در خود می‌بیند.

فرضیه دوم: بین خلاقیت و مؤلفه‌‌های آن در دانش ­آموزان تیزهوش و عادی شهر ایلام تفاوت معنی­داری وجود دارد.

بر اساس نتایج به دست آمده از فصل چهارم (جدول ۴-۵) فرضیه تفاوت بین خلاقیت و مؤلفه‌ ­های آن در دانش ­آموزان تیزهوش و عادی تأیید شد. بر اساس نتایج حاصل شده بین دانش ­آموزان تیزهوش و عادی از نظر خلاقیت و مؤلفه‌‌های آن تفاوت وجود دارد. نتایج این پژوهش با یافته ­های پژوهش­های پیرخائفی و همکاران (۱۳۸۶ و بیکر و تارمیزی (۲۰۱۰) همسو است. در تبیین نتایج حاضر ‌می‌توان بیان داشت که خلاقیت از جمله موضوعاتی است که تحت تاثیر میزان هوش افراد قرار ‌می‌گیرد. در همین راستا پیرخائفی و همکاران (۱۳۸۶) در پژوهشی با عنوان مقایسه خلاقیت و هوش دانشجویان رشته‌های مختلف تحصیلی بیان داشتند که بین میانگین خلاقیت و هوش دانشجویان رشته‌های مختلف تفاوت معنی­داری وجود دارد و همچنین میزان خلاقیت با میزان هوش افراد در رابطه است به گونه ای که پیشرفت تحصیلی و ظهور استعداد و خلاقیت دانش ­آموزان بدون وجود فاکتور میزانی از هوش در آنان میسر نیست.

نکته دیگر اینکه خلاقیت توانایی تولید ایده های اصلی و سازگارانه است. لذا تولید این ایده ها نیازمند سطحی از توانش‌های هوشی است. چرا که فرد برای نشان دادن و ارائه ایده های نوین و جدید نمی­تواند بی نیاز از توانش‌های شناختی خود عمل کند.

فرضیه سوم: بین عملکرد تحصیلی دانش آموزان تیزهوش و عادی شهر ایلام تفاوت وجود دارد.

بر اساس نتایج به دست آمده از فصل چهارم (جدول ۴-۶) فرضیه تفاوت بین عملکرد تحصیلی در دانش ­آموزان تیزهوش و عادی تأیید شد. بر اساس نتایج حاصل شده بین دانش ­آموزان تیزهوش و عادی از نظر عملکرد تحصیلی تفاوت وجود دارد. نتایج این پژوهش با یافته ­های پژوهش­های تمنایی فر و گندمی‌(۱۳۹۰)؛ سیفی (۲۰۰۸) و چو (۲۰۱۰) همسو است. در تبیین نتایج حاضر ‌می‌توان بیان داشت که بر اساس مطالعات گوناگون عوامل مختلفی بر عملکرد تحصیلی افراد تاثیر می­گذارند که متخصصان تعلیم و تربیت آن ها را به چهار دسته شامل عوامل فردی، عوامل آموزشگاهی، عوامل خانوادگی و عوامل اجتماعی تقسیم کرده ­اند (‌زهرا کار، ۱۳۸۶). که در بین عوامل فردی، یکی از عوامل تاثیرگذار بر عملکرد تحصیلی افراد، هوش و توانایی ذهنی اوست. هرچه میزان هوش افراد بالاتر باشد به نوبه ی خود عملکرد تحصیلی بهتری را به دنبال خواهد داشت. همچنین بر اساس مطالعات انگیزه پیشرفت که آن را به صورت میل یا علاقه به موفقیت کلی یا موفقیت در یک فعالیت خاص تعریف کرده ­اند در دانش آموزان تیزهوش نسبت به دانش آموزان با هوش متوسط در سطح بالاتری قرار ‌می‌گیرد.

۵-۳- محدودیت­های پژوهش

    1. ارزیابی انگیزه پیشرفت و خلاقیت دانش آموزان به شیوه پرسشنامه­ای ممکن است صحت و دقت یافته­ ها را مورد تردید قرار دهد، چرا که افراد در این روش سعی بر نشان دادن تصویری بهتر از آنچه در واقع هستند، دارند.

    1. برخی از دانش آموزان به شکل خاص به سوالات پرسشنامه ­ها پاسخ می­دادند مثلا پاسخ دادن به گزینه خنثی و یا میانی توسط برخی از دانش آموزان.

  1. نظر ‌به این که این پژوهش بر روی دانش آموزان دبیرستانی شهر ایلام صورت گرفته، لذا در تعمیم نتایج به دانش آموزان دیگر استان‌ها و دیگر مقاطع بایستی جانب احتیاط را رعایت نمود.

    1. . achievement motive ↑

    1. . motivational factors ↑

    1. . Bakar & Tarmizi ↑

    1. . Gage & Berliner ↑

    1. . Bubulj., & simic ↑

    1. . self-controling ↑

    1. . bihavior ↑

    1. . emotion ↑

    1. . thought ↑

    1. . frustration ↑

    1. . Elfhag & Moreyb ↑

    1. . Slavin ↑

    1. . creativity ↑

    1. . Schunk ↑

    1. . Brunstein ↑

    1. . Job & Brandstätter ↑

    1. . Achievement Montivation Ouestionnaire ↑

    1. . Hermans ↑

    1. . Werneun ↑

    1. . Simonton ↑

    1. . Positive psychology ↑


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

در برخورد گلمن با تعریف ارائه شده توسط مایر و سالووی ، طبق دیدگاه گلمن هوش هیجانی پنج حوزه ای شد : « شناختن هیجانات خود ، اداره کردن هیجانات ، برانگیختن خود ، تشخیص هیجانات در دیگران و کنترل روابط »

بار – آن نیز هوش عاطفی را ‌به این صورت تعریف می کند : هوش عاطفی ، توانایی‌های یک شخص را در سر و کار داشتن با چالش های محیطی منعکس می‌کند و موفقیت های یک فرد در زندگی را پیش‌بینی می‌کند که در بر گیرنده پی گیری های حرفه ای و شخصی او است .نگاهی به تعاریف متعدد هوش هیجانی دو خط نظری کلی را در این زمینه نشان می‌دهد : یکی دیدگاه اولیه از هوش هیجانی است که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف می‌کند که هیجان و عاطفه را نیز در بر می‌گیرد که نظریه مایر و سالووی بیانگر این دیدگاه است . دوم دیدگاه مختلط که هوش هیجانی را با سایر توانایی‌ها و ویژگی های شخصیتی نظیر انگیزش ترکیب می‌کند که از نظر تعریف مطرح در این دیدگاه می توان به تعاریف گلمن و بار-آن از هوش هیجانی اشاره کرد . با توجه به تعاریف ارائه شده توسط صاحب‌نظران ، هوش هیجانی را می توان به کارگیری قابلیت عاطفی هیجانی و عاطفی خود و دیگران در رفتار فردی و گروهی ، برای کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت می توان تعریف کرد. (کیاروچی و همکاران ،ترجمه نجفی زند ، ۱۳۸۵ )

مبانی نظری هوش هیجانی : نظریه های هوش هیجانی به دو دسته عمده ۱ – نظریه های توانایی [۱۵] و ۲ – نظریه های ترکیبی [۱۶]تقسیم می‌شوند .

۱- مدل توانایی (پردازش اطلاعات ) : این نظریه هوش هیجانی را توانایی شناسایی یا ورود اطلاعات و پردازش آن ها از طریق دستکاری فوری نمادها تعریف کرده‌اند . مایر و سالووی (۲۰۰۰) تعریف باریک بینانه ای از هوش هیجانی را بیان نموده اند و آن را توانایی دریافت اطلاعات هیجانی از محرک های دیداری و شنیداری تعریف کرده‌اند. ( برندک ، ۱۳۸۳)

۱-۱ مدل مایر و سالووی : این تعبیر که هیجان‌ها نوعی اطلاعات هستند ، کمک کرد تا در سال ۱۹۹۰ مفهومی کاملاً پر و بال گرفته از هوش هیجانی ظاهر شود . پیتر سالووی و جان مایر اولین کسانی بودند که این اصطلاح را به کار برند . مدل هوش هیجانی مایر و سالووی یک رویکرد مبتنی بر هوش و توانایی مدار است. از دیدگاه آن ها هوش هیجانی اشاره به یک دسته توانایی هایی دارد که در پردازش اطلاعات هیجانی به کار می رود . نظریه توانایی مایر و سالووی هوش هیجانی را به چهار زمینه تقسیم می‌کند :

زمینه اول : توانایی ادراک و ابراز هیجانی [۱۷]، مشتمل بر ارزیابی هیجانات در خود و دیگران را در بر می‌گیرد .

زمینه دوم : توانایی بهره گیری از هیجانات در آسان سازی تفکر [۱۸]، از جمله ربط دادن دقیق هیجانات به سایر احساسات و استفاده از هیجانات برای ارتقاء اندیشه را شامل می شود .

زمینه سوم : فهم هیجانات ، تجزیه و تحلیل هیجانات به اجزاء [۱۹]، فهم احتمالی گذر از یک احساس به احساس دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت های اجتماعی را در بر می‌گیرد . سر انجام زمینه چهارم ، اداره هیجانات [۲۰]توانایی مدیریت احساسات در خود و دیگران را شامل می شود ( کیاروچی و همکاران ، ترجمه نجفی زند ، ۱۳۸۵ )

۲ ) مدل‌های ترکیبی : دیدگاه ترکیبی ، هوش هیجانی را با شاخص های بین موقعیتی رفتار ، نظیر همدلی و جرات و خوش بینی مرتبط می‌داند . این نظریه ها هوش هیجانی را با سایر مهارت‌ها و ویژگی‌های مانند سرحالی ، انگیزش و توان برقراری ارتباط با دیگران می آمیزند و بر ایجاد انگیزه در خود ، مهار خود و مدیریت روابط اجتماعی تأکید دارند. مایر و همکاران نظریه هایی مانند نظریه گلمن و بار –آن را در دو دسته نظریه های ترکیبی[۲۱] هوش هیجانی جای می‌دهند (برندک ، ۱۳۸۳)

۲-۱ مدل بار – آن : هوش هیجانی توسط بار-آن ‌به این صورت مطرح شده است : « مجموعه ای از مهارت‌ها و استعدادها و توانایی‌های شناختی که ظرفیت خود را در مقابله با فشار ها و اقتضاهای محیطی افزایش می‌دهد ». وی هوش غیر شناختی را عامل مهمی در تعیین توانمندی های افراد برای کسب موفقیت در زندگی می‌داند و آن را با سلامت عاطفی در ارتباط مستقیم می‌داند .بار-آن مفهوم EQ را بیشتر در حوزه ویژگی های شخصیتی ، گسترش داده و آن را به پنج مؤلفه‌ کلی ، تقسیم می کند که عبارتند از :

۱ – مؤلفه‌ درون فردی شامل عوامل : خودآگاهی هیجانی ، جرات ورزی [۲۲] ، حرمت نفس [۲۳]، خود شکوفایی ، استقلال عمل .

۲ – مؤلفه‌ های بین فردی : در بر گیرنده عوامل همدلی ، مسئولیت پذیری اجتماعی ، روابط بین فردی

۳– توان سازگاری : شامل واقعیت آزمایی ، انعطاف پذیری و حل مسا له می‌باشد.

۴– مدیریت استرس : تحمل تنش و کنترل تکانه را در بر می‌گیرد .

۵ – خلق و خوی عمومی که عوامل خوش بینی و نشاط را شامل می شود .

از نظر بار-آن توصیف گسترده این مؤلفه‌ ها به صورت زیر می‌باشد :

۱ ) مؤلفه‌ درون فردی : توانایی تشخیص را در اگاهی از هیجان ها و کنترل آن نشان می‌دهند و عوامل آن عبارتند از :

    • خود آگاهی هیجانی : میزان آگاهی فرد از احساسات خویش و درک و فهم این احساسات می‌باشد .

    • جرات ورزی : توانایی ابراز احساسات ، باورها و دفاع از مهارت های سازنده بر سر حقوق خویش

    • حرمت نفس : توان آگاه بودن از ادراک خود و پذیرش و احترام به خود

    • خود شکوفایی : توانایی درک ظرفیت های بالقوه و انجام چیزی که می توان انجام داد و از آن لذت برد .

  • استقلال : توانایی هدایت افکار و اعمال خود و رها بودن از تمایلات هیجانی

۲) مؤلفه‌ بین فردی : توانایی تشخیص برای سازگاری با دیگران و مهارت های اجتماعی را بررسی می‌کند و عوامل آن عبارتند از :

    • همدلی : توانایی آگاه بودن و درک احساسات دیگران و ارزش نهادن به آن ها.

    • مسئولیت پذیری اجتماعی : توانایی معرفی خود به عنوان کسی که دارای حس مشترک مؤثر و سازنده در گروه است .

  • روابط بین فردی : توانایی ایجاد و حفظ روابط مطلوب متقابل به وسیله نزدیکی عاطفی ، صمیمیت و محبت کردن .

۳) مؤلفه‌ توان سازگاری : انعطاف پذیری [۲۴] و توان حل مسئله و واقع گرایی شخص را مورد بررسی قرار داده و عوامل آن عبارتند از :

    • واقع گرایی : توانایی سنجش هماهنگی بین آنچه به طور هیجانی تجربه شده و چیزی که به طور واقعی وجود دارد .

    • حل مسئله : توانایی تشخیص مشکلات و خلق و کاربرد راه حل های مؤثر و بالقوه.

    • انعطاف پذیری : توانایی سازگار بودن افکار و رفتار با تغییرات محیط و موقعیتهای گوناگون

    • ۴)مؤلفه مدیریت استرس [۲۵]:توانایی تحمل و کنترل تنش ها را ارزیابی می‌کند.

    • تحمل تنش [۲۶]:توان مقاومت در برابر رویدادهای فشار آور بدون جا زدن و رویارویی مثبت با موقعیت های تنش زا می‌باشد.

موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

در این رابطه، پژوهش های زیست شناختی اولیه مطرح کردند که افسردگی ناشی از کاهش انتقال دهنده های نوراپی نفرین و سروتونین و شیدایی ناشی از افزایش این مواد شیمیایی است. اما امروزه شواهد بسیاری نشان می‌دهند که افسردگی ناشی از نابهنجاری هایی در سوخت و ساز، آزادسازی و یا انتقال نوراپی نفرین یا سروتونین است. داروهای افسردگی مانند پروزاک[۳۹] نشانه های افسردگی را از طریق تاثیر مستقیم بر سیناپس ها که از نواپی نفرین و سروتونین استفاده می کنندف تخفیف می‌دهند. همچنین شواهدی وجود دارد که اختلال‌های افسردگی عمده ارثی هستند. بدین معنی که ۵۰ درصد از بیماران مبتلا به اختلال افسردگی عمده خویشاوندانی دارند که به یکی از اختلال‌های خلقی دچار هستند(هافمن[۴۰]،۲۰۰۲؛ ترجمه بحریایی و دیگران،۱۳۸۰).

علاوه براین، بسیاری از پژوهشگران متوجه شده اند که دگزا متازون که یک معادل مصنوعی کورتیزول است در افراد عادی ترشح هورمون ACTH از غده ی هیپوفیز و همچنین کورتیزول، پلاسما را بازداری می‌کند. ولی در افراد افسرده چنین وقفه­ای صورت نمی گیرد. مشاهده ی این پدیده منجر به پیدایش آزمون فرونشانی دگزامتازون[۴۱](DST) شده است. پژوهش های تازه در زمینمه محور تیرویید نیز بر این احتمال تمرکز کرده‌اند که گروهی از بیماران افسرده از یک اختلال خود ایمنی شناخته نشده که بر غده ی تیرویید ۀنها تأثیر می‌گذارند در رنج هستند. همچنین، مطالعات فراوانی بر تفاوت آماری بین افراد افسرده و افراد بهنجا در نظم آزاد شدن هورمون نمو مشاهده کرده‌اند. در بعضی از افراد افسرده پاسخ هورمون محرک غده ی تیروئید[۴۲](TSH) به هورمون آزاد کننده ی تیروتروپین[۴۳] (TRH) ضعیف است. در این افراد، در برخی از موارد مقاومت به درمان و مواردی که نوسان سریع خلق دارند، تجویز تیروکسین مفید واقع می شود(آوادیسیانس و ‌نیک‌ خو، ۱۳۷۶). این تفاوت ها در کیفیت خواب، نقش عوامل نوروشیمیایی مانند ناقلین عصبی نوراپی نفرین و سروتونین و غیره در افراد افسرده و بهنجار دیده شده است(کاپلان، ۱۹۹۴، ترجمه پورافکاری، ۱۳۷۵، صص۲۲۳ – ۲۱۹).

در بحث زیست شیمی و در تعدادی از مطالعات نیز، ناهنجاری های زیستی در بیماران دچار افسردگی گزارش شده است. تا همین اواخر عصب– رسانه های مونوآمینی مانند نوراپی نفرین، دوپامین، سروتونین و هیستامین، کانون اصلی نظریات و پژوهش های مربوط به سبب شناسی این اختلال بود. به تدریج کانون توجه محققین از آشفتگی های سیستم های عصب – رسانه ای واحد به مطالعه ی سیستم های عصب – رفتاری، مدارهای عصبی و مکانیزم های پیچیده تر عصبی تغییر یافته است. ‌بنابرین‏ امروزه سیستم­های مونو آمنینرژیک وسیع تر در قالب سیستم های تنظیم کننده عصبی[۴۴] نگریسته می‌شوند و آشفتگی های آن ها به همان اندازه که ممکن است مستقیماً در سبب شناسی با بیماری زایی نقش داشته باشد، ممکن است یک پدیده ی ثانویه و عارضی باشد(سادوک و سادوک، ۲۰۰۷؛ ترجمه ی رضاعی، ۱۳۸۵).

عوامل روانی– اجتماعی

صاحب نظران مختلف بر حسب دیدگاهی که دارند در سبب شناسی افسردگی بر عوامل روانی- اجتماعی گناگون مانند عوامل شخصیتی، رویدادهای زندگی، استرس محیطی، سوء تعبیرها و شناخت های معیوب تأکید ‌می‌کنند. برای نمونه، برخی از محققان براین اعتقادند که رویدادهای زندگی نقش اولیه یا اساسی را در افسردگی دارند. متقاعد کننده ترین داده ها حاکی است که رویدادها در زندگی فرد، حائز بالاترین میزان ارتباط با افسردگی است. برای مثال، از دست دادن پدر یا مادر قبل از ۱۱ سالگی، مرگ همسر، از دست دادن شغل، شکست در تحصیل و غیره از این جمله است(کاپلان، ۱۹۹۴؛ ترجمه پورافکاری، ۱۳۷۵، ص۲۲۶).. طرفداران روان پویشی در سبب شناسی اختلال افسردگی اساسی، بر تیپ شخصیتی تأکید می‌کنند. از نظر آن ها برخی افراد به لحظ ویژگی های شخصیتی نسبت به افسردگی آسیب پذیرترند. از آنجا که فرد افسرده برای عزت نفس خود بیش از حد به دیگران وابسته است، شدیداًً نیازمند آن است که لبریز از عشق و تحسین شود . او با حالتی از عطش مداوم برای عشق و محبت زندگی می‌کند و چنانچه این نیاز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل می‌یابد و زمانی که مأیوس می شود، نمی تواند ناکامی را تحمل کند و حتی ضایعات جزئی، حرمت نفس او را بهم می زند و موجب تلاش های فوری و شتاب زده برای کاستن از ناراحتی می شود. از این بعد، افراد افسرده به صورت معتادین محبتی انگاشته می‌شوند که به طرزی بی نظیر در ایجاد و محبت دیگران ماهر شده اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند(روزنهان و سلیگمن، ۲۰۰۴، ترجمه ی سید محمدی،۱۳۸۲).

ویژگی­ها و ابعاد تشخیصی اختلال افسردگی اساسی

یک دوره ی افسردگی اساسی معمولاً به شکل گیری یکی از مؤلفه های مهم در بعضی از اختلال­های خلقی منجر می شود. اما وقتی نشانگان اختلال های خلقی وجود نداشته باشد، مناسب ترین تشخیص، تشخیص افسردگی اساسی است.با این حال، یک دوره ی افسردگی اساسی می ­تواند یک بعد از اختلال های خلقی دیگر ازجمله طیف اختلال های دو قطبی و یا افسردگی دوگانه باشد. همچنین، نشانگان افسردگی ممکن است به صورت ضعیف و خفیف اما به شکلی پایدار و طولانی مدت بروز کنند، به طوری که تعداد کمی از ملاک های مربوط به دوره ی کامل افسردگی اساسی را دربرگیرند.‌به این اختلال افسرده خویی گفته می شود(انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۰۰، به نقل از بایلینگ و همکاران، ترجمه خدایاری فرد و عابدینی، ۱۳۸۹، ص۳۰۴).

قابل توجه است که اختلال افسردگی اساسی و افسرده خویی تشخیص های جداگانه ای هستند، اما هردو ممکن است با یکدیگر و به صورت همزمان دریک فرد وجود داشته باشند. این پدیده، اغلب افسردگی دوگانه یک دوره افسردگی اساسی دست کم شامل دو هفته خلق افسرده یا از دست دادن علاقه، همراه با چهار مورد یا بیشتر از نشانگان دیگر شامل تغییر وزن یا اشتها، خواب نامنظم، بی قراری فیزیکی یا گوشه گیری، فقان انرژی، احساس بیارزشی یا احساس گناه شدید، مشکل در تمرکز یا تصمیم گیری و برنامه ریزی یا تلاش برای خودکشی می‌باشد(انجمن روان شناسی آمریکا، ۲۰۰۰). به طور معمول، ایجاد تمایز بین این دو اختلال یا از طریق شدت آن ها مانند دوره های افسرده خویی در افسردگی دوگانه به اندازه ی افسردگی اساس مزمن و شدید نیستند. یا از طریق محتوای نشانگان آن ها صورت می‌گیرد(کلر و همکاران[۴۵]، ۱۹۹۵).

درمان افسردگی


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 24 آذر 1401نظر دهید »

1 ... 164 165 166 ...167 ... 169 ...171 ...172 173 174 ... 479

شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
آخرین مطالب