یکی از مفاهیم اساسی روانشناسی آدلری مفهوم دلگرمی است. آدلر و پیروان او دلگرمی را به عنوان جنبه مهمی از زندگی و نیز به عنوان بخش مهمی از فرایند مشاوره در نظر داشتند و برای دهه های متمادی اصول و شیوه های دلگرمی را تشریح و از آن استفاده کردند (ایوانز[۷۸]، ۲۰۰۵). درمانگر آدلری مراجع را به عنوان فردی دلسرد و نه به عنوان بیمار میبیند (کنز[۷۹]، ۲۰۰۱). به همین دلیل آدلرگرایان به دنبال درمان چیزی نیستند، بلکه به بیان دقیقتر، درمان را نوعی فرایند دلگرمی میدانند (دوبا و واتس[۸۰]،۲۰۰۹). دلگرمی دادن به مراتب از سایر ابعاد روابط مهمتر است. دلگرمی دادن تا آنجا اهمیت دارد که فقدان آن دلیل اصلی بد رفتاری در نظر گرفته میشود. فردی که بد رفتاری میکند در اصل شخصی نا امید است (درایکورس و ویکی شولتز[۸۱]، ۱۹۶۴، ترجمه علیزاده و روحی، ۱۳۹۱) .
بخش پنجم؛ دلگرمی
دلگرمی را به فرایند توجه به منابع شخصی و حمایتهای مثبت به منظور بالا بردن عزت نفس، خودانگاره و احساس ارزشمندی تعریف کردهاند (دنیک مایر،۱۹۸۹، ترجمۀ قراچه داغی، ۱۳۹۰). دلگرمی دادن فرایندی مستمر است که هدف آن القای حس احترام به خود و حس موفقیت به دیگران است. نیمی از دلگرمی دادن در اجتناب از دلسرد کردن با تحقیر یا حمایت بیش از حد است. هر کاری که ما برای تقویت فقدان ایمان فرد به خودش انجام دهیم دلسردی به بار میآورد. نیم دیگر دلگرمی دادن در شناختن روشهای دلگرم کردن است. هرگاه ما برای حمایت از خودپنداره فرد، جراتمندانه و با اعتماد به نفس اقدام کنیم او را دلگرم کردهایم. دلگرمی موفق یک تجربه عاطفی است که با تصمیمات شهودی تغییر می کند. دلگرم کردن عبارت است از فهم این امر که اگر چه احساسات منفی و مثبت وجود دارد، در نهایت درک و دریافت خود فرد است که تفاوتی برجسته در دیدگاه فرد به زندگی و رویکرد وی به آن ایجاد میکند. دلگرمی یکی از عناصرسازندهی عملی است که میتواند به پر کردن فاصله میان تواناییهای خود و محدودیتهای خود تحمیلی مان کمک کند. به عبارت دیگر دلگرمی واقعاً انکار یا سرکوبی چیزهای منفی در زندگی نیست دلگرمی توجه به نقاط مثبت و منفی و انتخاب تعمدی برای توجه به مسائل مثبت و آگاهی از آنچه که انجام میدهیم، میباشد به طوری که بتوانیم زندگی سودمندی داشته باشیم. دلگرمی یک روش گام به گام یا یک مجموعه از فنون خاص برای مجبور کردن افراد به درست رفتار کردن نیست، بلکه دلگرمی بر یک نگرش اساسی تأکید دارد، نگرش دلگرمی دید بیجهت بدبینانه به افراد و کودکان و انگیزههایشان را رد میکند. (ایوانز،۲۰۰۵).
رفتار فرد گواه بر خود ارزیابی اوست؛ فردی که به توانایی و ارزش خودش شک دارد این شک را از طریق رفتارش نشان میدهد. او دیگر به دنبال تعلق از طریق مفید بودن، مشارکت و همکاری نخواهد بود. بلکه از روی دلسردی به طرف رفتار مخرب و تحریک کننده میرود. وقتی فرد قانع شده باشد که ناکارآمد است و نمیتواند کمک کننده باشد تصمیم میگیرد که حد اقل به شکلی مورد توجه قرار گیرد. این اصول بیشتر در ارتباط با کودکان صدق میکند. از نظر درایکورس، مهمترین عنصر در فرایند رشد کودک، دلگرم سازی است. کودکی که دلگرم نیست در حقیقت نتوانسته از راههای مفید به احساس تعلق دست یابد، اما این نیاز در او وجود دارد. به همین دلیل وی از همان کودکی سبکی را برای زندگی برای خود برمی گزیندکه متناسب با آن ممکن است راههای مفیدی برای رسیدن به احساس برتری و تعلق را در پیش نگیرد. در نظریه آدلر برای توضیح این شیوه های غلط، اصطلاح اهداف نادرست را به کار میبرند (درایکورس،۱۹۶۴) چهار هدف نادرست عمده در کودکان ناسازگار را کسب توجه مداوم، کشمکش قدرت، انتقام طلبی و ابراز ضعف و ناتوانی تشخیص داده است. تشخیص این اهداف بدرفتاری و نحوه مقابله مؤثر با آن ها، اساس آموزش والدین در رویکرد آدلری است (بنجامین[۸۲]،۲۰۰۴).
بر اساس اصول رویکرد آدلری یکی از مهمترین عوامل در توسعه روابط بین والدین و فرزندان، دلگرم کردن فرزندان و والدین است. با این کار بر نقاط قوت و محاسن فرد تأکید میشود و اعتماد به نفس در او رشد میکند. دلگرمی به افراد کمک میکند تا به خود و تواناییهایشان اعتماد پیدا کنند. به همین دلیل دلگرمی، میتواند راهکار مناسبی در جهت تأمین خواستهها فرزندان بوده و در نتیجه در جلوگیری از مشکلات رفتاری فرزندان و هم والدین مؤثر باشد (دینک مایر،۱۹۸۹؛ترجمهی رئیس دانا،۱۳۸۵).
نظریۀ آدلر درایکورس در مورد دلگرمی
فرایند دلگرمی یکی از جنبههای بسیار مهم درمان آدلری است و آن را یک جنبه تعیین کننده در پرورش و رشد انسان تلقی میکنند که کمک میکند تا یک محیط خوشبینانه، قدرت دهنده و رشد دهنده برای مراجعان ایجاد شود (دوبا و واتس[۸۳]،۲۰۰۸).
هدف از دلگرمی دادن، افزایش اعتماد به نفس کودک است و اینکه به او بفهمانیم همان طور که هست خوب است نه همان طور که باید باشد. تنها زمانی که والدین و معلمان به کودک دلگرمی بدهند، شجاعت کسب میکند. دلگرمی دادن، شجاعت ایجاد میکند. شجاعت کامل، شجاعت ناکامل بودن است. بسیاری از کودکان و نیز بزرگسالان با تلاش برای کامل بودن و با تفکر درباره اینکه چقدر خوب هستند یا بر عکس چقدر ناتوان، چه موفق شوند و چه شکست بخورند، پتانسیل خود را هدر میدهند. ما تنها با بیرون ریختن کامل این افکار میتوانیم از انرژی خود برای برآوردن نیازهای هر موقعیت بهره بگیریم و با مشکلات پیش رویمان مقابله کنیم (علیزاده و سجادی،۱۳۸۹).
میل به کامل بودن، خلاقیت و زودجوشی را از بین میبرد زیرا کودک ازخطر اشتباه کردن میترسد دلگرمی دادن، گفتن چیزی یا انجام کار خاصی نیست بلکه نحوه انجام آن است. هدف از این کار افزایش باور به خود است هر چه بیشتر کودک را باور داشته باشیم، بیشتر میتوانیم در او خوبی ببینیم و بیشتر به او دلگرمی بدهیم(اکستین و کوک[۸۴]، ۲۰۰۵).
از نظر آدلریها دلگرمی دادن نقش مهمی در کاهش منفی گرایی در میان اعضای خانواده، تعارضات بین اعضاء، پیشرفت در رفتار اجتماع پسندانه و غلبه بر الگوهای فکری غیر منطقی و بدکار دارد (ویستون و سکستون[۸۵]،۱۹۹۸). درایکورس میگوید همان طور که گیاهان به آب احتیاج دارند، انسانها نیازمند دلگرمیاند. درایکورس دلگرمی را مهمترین کیفیت منفرد در همراه شدن با دیگران تلقی میکند،آنقدر مهم که فقدان آن میتواند به عنوان تأثیر عمده سوء رفتار تلقی گردد (اکستین و کوک، ۲۰۰۵).
تعریف دلگرمی
برای این اصطلاح مهم در دیدگاه آدلر، ترجمههای مختلفی ارائه شده است از قبیل تهییج، انگیزه دهی، دلگرمی دادن، اطمینان بخشیدن، شجاعت دهی و جرئت بخشی. دینک مایر در سال(۱۹۹۶) این واژه را چنین تعریف میکند: دلگرمی عبارت است از فرایند تسهیل رشد منابع درونی خود و جرئت برای حرکت مثبت (چستون[۸۶]،۲۰۰۰).