۲-۱۲- تعریف شخصیت
علی رغم مسلط بودن شخصیت به عنوان یکی از مسائل مهم و یا اهم مسائل روانشناسی، این مفهوم مانند مفاهیم دیگری چون غریزه، رفتار، انگیزه، خودآگاه و ناخودآگاه و … در دانش روانشناسی دارای تعریفی واحد که قابل پذیرش قاطبه روانشناسان باشد، نیست. مفهوم شخصیت با توجه به دیدگاه های روانشناسان در مورد انسان و رفتار او تغییر کرده و به شکلی خا ارائه می شود. تاکنون تعاریف متعدد و مختلفی از شخصیت ارائه شده که هیچکدام از آن ها به عنوان تعریفی واحد و مورد اتفاق از طرف روانشناسان پذیرفته نشده است(احمدی،۱۳۸۱،ص۹). ما در اینجا به بیان برخی از تعاریف می پردازیم:
آلپورت روانشناس متخصص شخصیت در ۱۹۶۱ م، با تأکید بر شخص و اهمیت او در مقابل محیط تعریف زیر از شخصیت را ارائه کردهاست:
” شخصیت عبارت است از سازمان پویای درون فردی که(این سازمان) مشتمل است بر آن دسته از سیستم های روان – تنی که رفتارها و افکار ویژه انسان را معین میسازند”(همان).
والتر میشل[۴۷] در ۱۹۷۶ م شخصیت را اینگونه تعریف میکند:
” الگوهای مشخص رفتار(اعم از افکار و هیجانات) که سازگاری هر فرد را در مقابل محیط زندگیش م شخص میسازد”(همان).
تعریف شلدون[۴۸] از شخصیت که تعریفی کلی و جامع و مانع به نظر میرسد این است:” شخصیت سازمان پویای (زنده) جنبههای ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی(شکل بدن و اعمال حیاتی بدن) فرد آدمی است(سیاسی،۱۳۸۴).
شخصیت مجموعه ای از ویژگی های پایدار و بی نظیر درونی و بیرونی منش فرد است که رفتار را در موقعیت های مختلف تحت تاثیر قرار میدهد(شولتز و شولتز،۱۳۷۹).
شخصیت ترکیبی از شناخت ها، احساس ها و عادت هاست که هنگامی که در موقعیت های خاص قرار می گیرند، فعال میشوند. آن ها سازگاری منحصر به فرد افراد را با دنیای پیرامون تعیین میکنند(پتیگرو[۴۹]،۱۹۹۹).
۲-۱۳- رویکرد های مختلف به شخصیت
یکی از جنبههای مهم هر نظریه شخصیت، صوری است که نظریه پرداز درباره ماهیت انسان بیان میکند. هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی پرسش بنیادین می پردازد. تصورات گوناگونی که نظریه پردازان از ماهیت انسان ارائه دادهاند به مقایسه ی معنادار دیدگاه های آن ها کمک میکند. این رشته از برداشت ها بی شباهت به نظریه های شخصی نیستند. آن ها چارچوبی را فراهم میکنند که نظریه پرداز در قالب آن خود و دیگران را می بیند و نظریه های خود را میسازند. نظریه های شخصیت از این قاعده مستثنی نیستند و بررسی خلاصه ای از دیدگاه های متفاوت درباره ی شخصیت به درک موضوع کمک میکند(شولتز و شولتز،۱۳۷۹).
۲-۱۳-۱- رویکرد روانکاوی
روانکاوی نخستین رویکرد به مطالعه ی رسمی شخصیت است که توسط زیگموند فروید مطرح گردید. این رویکرد نفوذ بسیاری بر این حوزه از روانشناسی پیدا کرد. فروید شخصیت را در سه سطح و ساختارهای شخصیت را نیز در یک جنبه بررسی نمود و بر روی دو غریزه ی مرگ و زندگی بسیار تأکید نمود. پیروان او از جمله یونگ[۵۰]، آدلر، فروم [۵۱]و غیره هرکدام جنبه هایی بر این رویکرد افزودند و یا تغییراتی بر آن اعمال نمودند. اما چون تمامی آن ها بر ناهشیار آدمی بنا بود، از عینیت کمتری برخوردار بودند و برای پاسخ به همین نقیصه بود که رویکرد های دیگری به میان آمدند(همان).
۲-۱۳-۲- رویکرد رفتاری[۵۲]
تمرکز این مکتب بر بسط نظریه ی یادگیری به مطالعه ی شخصیت بوده است. اگرچه نظریه ی بانفوذی که به طور خالص رفتارگرایانه باشد درباره ی شخصیت وجود ندارد، جهت گیری رفتارگرایی، دیگر نظریه پردازان را بررسب دقیق یک مسئله ی بنیادی برانگیخت. چه اندازه ای از ثبات رفتاری که بیشتر مردم از خود نشان میدهند به سنخ ها، صفات یا پویایی شخصیت مربوط است و چه مقدار آن به هماهنگی در محیط و وابستگی های تقویت[۵۳] ربط دارد؟ البته این دیدگاه برای پاسخگویی به این پرسش به فراتر از شخص نظر دارد، یعنی پاسخ را در بیرون از فرد جدید و در واقع، تا حدودی مفید بودن اصطلاح شخصیت را زیر سوال میبرد(کریمی،۱۳۸۲،ص۷).
۲-۱۳-۳- رویکرد انسان گرایی[۵۴]
این جهت گیری در اصل به عنوان واکنشی در برابر آنچه سلطه ی روانکاوی و رفتارگرایی بر روانشناسی تصور می شد، قد علم کرد. افرادی نظیر مزلو[۵۵]، راجرز[۵۶]، می[۵۷] و فرانکل[۵۸] تأکید خود را بر پدیدار شناسی[۵۹] گذاشتند که در آن تجربه های ذهنی برجسته شده و بر کل گرایی تمرکز دارد، کاهش گرایی رفتارگرایان رد می شود و بر اهمیت سایق خودشکوفایی[۶۰] تأکید می شود. اگرچه انسان گرایی از نظر ارزیابی عملی بسیاری از مفاهیم خود دچار مشکل است، با وجود این، یکی از رویکردهای مهم به مطالعه ی شخصیت بوده و طرفداران زیادی دارد (کریمی،۱۳۸۲).
۲-۱۳-۴- نظریه های یادگیری اجتماعی[۶۱]
بخش عمده نظریه پردازی در این دیدگاه، از مسئله ی متعادل سازی اثرات محیط با ویژگی های طبیعی، بر می خیزد. اما، با مفهوم شخصیت ، در اینجا به عنوان جنبه هایی از رفتار که در یک زمینه ی اجتماعی کسب میشوند، برخورد می شود. نظریه پرداز اصلی این دیدگاه، آلبرت بندورا[۶۲] است که موضع او مبتنی بر این فرض است که هرچند یادگیری حیاتی است، عواملی غیر از محرک ساده – تداعیهای پاسخ و وابستگی های تقویت – لازم است تا ایجاد رفتارهای اجتماعی پیچیده ( نظیر نقش) را که سازنده شخصیت فرد هستند، تبیین کند(همان).
۲-۱۳-۵- نظریه های سنخ(تیپ شناسی)[۶۳]
قدیمی ترین این نظریه ها مربوط به بقراط، حکیم یونانی است که نظریه های مزاج چهارگانه، صفراوی، سوداوی، بلغمی و دموی را مطرح کرد. فرض او در اینجا، همانند بیشتر نظریه های سنخ شناسی بعدی این است که هر فرد حاصل ترکیب خاصی از این چهار مزاج است و در هر فرد، به طور معمول، یکی از این مزاج ها غلبه دارد. دیگر نظریه های سنخ شناسی متلق به کرچمر[۶۴] و شلدون است که کوشیدند به شکلی جذاب و جالب سنخ های بدنی را به انواع شخصیت ربط دهند(کریمی،۱۳۸۲،ص۶).
۲-۱۳-۶- نظریه های الگوی فرهنگی[۶۵]
هانس، جی . آیزنک[۶۶] (۱۹۷۲)معتقد است که مردم شناسان و جامعه شناسان تمایل دارند شخصیت را محصول گروههای اجتماعی بدانند که شخص در آن ها پرورش مییابد. بنابرین مشاهدات مالینوسکی و مارگارت مید درباره یجهانی نبودن عقده ادیپ و عدم ثبات دوران بلوغ نشان میدهند که فرهنگ های مختلف با نیازهای آدمی به شیوه های متفاوتی برخورد میکنند و سازمان شخصیتی متفاوتی را به وجود می آورند(همان،ص۸).
۲-۱۳-۷- رویکرد تعامل گرایی[۶۷]