« راهنمای نگارش پایان نامه با موضوع طواری رسیدگی از طریق داوری ... | راهنمای نگارش مقاله در مورد بررسی علت های پیدایی ... » |
مشارکت کننده دیگری در مورد کنترل بر دنیای بین فردی و بیرونی خود چنین گفت:
« سوختگی همه چیزم رو خراب کرد.. هیجی نشدم، عقب ماندم. اون کسی رو که میخواستم با هاش ازدواج نکردم. این هم شغلم نمیشد!(اشاره به شغل کمک بهیاری است که فرد از آن ناراضی است) برای همین توی محل کار زود عصبی میشوم و سر دیگران خالی میکنم(ش۶)».
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مستأصل شدن در تصمیم گیری برای درمان، آیندهای نامعلوم، عدمتوانایی دربرگردان شرایط به قبل، عدم توانایی در پیشگیری از بدشکلیها، تجارب دیگری از احساس عدم کنترل برشرایط و سازماندهی دنیای خود بود. مشارکتکنندگان عدم توانایی کنترل بر دنیای خود را چنین شرح دادند:
«درد آنقدر شدید بود که هیچ چیز حتی مسکن ها هم اثر نداشت (ش۹)».
«نمی دونم چرا این اتفاق افتاد، تقصیر کی بود؟ قصور کجا بود؟ سرنوشت بود؟! (ش۱) ».
«خوب شدن این پا با این زخم عمیق فقط دست خداست (ش۴)».
«وقتی که دستهام اینطوری جمع شد دیگه هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم، نمیدونستم که باید چکار کنم(ش۷)».
برای مشارکتکنندگان، گسیختگی پدیدهای گیجکننده و غیر قابل توضیح از شرایط ایجاد شده پس از سوختگی بود که زندگی فرد را رو به زوال میبرد و نقطه بازگشتی برای آن وجود نداشت. مشارکت کننده ای در خصوص تأثیر سوختن بر زندگیاش چنین شرح داد:
«… یک بهمریختگی مثل اینکه ندونی چکار میکنی چه حسی داری ؟ کجا بری! چکار کنی یا نمی دونم چطوری توضیح بدم… این ها همه پله پله است اول بیمارستان درد کشیدن وقتی میری بیرون و خونه، توی خونواده… بعد هم که اگه خوب بشی که میخواهی بری توی اجتماع و جمع بلاخره انتظار داری همونطور که قبل بودی باشه ولی متاسفانه اونطوری نیستی که! اون اول ها که درد داری فقط می خواهی از درد خلاص بشی و آروم بگیری اما الان حاضرم اون درد رو بکشم ولی دستم یک کمی طبیعی بشه الآن می خواهم خوب بشم برگردم تو مردم اونی بشم که بودم (ش۹)».
به دلیل پیچیدگی و چند بعدی بودن پدیده «گسیختگیخود» و وابستگی آن به مراحل مختلف گذر که به صورت گسیختگی جسمی، ذهنی، تعاملی و پنداشتی نمود می یابد؛ این مقوله در غالب زیر طبقات و طبقات تهدید و آشفتگی و دربستر گذر از حادثه به سوی بازگشت به جامعه شرح داده می شود(دیاگرام۲-۴).
دیاگرام ۲-۴
تأثیر آسیب سوختگی در ایجاد تهدید و آشفتگی
گسیختگی خود/ تهدید
تهدید سوختگی در گذر از مراحل لحظه حادثه، انتقال به بیمارستان، بستری شدن، ترخیص از بیمارستان، ورود به منزل، حضور در جمع، خلوت با خود و بازگشت به جامعه از نظر زمانی و مکانی روندی خطی داشت که با زیر طبقات خطرات جسمی آغاز؛ با زیرطبقات اختلال در روند زندگی، تعارض معنوی، مشغله روحی – روانی تداوم یافته و به تصور نامطلوب از خود و تنهایی و جدایی و ختم میگردید.
گسیختگی خود/ تهدید/ خطرات جسمی
تجربه سوختن برحسب شدت آسیب، درمرحله اول تهدیدی هولناک، سریع وغیر قابل پیش بینی برای حیات جسمی بود که مشارکتکنندگان را با پاسخهای ناآگاهانه و فیزیولوژیک مواجهه میساخت. مشارکتکنندهای میگفت:
«به محض اینکه الکل رو روی زغال ریختم، دستهام و روسریام آتش گرفت نمیدونم اصلاً چطوری ظرف چند ثانیه هم آتش گرفتم و هم اون رو خاموش کردم(ش۷)».
دراین مرحله، ترسناک و غیرقابلپیش بینی بودن حادثه فرصت هرگونه اقدام آگاهانه را از افراد گرفته و لذا اطرافیان را جهت نجات جان بیمار به واکنشهای سریع روانی - حرکتی وادار میکرد:
«از ترس زبونم بند اومد ، پاهام سست شد، نتونستم فرار بکنم همه چی در عرض چند دقیقه ، چند ثانیه اتفاق افتاد. اصلا نمی دونید آدم چقدر زود میسوزه. تا اینکه یکی از فامیل من رو با پتو خاموش کرد(ش۱)».
از طرفی معطلی و بلاتکلیفی در زمان انتقال و بستری شدن همچنین درمان در بیمارستان به دلیل درد شدید و غیر قابل تحمل و ماهیت ویرانگرش، در فضایی ناخوشایند و ناراحت کننده؛ تجربهای توام با ترس، اضطراب و رنج و عذاب را پدید می آورد که حتی بعد از گذشت سالها از خاطر نرفته بود، یکی از شرکت کنندگان تعریف کرد:
«تقریبا ساعت ۱۲ و ربع ظهر اینجوری شدم، شب رسیدیم به مرکز استان اونجا هم هیچکاری واسمون نکردند. من خودم نه روز اونجا بودم، توی این نه روز هیچ کاری نکردند. هی میگفتم پام، میگفتند مشکلی نداره، بعد از ۹ روز ما رو مرخص کردند. بعد که پام بدتر شد اومدم مرکز تخصصی ولی بخش سوختگی مردان جا نداشت. اونجا توی سالن هم خوابیده بودند. دکتر گفت جا نداریم. تا اینکه توی یک بخش دیگه بستری شدم (ش۴)».
شرکتکننده های دیگر درخصوص درد و فضای حاکم بر بخش اظهار کردند:
«هر دفعه که پانسمان میکردند، مرفین میزدند. با این حال اثر نمی کرد. اصلا اون آب رو که باز میکردند، وای! مثل این بود که آدم میمرد و زنده میشد(ش۱)».
«صبح وقتی صبحانه را میآوردند دیگه من میگفتم یا حسین الان میان میشورند، خیلی درد داشت چون میبردن زیر آب و با تنظیف میشستند. قبل از من هم که مریضها میرفتند، تمام پوستهای کنده شده شون افتاده بود زمین، آدم میدید حالش بد میشد، خیلی بد بود(ش۸) ».
«توی بیمارستان دو تا اتاق داشتند اون ته سالن که مریضهایی رو که وضعشون خراب بود میبردند اونجا. از اونجا هم هیمرده بود که میبردند بیرون(ش۱) ».
در چنین فضای سنگین عاطفی بیماران برای حفظ جان خود ناگزیر بودند که به درمانهای سخت و عذاب آوری تن دهند که تجربهای تلخ ازدوران بستری بود:
«شروع کردند به گرفت. عمل که کردند بقیه جاهای سالمم رو پوستش رو کندند و خلاصه انداختند این یکی جاهام. بعد از گرفتها روش رو نبستند. باز نگه میداشتند. حالا فرض کنید یک بار از روی شکمم گرفت برداشته بودند. نه به پشت می توانستم بخوابم و نه به شکم..(ش۱)».
گسیختگیخود/ تهدید/ اختلال در روند زندگی
این طبقه با ویژگیهای تغییر در راحتی، تغییر در توانمندی، نقشها و وابستگی، تغییر در روابط شخصی و تغییر چهره، در گذر از بیمارستان و ورود به منزل مشخص میشد. اغلب شرکت کنندگان معتقد بودند که ورود به منزل و مواجه با تغییرات جدید و درک واقعیت اختلال در روند زندگی؛ خوشحالی آنها از ترخیص را به یاس مبدل ساخت و تصور آنها از بهبودی را تغییر داد.
«بعد از اومدن به خونه میگفتم خوب میشوم، مثل بقیه میشوم، میروم بیرون، ولی دیدم که مشکلات بعد از اونه. مثلا پوستم نگرفت، افتاد، بعد دستهام جمع شدند، هیچ کاری نمیتونستم بکنم حتی خوردن و حمام کردنم با کمک مامانم بود(ش۷)».
«فکر می کردم اگر از بیمارستان مرخص بشم خوب میشم. یعنی همیشه همچین احساسی داشتم، ولی دیدم نه بابا حالا یک عالمه مونده که برگردم به وضع قبل. توی بیمارستان مشکلات جسمی و درد سخت بود، توی خونه هم قرار گرفتن در شرایط تازه وکنار اومدن با آن سخت بود (ش۱)».
«خودم رو در آینه نگاه کردم قیافهام خیلی فرق کرده بود. یکی از دوستهام که دید گریه کرد(ش۸)».
گسیختگی خود/ تهدید/ مشغله روحی-روانی
هجوم احساسات و افکار ناخوشایند، کلنجاررفتن با خود، تفکرات و احساسات منفی، لذت نبردن در جریان زندگی جدید و حضور نسبی در جمع از ویژگیهای این طبقه بود. با قرار گرفتن در جریان معمول زندگی و مواجهه با تغییرات بوجود آمده، با وجودی که التیام نسبی زخم ها تا حد زیادی از شدت درد جسمی کاسته بود؛ مشغله روحی-روانی در مورد حادثهای که زندگی مشارکتکنندگان را تحتتأثیر قرارداده بود تهدیدی برای این دوره بود. دراین رابطه مشارکتکنندگان بیانکردند:
«بعد که یکم دردهای جسمانی تخفیف پیدا میکنه خوب اون یکی دردها به سراغ آدم مییاد. حالا تقصیر کی بود؟! قصورکجا بود؟! اتفاقی بود که بعدش هر چقدر هم آدم خرج میکرد، برنمیگشت توی اون حالت اول فکرکنید یکی اصلا زیباییاش رو از دست داده بود، زندگیاشرو، جونیاشرو(ش۱)».
«خوابیدن سخت بود، بخاطر فکر بود ، خواب گذشته رو میدیدم که نسوختم با دوستانم میرفتم بیرون(ش۵)».
گسیختگیخود/ تهدید/ تعارض معنوی
تجاربی چون ناامیدی، و تردید نسبت به وجود یا لطف خدا از ویژهگیهای تعارض معنوی در حین خلوت با خود بود. تداوم فشارهای روحی روانی مشارکتکنندگان درجریان زندگی متفاوت با قبل ازسوختن باعث میشد که شرایط سخت زندگی جدید آنها را آنچنان نا امید سازد که حتی نسبت به وجود خدا یا ترحم او تردید پیدا کنند:
«وقتی به خودم نگاه میکردم، فکر میکردم اصلا خدایی نیست… یکی که میگفت به خدا توکل کن، یکی از خدا شفا گرفت، میگفتم نه اصلا خدا واقعیت نداره. خدا باشه یک کاری واسم میکرد، اصلا خدایی وجود نداره ؛ به خانواده میگفتم ، میگذاشتید اون موقع توی بیمارستان بمیرم از این بهتر بود(ش۵)».
«میگفتم خوب نمیشوم، خیلیخیلی ناامید بودم، مامانم که میگفت بیا برویم بیرون میگفتم نه دیگه تمام شد سوختم (ش۷)».
گسیختگیخود/ تهدید/ جدایی
در گذر به سوی جامعه؛ تهدید جدایی با ویژگیهایی چون ایزوله شدن، ناکامی در تعاملات، دریافت واکنشهای ناخوشایند از طرف دیگران و ناکامی مشخص گردید.
شرح تجربه مشارکتکنندگان در خصوص تعامل با دیگران وحضور در اجتماع نشان میداد که تنهایی و جدایی در آنها با درجات خفیفی از ایزوله شدن درمنزل آغاز و با دریافت واکنشهای ناخوشایند از طرف دیگران و ناکامی در ارتباطات درحین ورود به اجتماع تداوم پیدا میکرد.
«از بیمارستان که اومدم خوابیدم توی خونه، بیرون نمیتونستم بروم، حیاط نمیتونستم بروم. بیرون هم که میرفتیم مردم که می پرسیدن اون آدم رو ناراحت میکرد. میرفتم فیزیوتراپی، اونجا هم باز همه میپرسیدن که چی شده ؟ مثلا عروسی نمیتونستم بروم خیلی خجالت میکشیدم همه ازم میپرسیدند صورت تو چی شده؟ وای چقدر سوخته !! چقدر بد سوخته! (ش۷)».
یک مشارکتکننده مذکر در خصوص ارتباط با جنس مخالف گفت:
«اوایل همه نگاه میکردند، میگفتند صورتش سوخته آدم اذیت میشد. بعدها هم دخترها کلا از آدم … فرار میکردند. خیلی واسه آدم سخته…دیگه ما هم فکر میکردیم امیدی نیست(ش۵)».
گسیختگیخود/ تهدید/ تصور نامطلوب از خود
فرم در حال بارگذاری ...