۲-۱-۵ تاثیر شیوه های فرزندپروری مقتدارنه بر شایستگی فرزندان
شیوه تربیتی والدینی که در حفظ استانداردها در مورد فرزندان ثابت قدم هستند، الگوهایی از رفتارهای ابراز وجود و اعتماد به آن ها ارائه میدهد. همچنین تقویت کنندگی اینگونه والدین مؤثر است و کودکان را برای دستیابی به انتظاراتشان تقویت میکنند و عدم تقویت بعضی از کارها چون توام با مهربانی و دلسوزی است، تاثیر بهتری خواهد داشت. و توقع والدین مقتدر با توانایی فرزندان در پذیرفتن رفتارهای خویش متناسب است. از این رو این گونه والدین کودکان را متقاعد میکنند که افراد با کفایتی هستند و میتوانند در کارها موفق شوند و این برخورد موجب رفتار پخته و مستقل و افزایش سطح حرمت خود می شود(پورحسامی، ۱۳۸۸). به نظر میرسد که سبک قاطعانه والدین اگر با توضیحاتی در مورد قواعد و انتظاراتشان همراه باشد، از جهات بسیاری استقلال همراه با مسئولیت پذیری را در نوجوان پرورش میدهد.
نخست اینکه این روشها امکاناتی برای خودمختاری نوجوانان فراهم میکند که البته با راهنماییهای والدین علاقه مند به برقراری ارتباط با نوجوانان همراه است ،دوم اینکه این روشها نوجوان را تشویق میکند تا با والدین همانندسازی کنند، همانندسازی که بیشتر بر اساس محبت و احترام والدین به نوجوان است نه بی اعتنایی و سهل انگاری آنان( لیل آبادی، ۱۳۹۲). به به عبارتی اولین گام برای درونی شدن ارزشها، برقراری ارتباط با افرادی است که برای کودک مهم اند و چون سبک فرزند پروری مقتدرانه این امکان را فراهم میکند، منجر به درونی سازی آن می شود، سوم اینکه با سرمشق شدن به نوجوانان نشان میدهند که خودمختاری ممکن است ولی، در چارچوب نظم دموکراتیک( رضایی، ۱۳۸۹).
۲-۱-۶ طبقه اجتماعی و سبک فرزندپروری
طبقه اجتماعی یا وضعیت اقتصادی اجتماعی به موقعیت فرد در جامعه یعنی طبقه بندی شدن وضعیت یا قدرت اجتماعی اشاره دارد. والدین طبقه اجتماعی بالا با والدین طبقه اجتماعی پایین حداقل در ۴ زمینه تفاوت دارند:
۱- والدین متعلق به طبقه اقتصادی -اجتماعی پایین تر بر احترام و اطاعت، پاکیزگی، ظرافت و پرهیز از مشکل تراشی گرایش دارند. در حالی که والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالاتر بیشتر بر شادمانی، حس کنجکاوی، استقلال، خلاقیت و بلندهمتی تأکید دارند.
۲-والدین طبقه اقتصادی-اجتماعی پایین، بیشتر محدود کننده و مستبد هستند و اغلب هنجار دلخواه خود را برقرار میکنند و آن ها با بهره گرفتن از اعمال قدرت به شکل انضباط به کودکان القا می نمایند. و والدین با طبقه اقتصادی اجتماعی بالاتر ،گرایش به سبکهای پذیرندگی دارند و بیشتر از سبکهای استنتاجی استفاده میکنند تا انضباطی.
۳-والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالا با فرزندان خود بیشتر صحبت میکنند و از زبان پیچیده تری استفاده میکنند.
۴ – والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالا ،تمایل بیشتری به نشان دادن نرمی، صمیمیت و مهربانی با فرزندان خود دارند. البته باید خاطر نشان کرد که این تفاوتها مربوط به طبقه اجتماعی والدین نشان دهنده یک میانگین گروهی است تا یک اختلاف کلی. بعضی از والدین طبقه متوسط بسیار محدود کننده و تحکمی و رویکردشان نسبت به پرورش فرزند مسامحه کار است، در حالی که بسیاری از والدین طبقه پایین، بیشتر شبیه گروه متوسط عمل میکنند(برهمند، ۱۳۸۹).
۲-۱-۷ فرهنگ و فرزندپروری
به نظر میرسد که زمینه فرهنگی خانواده، تاثیر مهمی در باورهای والدین برای پرورش فرزندان داشته باشد. تفاوتهای فرهنگی، میتوانند تفاوتهای خاصی را در اعتقادات، باورها و نگرشهای والدین در مورد فرزندان به وجود آورند. مطالعات نشان میدهند که والدین با پیشینه و زمینه فرهنگی متفاوت، در درون یک جامعه،در نظرات خود از فرزندپروری و رشد کودک متفاوت میباشند. بدین ترتیب اگر جوامع و گروههای اجتماعی در مفاهیم خود از خصوصیات مورد نظرشان در مورد کودکان تفاوت داشته باشند، شاید بتوان گفت که باورهای والدین به طورمنطقی در مورد رشد خصوصیات مورد نظرشان در مورد کودک نیز متفاوت خواهد بود(رحمانی، ۱۳۸۷).
صدری(۱۳۹۲) معتقد است که الف: عناصر درون زمینه فرهنگی والدین، اهداف و ارزشهایی را که برای فرزندان خود دارند تحت تاثیر قرار میدهند. ب: این ارزشها منجر به تفاوتهایی در فرزندپروری خواهد شد. ج: تفاوت در نوع رفتارهای والدین سر انجام منجر به تفاوت در عملکرد کودک خواهد شد.
زمینه اصلی که فرهنگهای جمع گرا را از فرد گرا متفاوت میکند، پیوندهای درون نسلی، وابستگی و چگونگی تفردشان است(فطین حور، ۱۳۹۱). در حالی که در جوامع فردگرای غربی انتظار دارند، نوجوان با نگرشها و ارزشهای متفاوت از خانواده خود جدا شوند و به لحاظ عاطفی نیز از آن ها جدا شوند و به خود متکی باشند: نوجوانان در آسیا،آفریقا و آمریکای جنوبی،یعنی جایی که سیستم فرهنگی اجتماعی هنوز استبدادی و جمع گرا است،جدایی از خانواده تشویق نمی شود(فرضی، ۱۳۹۱).
۲-۲ سبک های تفکر
۲-۲-۱ تعریف تفکر و سبک های تفکر
از زمان سقراط و ارسطو تا زمان حال درباره تفکر و ماهیت و مراحل آن بحثهای زیادی به عمل آمده است. کتاب معروف « چگونه فکر میکنیم؟ » جریان تفکر را شامل مراحلی میداند که دو مرحله ابتدایی و انتهایی و پنج مرحله میانی را در برمیگیرد. مرحله اول یا ابتدایی، مرحله شک و ابهام است و آن زمانی است که انسان با یک موقعیت پیچیده رو به رو شده و درصدد یافتن پاسخی برای مسئله و مشکل ایجاد شده است. مرحله انتهایی، زمانی است که فرد از شک و ابهام درآمده و به نتیجه و جواب دست یافته است. به عبارتی تفکر سازمان دادن و تجدید سازمان در یادگیری گذشته جهت استفاده در موقعیت فعلی است(امامی پور و سیف، ۱۳۸۲).
تعریف دیگر، تفکر را فرایندی رمزی و درونی میداند که منجر به یک حوزه شناختی میگردد، که نظام شناختی شخص متفکر را تغییر میدهد(پور فرج عمران، ۱۳۸۷).
رضوی (۱۳۸۴) معتقد است که تفکر فرآیندی است که از طریق آن یک بازنمایی ذهنی جدید به وسیله تبدیل اطلاعات و تعامل بین خصوصیات ذهنی، قضاوت، انتزاع، استدلال و حل مسئله ایجاد میگردد.