مدلهای تابآوری به طور کلی از روندی توصیفی در خصوص تعامل عوامل خطرآفرین و عوامل حمایتی پیروی میکنند و تنها تفاوت مدلهای مذکور، در میزان اهمیت دادن به عوامل خاص خطرزا و حفاظتی است، نه تعریف تابآوری. بر این اساس، لازم است فعالیتهایی پژوهشی از نوع تجربی و با هدف تعیین عوامل مؤثر در هر یک از خطرآفرینها و حفاظتکنندهها به تناسب نوع مشکل و نیز شخصیتها به عمل آید تا در تبیین سببشناسی، مداخله و پیگیری روند تغییرات افراد مورد استفاده قرار گیرند. اگر ما فقط به ذکر عوامل حفاظتی و خطرآفرین بسنده کنیم و تعامل این دو گروه از عوامل را علت اختلالات تصور کنیم، چیزی بیشتر از رویکردهایی که مورد انتقاد روان شناسی مثبتنگر هستند، بیان نکردهایم. به نظر میرسد نقطه تمایز رویکرد توانمندی ها در مقایسه با رویکردهای مشکلنگر، در تحلیل مسیر و تعیین سهم هر یک از توانمندیها باشد، نه صرفا بیان توانمندیها، زیرا اگر فقط دلخوش به بیان توانمندیها باشیم، فهرستی به مراتب غنیتر از آن ها را میتوان در نظریه های قدیمی حتی در مباحث اخلاقی پیدا نمود (کردمیرزا، ۱۳۸۸: ۴۶ـ۴۱)
برای توصیف تأثیر استرس و ویژگیهای فردی برکیفیت سازگاری وتطابق، مدلهایی را ارائه
می دهند: ۱- مدل جبرانی ۲- مدل چالش ۳- مدل محافظتی.
۲ـ۲۱ـ۱ـ مدل جبرانی:
عامل جبرانی متغیری است که تأثیر مواجهه با خطر را خنثی میکند. این عامل در تعامل با عامل خطرزا قرار ندارد، بلکه تأثیری مستقیم برپیامد مورد نظر دارد . در این مدل یک عامل محافظ در جهت مخالف یک عامل خطر عمل میکند. شکل زیر بیان گر این مدل است.
نمودار ۱ـ مدل جبرانی تاب آوری
۲ـ۲۱ـ۲ـ مدل عامل محافظتی:
مطابق با این مدل یک عامل محافظتی به منظور کاهش احتمال یک پیامد منفی با یک عامل خطرزا در تعامل قرار میگیرد. در این مدل یک عامل محافظ، اثرات عامل خطر را بر پیامد رفتاری منفی، تعدیل می کند. مثلاً حمایت والدینی رابطه فقر و خشونت را تحت تأثیر قرار میدهد. شکل زیر بیانگر این مدل است.
نمودار ۲ـ مدل عامل محافظتی
۲ـ۲۱ـ۳ـ مدل چالش:
مطابق این مدل عامل خطر خود ارتقاءدهنده ذاتی تطابق موفق است. در این مدل همچنین خطر خیلی کم چالش کافی ایجاد نمیکند و سطوح بالای خطر نیز می تواند به رفتار ناسازگارانه منجر شود ولی سطوح متوسط خطر، فرد را با چالشی روبرو می کند که در صورت غلبه برآن موجب تقویت شایستگی می شود. اگرچالش به صورتی موفقیتآمیز صورت گیرد، به فرد کمک می کند تا برای مشکل بعدی آماده باشد.
فرایند تابآوری درون بافت اجتماعی رخ میدهد. دو بافت اجتماعی اولیه که رشد و تحول کودکان و نوجوانان را تحت تأثیر قرار می دهند، مدارس و خانوادههایشان هستند. شایستگی و عمل
کرد کودکان و نوجوانان ارتباط نزدیکی با کیفیت محیطهای اجتماعیشان دارد. خانوادههایی که کارایی بهتری دارند، احتمال بیشتری دارد که فرزندانی شایسته و تابآور داشته باشند (راک و پاترسون[۷۸]، ۱۹۹۹).
هرچند تابآوری به عنوان یک مفهوم از تحقیقات مربوط به رشد فردی موفقیتآمیز برخاسته است، اخیراًً مفاهیم نظری به سمت کارکرد خانواده سوق داده شده است (جوادی، ۱۳۹۰: ۴۳۰ـ۴۲۶).
۲ـ۲۲ـ نظریه های کیفیت زندگی
۲ـ۲۲ـ۱ـ نظریهپردازان بیهنجاری (آنومی) و کیفیت زندگی
نابهنجاری[۷۹] متضمن فقدان، گسست، شکست یا تعارض هنجارهای اجتماعی است. به طور ساده
بیهنجاری مربوط به وضعیتی می شود که انجام امور فارغ از هر گونه هنجاری صورت میپذیرد و در آن حالت چیزی نمیماند، جز اشتهای فردی و کنترلناپذیری اشخاص که بیحد و حصر اشباعناپذیر است (چلبی، ۱۳۷۵: ۱۱۹-۱۱۷)
۲ـ۲۲ـ۲ـ نظریه های بیسازمانی اجتماعی[۸۰]
از نیمه دوم قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم، توسعه نظری مفهومی آنومی و بیسازمانی اجتماعی به وسیله دورکیم، مرتن[۸۱]، پارک[۸۲] و برگس[۸۳] و مفهوم از خودبیگانگی به وسیله مارکس به مطالعات اصالت محیط اروپایی و امریکایی و جرم شناسی و بزهکاری کمک کرد. این مطالعات عمدتاًً یک همبستگی معنادار میان رفتار انحرافی و عواملی چون سن، جنس، تراکم جمعیت، مذهبی (دورکیم)، شرایط کار و فقر (مارکس)، رشد جمعیت و شهرنشینی (پارک و برگس) را پیدا کردند. این صاحبنظران انواع متفاوتی از نظریه های اجتماعی را ارائه دادند که این نظریه ها بر توسعه نظریه های جامعه شناسی به طور عام و بر نظریه های جامعه شناسی انحرافات به طور خاص تاثیر گذاشتند. گرچه نظریه آنومی دورکیم، ازخودبیگانگی مارکس و بومشناختی پارک و برگس قدیمی هستند ولی به دلایل زیر این نظریه ها هنوز قابلیت تبیین رفتار انحرافی را دارند.
در طول دهههای گذشته به دلیل توسعه شهرنشینی، تغییرات سریع در صنعتی شدن و افزایش مهاجرت در جوامع مدرن، به نظر میرسد که این جوامع با تغییرات زیر مواجه بوده که چنین تغییراتی می تواند موجب افزایش یا کاهش میزان کیفیت زندگی گردد:
۱ـ تضعیف تقیدهای خویشاوندی
۲ـ کاهش کارایی نهادهای اجتماعی مانند خانواده به عنوان نیروهای غیررسمی کنترل اجتماعی
۳ـ ناپدید شدن همسایگی
۴ـ کاهش انسجام سنتی اجتماعی
نظریه های بیسازمانی اجتماعی را میتوان به دو شاخه زیر تقسیم نمود:
نخست، تولید تفکر جامعهشناختی اروپایی است که به وسیله دورکیم در اروپا خلق و توسط
جامعهشناسانی نظیر پارک، برگش و شاو و مککی پایهگذاری شده است. از نگاه این دسته از متفکرین میتوان کیفیت زندگی را برحسب فرایندهای بومشناختی تبیین نموده اند.
دیگری بیسازمانی اجتماعی و آنومی است، که میتوان آن ها را نظریه های کنترل اجتماعی تعریف نمود، که دارای مجموعه مشترک از پیشفرضهای زیر میباشند:
۱ـ ریشه اصلی کیفیت زندگی را باید در عوامل اجتماعی جستجو نمود.
۲ـ بیسازمانی اجتماعی و آنومی اغلب با رشد سریع صنعتی شدن، شهرنشینی و مهاجرت فزاینده به سوی حوزه های شهری، افزایش مییابد و این روند بر روی کیفیت زندگی تاثیرگذار خواهد بود.
۳ـ عوامل اجتماعی افراد را کنترل میکنند و وقتی که این عوامل بیثبات شوند، افراد توان کمتری برای کنترل رفتار خود دارند. فقدان ثابت در ساختار اجتماعی در میان طبقات پایین جامعه کیفیت زندگی پایینتر آشکارتر می شود یعنی در اینر شرایط طبقات پایین جامعه کیفیت زندگی پایینتری دارند (ساگون و کارلی، ۲۰۱۳: ۸۸۷ـ۸۸۱).
۲ـ۲۲ـ۳ـ نظریه های مکتب تضاد